eitaa logo
شِیخ .
12.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
159 ویدیو
8 فایل
‌الله ‌ بانوی طلبه‌ی دهه هشتادی که شیفته‌ی کتاب و چای و نوشتن است. و او همیشه می‌نویسد‌. شبها، روزها، عصرها و همیشه! پس در این مکانِ مقدس دنبال زرق و برقهای مجازی نباش. فقط بخوان و لبخند بزن. مدیر و رزرو تبلیغات : @Oo_Parvaneh_oO
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی مهدی علیه‌السّلام وارد کوفه می‌شود ، بر فراز منبر قرار می‌‌گیرد و سخن آغاز می‌کند ، در حالی که مردم از شدت شوقِ دیدارش آنچنان می‌گریند که از شدت گریه نمی‌فهمند امام چه می‌فرماید . - امام باقر علیه السلام .
جرعت مبارزه داشته باش . اگر اشتباه کردی ، فدای سرت - از اول شروع کن . خدا راهو باز گذاشته .. مجددا درس بخون ، مجددا توبه کن ، مجددا رفیق خوب پیدا کن . هزار راه نرفته و درست وجود داره که با یه بسم الله میتونی از اون ها عبور کنی و به قله موفقیت برسی . .
- امروز با این جمله‌ی قابل تامل برخورد کردم گفتم برای شماهم عکس بگیرم ، ببینید ، کیف کنید ، امیدوار بشید و بخندید . .♥️-'
تقریبا بعد از گذشت ۷ روز ، دوباره قرار بر این شد در رابطه با کتابی که مطالعه کردم یکم گفت و گو کنیم . عجیب به دلم نشست . . دوره‌ی‌درهای‌بسته . به روایت اسیر شماره ۳۸۷۸ | عبدالمجید رحمانیان . .
اسارت ادامه‌ی شهادت است ؛ اسرا پیامبرانِ شهدا هستند !(: .
یکی از بچه ها کم سن و سال بود . صورتش مویی نداشت . گفتند ریشت را نزده ای . یا یک تکه‌ سیمان آنقدر کشیدند به صورتش که زخم‌ شد .💔! .
فرار در زمان اسارت ، خودخواهی بود . به خاطر یک نفر ، کل آسایشگاه تنبیه می‌شدند . .
یک سرباز آمد پشت پنجره اولی و صدایم کرد : عبدالمجید . جلو که رفتم گفت : عبدالمجید ، دیدی من تو رو نمیزدم ؟؟؟ خودش بود ، همان که نمیزد . شنیده بودم شیعه است . گفتم‌ : بله ، دیدم ... گفت : مادرم گفته اگه شماهارو بزنم ، حلالم نمی‌کنه . خندیدم و گفتم : این رو که گفتی یادم رفت کتک خوردم . .
پرسید : اِشپیک ؟ یعنی چته ؟ گفتم : مااقدر اتَنَفس . یعنی نمیتوانم نفس بکشم . او‌ هم با حالت غرور و بیخیالی گفت : ما یُخالِفُ ، بالعراق تنفس المَمنوع .‌ یعنی اشکالی ندارد . نفس کشیدن توی عراق ممنوعه ! .
به هرکس نگاه می‌کردم ، انگار عزیزترین کسش را از دست داده بود ؛ معنی از دست دادن برای ما فرق می‌کرد . .
آب آنقدر سرد بود که یک نفر می‌نشست پشتِ درِ حمام ، بلند اَمًّن یجیب می‌خواند و ما می‌رفتیم زیر دوش . از سرما نفسمان بند می‌آمد . .
مادرم در نامه نوشته بود : پسرم ، عکس شما که رسید بوسیدم ، بوییدم و بر دیدگانم مالیدم . همه‌ی ما گریه کردیم که انقدر لاغر شده اید . بدن لاغرت را که دیدم اشک ها ریختم . .. .