شهید سلیمانی نرمافزارِ مقاومت را و الگوی مبارزه را به ملّتها تعلیم کرد، به ملّتها سرایت داد، در ملّتها رایج کرد؛ اینها خب نقشههای خیلی مهم و بسیار حسّاسی است؛ لذاست که ایشان به معنای واقعی کلمه، یک شخصیّت برجسته و یک چهرهی قهرمانیِ اسلامی است.
[ حضرتِ آقا ۱۳۹۹/۹/۲۶ ]
گاهی وقتها که از تلاش کردن و ایستادگی خسته میشم و میگم : بیخیالِ نویسندگی
یادِ مجاهدتهای پدربزرگِ جانباز و مادربزرگِ مبارزم میوفتم که سالهای سال برای دفاع از آرمانهای خمینی کبیر از آسایش و آرامش خودشون گذشتن . یادِ ماجرای عاشقانهی زندگی پدر و مادرم میوفتم که برای رسیدن به هم ماجراهای زیادی رو پشت سر گذاشتن . یادِ هزاران هزار آدمی میوفتم که داستانِ حیاتِ اسلامیشون خیلی قشنگه و باید به نگارش در بیاد .
من رسالتم نوشتنِ و برای خاطر خوشحالی و لبخند این آدمها هم که شده باید برای رشد تلاش کنم و بالاخره بشم همون آدمی که قلمش به زندگی خیلیها روح و نور و امید میبخشه .
.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ
که ما انسان را به حقیقت
در رنج و مشقّت آفریدیم.
.
این روزهاهم ؛
هجوم مشغلههای فکری
و تهاجم کلمات و جملات توی ذهنم
رخصتِ نوشتن رو ازم گرفته .
.
14.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه مثل ما فارسی حرف میزنید
پس معنی این غیرت رو میفهمید !
نه آنکه بخواهم بگویم حالِ او بسیار وخیم بود و نه آنکه بخواهم شرح دهم حال و روزِ مساعدی داشت . هرگز ! تقریبا چیزی میانِ این دو حالت بود .
اگر بخواهم بگویم آسوده میخوابید و مژه بر هم میگذاشت دروغ است و اگر بگویم بسیار بیتاب بود و خواب به چشمانش نمیآمد مبالغهاست .
نه میدانم که چطور واقعه را شرح دهم و نه میتوانم به سکوت مبتلا شوم . سردرگم و حیران به نوشتن پناه آورده ام .
درد ، از هر طرف که خوانده شود 'درد' است . مبتلا شدن به بیماری ، درد است و غرق شدنِ معشوق در آه و نالهی زخم و جراحت هم درد است .
در میانِ درد کشیدنهای او و چکیدنِ دانههای ظریفِ اشک بر روی گونههایش ، تنها به یک چیز میاندیشیدم . و آن این بود که او بالاخره روزی بهبود پیدا خواهد کرد و نفس راحتی از این همه نا آرامی خواهد کشید . و ناخودآگاه خیالم کشیده میشد به سمت و سویِ جوانمردانی که سالهای سال درد کشیدند و لحظهای از راهی که در آن قدم گذاشتهاند باز نگشتند . و دلم تپید ... دلم موج زد و خروشان شد برای زنانِ قهرمانی که محبوبِشان را تیمار کردند و دم نزدند . اما از درون سوختند و آتش عشق ، نفسهایشان را در سینه حبس کرد .
تحمل درد با مرور این مسائل ، برای منی که جانم تحمل حصار تن را نداشت ؛ آسان شد .
هنگامهی تحریر : همین حوالی .