امروز با تعدادی از اساتید بزرگوار
راهیِ مدرسهی مقطعِ راهنمایی شدیم ..
برای رفع شبهاتی که پیرامون بحثِ حجاب وجود داشت . البته این رسالتِ استادِ خوب و با تجربهی ما بود . . . من و یکی از طلاب پایهی بالاتر صرفا جهت تقدیم هدایا به دانش آموزان ، در اونجا حضور پیدا کرده بودیم .
.
در ابتدا ، نگاهِ کنجکاوانهی دانش آموزان رو حس میکردم . دخترهای نوجوونی که هزار و یک سوال و شبهه توی ذهنشون ایجاد شده بود . و مثل تشنههایی که به آب رسیده باشند ؛ مشتاق سوال پرسیدن بودن .
.
استاد در جایگاه سخنرانی قرار گرفت و به محض اینکه واژهی حجاب رو به زبان آورد . همهمه ها شروع شد . . . یکی از دانش آموز ها ، مقعنهش رو درآورد و شروع کرد به بیان پرس ها و چرا ها و اما و اگرها .. و این کاملا طبیعی بود !
.
دقیقه ها پشت سر هم میگذشتند و پرس و پاسخ ها انجام میشد . استاد هم با صبر و حوصله و طمانینه پاسخ میداد . تا اینجای ماجرا به فکر فرو نرفته بودم و ذهنم مشوش نشده بود تا اینکه ..
.
یکی از دانش آموز ها بلند شد و گفت سوال دارم .. میکروفن رو گرفت و گفت :
چی باعث شده که این همه - چرا - تو ذهن ما به وجود بیاد ؟؟؟
.
واقعا برای چند ثانیه نفهمیدم کجا هستم و ماجرا چیه ؟ سوالی پرسید که مثل پتک ، محکم به سرم اثابت کرده بود . دوست داشتم سؤالش رو دوباره بپرسه ، هزار بار ... دو هزار بااااار ... میلیون ها بار . انقدر بپرسه تا من به خودم بیام .
.
واقعا چی باعث شده که این همه سوال و اما و اگر تو ذهن جوونا و نوجوونا به وجود بیاد ؟ .. سوال هایی که خیلی ساده و پیش پا افتاده است . سوال هایی که نباید در کشور اسلامی تبدیل به سوالِ اصلی بشه ... و با خودم فکر کردم . فکر کردم . فکر کردم ..
.