eitaa logo
شعر هیأت
11.9هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
206 ویدیو
20 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹فتح خون🔹 ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ، ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﭖﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻌﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺑﻤﺐ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻌﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻠﻢ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺟﻨﻮﻥ ﮐﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺑﺸﻮﺩ ‏«ﻓﺘﺢ ﺧﻮﻥ‏» ﮐﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺯﻡ ﺑﭙﻮﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﭙﺎﻩ ﻗﺪﺱ ﺷﻮﺩ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﺍﻥ ﺷﻌﺮ ﺍﮔﺮ ﻧﻌﺮﻩﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺟﺎﻫﻠﯿﺖ ﺍﯾﻦ ﻋﺼﺮ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺣﺮﻑ ﻟﯿﻠﯽ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﻤﯽﺯﺩﻧﺪ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺷﺎخۀ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻧﻤﯽﺯﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﻢ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﯾﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻗﺒﻠﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﻮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪ ناموس زخم خورده‌ای، از بس که بی‌کسی از بس که طعنه خورده و بیت‌المقدسی ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﺮﮒ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﺷﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻌﺮﮐﻪﻫﺎ ﺭﯾﺰ ﺭﯾﺰ ﺷﺪ ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﺳﻮﺧﺖ بر عکس معجزات خدا، «الخلیل» ﺳﻮﺧﺖ از خون گرمتان، عرق سرد می‌زنند در مسجد شکسته‌تان، نرد می‌زنند امروز اگر مقاومت غزه سرد بود میدان انقلاب، زمین نبرد بود ما داغ‌دیده‌ایم که آتش‌فشان شدیم تا مظهر مقاومت این و آن شدیم پیروز می‌شویم در آخر به سادگی با ایستادگی و فقط ایستادگی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5972@ShereHeyat
🔹آن دو نفر🔹 دو مرد رزم رسیدند تا به یکدیگر یکی به خنده چنین گفت: «مدتی دیگر حدیث خواندن تو روی دار خواهد بود در آن زمانه که بوزینه رفته بر منبر و ذوالفقارِ زبان تو را غلاف کنند به جرم نقل حدیث از فضائل حیدر و جنس دارِ تو، خرما فروش! از نخل است چقدر نقشه کشیده‌ست چرخ بازیگر» جواب داد: «حبیبِ حسین! می‌بینم که روی شاخۀ نِی سبز می‌شود یک سر سفید نیست به دستان باد گیسویت اگرچه پیر شدی، سرخ می‌رسد به نظر شبیه سرخی خورشید آن زمانی که غروب می‌کند آرام بین کوه و کمر میان کوفه تو را روز و شب بگردانند و نیزه نیزه پی‌ات کوچه کوچه سرتاسر همه به کفر تو ایمان راسخی دارند به جرم داشتن حبّ آل پیغمبر» سپس نگاه عمیقی به یکدگر کردند و از مقابل هم رد شدند آن دو نفر و هر که بود در آنجا به دیگری می‌گفت نگفته‌ است دروغی کسی از این بهتر 📝 @ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹چه اعجازی🔹 چه اعجازی‌ست در چشمش، که نازل کرده باران را گلستان می‌کند لبخند‌های او بیابان را بزرگان از همان اول به پایش سجده می‌کردند مدائن از سرِ تعظیم ویران کرد ایوان را... میان شانه‌هایش می‌درخشد قرص خورشیدی که روزی در تجارت‌ها بحیرا دیده بود آن را عذاب دوری از کویش، خیال دیدن رویش پریشان می‌کند نزدیک سیصد سال، سلمان را نیازی نیست هنگام فتوحاتش به شمشیری فقط کافی‌ست طولانی کند تحریر قرآن را به غیر از دوستی با اهل‌ بیت اجری نمی‌خواهد نمک از سفره‌اش برداشتی، مشکن نمکدان را ولی چندی‌ست زهرا روز و شب از گریه بی‌تاب است علی این روزها باید بسازد بیت‌الاحزان را علی، شب با چراغی خانه‌ها‌ی شهر را می‌گشت ملول از دیو و دد‌ها آرزو می‌کرد انسان را نَفَس در سینه‌ام تنگ است، از این ماجرا بگذر مجالی تا فدای نَفسِ پیغمبر کنم جان را همین کافی‌ست مقبول تو باشد بیتی از شعرم که لبخند تو زیبا می‌کند اشعار حَسّان را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3385@ShereHeyat
با نگاه روشنت پلک سحر وا می‌شود تا تبسم می‌کنی خورشید پیدا می‌شود خط به خطِ صفحۀ پیشانی‌ات اشراقی است صبح صادق در همین تصویر معنا می‌شود فیلسوفان را اشارات تو عاشق می‌کند آرزومند شفایت ابن سینا می‌شود مست از یاقوت سرشار کلامت می‌شویم با جواهرهای نابت فقه پویا می‌شود از حدیثت عالمان اعجاز را آموختند هر که یک دم با تو بنشیند مسیحا می‌شود احسن‌الصدق است هر بیتی که در وصف شماست شعرهای صادقانه بهترین‌ها می‌شود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1090@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹خطبه🔹 صدای لرزش مسجد به چشم می‌آمد چه می‌گذشت که رحمت به خشم می‌آمد چه مسجدی که مصلای ناسپاسی‌ها... چه مسجدی که رکب‌خوردۀ سیاسی‌ها... و منبری که پس از مصطفی مجسمه بود و پنج وعده به جای نماز، همهمه بود زنی صدای قیام زمانه شد آن روز خِمار بست و به مسجد روانه شد آن روز رسید و آه کشید و حماسه برپا کرد رسید و لب به سخن باز کرد، غوغا کرد که آیه آیۀ اعجاز در کلامش بود و بعد حمدِ خداوند، این‌چنین فرمود: قسم به امر خدا آن ارادۀ ابدی منم که فاطمه‌ام، نیست مثل من احدی فَإنَّکُم تَجِدُنَّ محمّداً نَسَبی و لا یَکونُ أباکُم و قد یکونُ أبِی مرور می‌کنم از روزهای تیره و تار تمام واقعه را ای مهاجرین! انصار! در آن زمانه که حرفی نبود از اسلام برهنه بودنتان بود جامۀ احرام در آن زمانه که گنداب نوش می‌کردید سرِ طعام، نزاعِ وحوش می‌کردید در آن زمانه که انسان نبود جز نسیان شب سیاه بشر بود و زوزۀ عصیان طلوع کرد در آن مُردگی سِراج حیات أبِی مُحَمَّدٍ المُصطفی، لَهُ الصّلوات همان که بود شب و روز مهربانِ شما جواب راسخ دشنام دشمنانِ شما امان نداد به غارتگران قافله‌ها لجام زد به دهان چموش غائله‌ها مگر که آیۀ آرامش و سکینه نبود؟! مگر که مایۀ امنیت مدینه نبود؟! دوباره بر سر حُکمش بگو و مگو کردید به جاهلیتِ دیروز خویش رو کردید.. نشسته‌اید به حکم قیام برخیزید سیوف بدر و احد از نیام برخیزید مگر که قبضۀ شمشیرتان شکسته شده؟ مگر که مرکبتان از نبرد خسته شده؟ که با سکوت شما رحلت نبی طی شد و در سقیفه‌تان مرکب علی پِی شد به مرگ می‌گذرد ماجرا پس از پدرم دلم گرفته از این طعنه‌ها پس از پدرم پدر! مپرس چرا این‌قدر شکسته شدم؟ پدر! مرا ببر از این زمانه خسته شدم! لطافت سخنان تو را نمی‌شنوم صدایِ «فاطمه جانِ» تو را نمی‌شنوم فَقَد فَقَدتُکَ فَقدَ السّماءِ رَحمَتَها فَلیتَ قبلَکَ کانَ المَماتِ صادَفَنا چه کرد خطبۀ او با مدینۀ نیرنگ! چه فایده نرود میخ آهنین در سنگ! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5854@ShereHeyat
💠 بخشی از خطبۀ (علیهاالسلام) در کوفه «یا اَهلَ الکوفَةِ! سوئَةً لَکُم مالَکُم خَذَلتُم حُسَیناً وَ قَتَلتُموهُ وَ انتَهَبتُم اَموالَهُ وَ وَرِثتُموهُ وَ سَبَبتُم نِسائَهُ وَ بَکَیتُموهُ فُتُّباً لَکُم وَ سُحقاً...» تمام همهمه‌ها غرق در سکوت شدند صدای گریۀ او شهر را تکان می‌داد میان قوم عرب یک نسب‌شناس نبود؟ شکوهِ خطبه، علی را فقط نشان می‌داد نگاه کرد به تسبیح خواهرش زینب که این حماسه به او قدرت بیان می‌داد کلام دختر نهج‌البلاغه نافذ بود و درس مردی و غیرت به کوفیان می‌داد خطاب کرد: «شما تا ابد دو رو بودید، اگر خدا به شما عمر جاودان می‌داد به پاس این همه مدّت که دم تکان دادید خلیفه کاش همان‌قدر استخوان می‌داد در این معامله، کوفی سفیه بود، سفیه! که دین خویش نفهمیده رایگان می‌داد نشسته‌اید سر سفرۀ حرام آن‌قدر که نامه‌های شما نیز بوی نان می‌داد و رودهای روان را بر آن کسی بستید که اذن بارش باران به آسمان می‌داد شما به نام محمّد چقدر می‌کشتید خدا اگر به علی همچنان جوان می‌داد» و کاش خطبۀ او تا همیشه جاری بود و کاش گریه کمی بیشتر امان می‌داد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/191@ShereHeyat
تو را می‌خواست تا در همسرانش بهترین باشی برای خاتمِ پیغمبری نقش نگین باشی خدایت انتخابت کرد تا ای مادر هستی برای چشمۀ کوثر، بهشتی در زمین باشی خدا هرشب برایت می‌فرستد تهنیت‌هایی که در تنهایی‌ات هم‌صحبت روح‌الامین باشی تو در اسلام و در ایمان و در عشق اولین بودی زنی مثل تو دیگر نیست، یعنی آخرین باشی برای طعنۀ کفار در اوج نداری‌ها تو باید پاسخ دندان‌شکن در آستین باشی تو از معروفِ تجاری ولی در شعب بیماری فداکار آنچنان بودی، وفادار اینچنین باشی علی تنها علی باید امیرالمؤمنین باشد و تنها تو سزاواری که ام‌المؤمنین باشی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/347@ShereHeyat
تو مهر تمام و ماه کامل بودی با هرکه دلی داشته همدل بودی آن‌قدر که هرچه داشتی بی‌منت بخشیدی و شرمندۀ سائل بودی 📝 @ShereHeyat
🔹دفتر هستی🔹 تویی پیداتر از پیدا نمی‌یابیم پیدا را چرا مانند ماهی‌ها نمی‌بینیم دریا را نشانت می‌دهد جنگل، بیابان، رود، کوهستان گمانم یک نفر آیینه‌کاری کرده دنیا را نسیمی می‌وزد وقت اذان از دورهای دور به آرامی نوازش می‌کند پلک سحرها را تجلّی می‌کند حتی همین بید حیاط ما اگر من هم بلد باشم تکلّم‌های موسی را تو نامت را نوشتی جای جای دفتر هستی ولی ما نابلد بودیم و گم کردیم معنا را 📝 @ShereHeyat
در خلسه‌ای از شهودِ عرفانِ غدیر پیش از همه رفتند به قربانِ غدیر دیدیم به خون خویش بیعت کردند یاران حسینند، شهیدانِ غدیر 📝 @ShereHeyat
این است خبر، بی‌خبران گوش شوید از صفحهٔ تاریخ فراموش شوید امروز خبر زنده‌تر از دیروز است این خطبهٔ زینب است، خاموش شوید 📝 @ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹چه اعجازی🔹 چه اعجازی‌ست در چشمش، که نازل کرده باران را گلستان می‌کند لبخند‌های او بیابان را بزرگان از همان اول به پایش سجده می‌کردند مدائن از سرِ تعظیم ویران کرد ایوان را... میان شانه‌هایش می‌درخشد قرص خورشیدی که روزی در تجارت‌ها بحیرا دیده بود آن را عذاب دوری از کویش، خیال دیدن رویش پریشان می‌کند نزدیک سیصد سال، سلمان را نیازی نیست هنگام فتوحاتش به شمشیری فقط کافی‌ست طولانی کند تحریر قرآن را به غیر از دوستی با اهل‌ بیت اجری نمی‌خواهد نمک از سفره‌اش برداشتی، مشکن نمکدان را ولی چندی‌ست زهرا روز و شب از گریه بی‌تاب است علی این روزها باید بسازد بیت‌الاحزان را علی، شب با چراغی خانه‌ها‌ی شهر را می‌گشت ملول از دیو و دد‌ها آرزو می‌کرد انسان را نَفَس در سینه‌ام تنگ است، از این ماجرا بگذر مجالی تا فدای نَفسِ پیغمبر کنم جان را همین کافی‌ست مقبول تو باشد بیتی از شعرم که لبخند تو زیبا می‌کند اشعار حَسّان را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3385@ShereHeyat