eitaa logo
شعر هیأت
10.5هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
181 ویدیو
15 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیها‌السلام علیه‌السلام 🔹بانوی آفتاب🔹 لختی بیا به سایهٔ این نخل‌ها رباب! سخت است بی‌قرار نشستن در آفتاب! لختی بیا و خاطره‌ها را مرور کن ای راوی حماسه، مرا غرق نور کن.. بانو! بیا که سایه بیفتد به پای تو تلخ است اگر چه سایه‌نشینی برای تو بانو بیا! بیا و ز جانسوزها بگو از مکه و مدینه، از آن روزها بگو آن روزها که مژدهٔ باران رسیده بود از کوفه نامه‌های فراوان رسیده بود آن نامه‌ها که از تب کوفه نوشته بود از باغ‌های سبز و شکوفه نوشته بود یادت که هست آن سحر نغمه‌ساز را؟ راه عراق رفتن و ترک حجاز را؟ آن روز مشرق از گلِ باور طلایه داشت همواره آفتاب بر آفاق سایه داشت هم‌دوش آفتاب شدی، پابه‌پای نور آن ماه‌پاره، داشت در آغوش تو حضور رفتید تا به مرز شهادت قدم نهید در سرزمین سبز شهادت قدم نهید رفتید تا مسافر عهد ازل شوید مضمون شوید شعر خدا را، غزل شوید امّا امان ز حیلهٔ گرگانِ روزگار هر سو جفا به جای وفا بود آشکار خود را میان دشت بلا واگذاشتید باشد! شما به کوفه که دعوت نداشتید! خیمه در آن زمان، غزل انتظار بود مضمون آب بر کلماتش، سوار بود به‌به ز همتی که به احساس زنده شد! مشکی که با سِقایَتِ عباس زنده شد! تكبیر گفت و ذائقهٔ خیمه شد خنک حتی گلوی حمزه و كوهِ اُحُد خنک سیراب کرد مشک حرم را و بازگشت آن تشنه سرفرازترین سرفراز گشت چشمش به غیر خیمه نمی‌دید در مسیر اما امان نداد به او هجمه‌های تیر! جسمش به روی خاک پر از مُشک و نافه شد ای باغ لاله! حسرت و داغی اضافه شد هاجر! به سعیِ خیمه به خیمه مکن شتاب پایان‌پذیر نیست تماشای این سراب این خاطرات، چنگِ غم‌آهنگ می‌زند این خاطرات قلب تو را چنگ می‌زند :: لختی بیا به سایهٔ این نخل‌ها رباب! سخت است بی‌قرار نشستن در آفتاب! این گریه‌های بی‌حدِ كودک برای چیست؟ این گریه‌ها، ز جنس تقاضای آب نیست! این بار گریه، حاصل عشق است و شوق و شور رفتن ز مرز حادثه تا قله‌های نور «ساقی! حدیث سرو و گل و لاله می‌رود» «این طفل، یک‌شبه ره صد ساله می‌رود» این بار، گوش بر سخن هیچ‌کس مکن گهواره را برای شهادت قفس مکن.. این طفل را فقط پی اهدای جان فِرِست این هدیه را فقط به سوی آسمان فِرِست باید که شعرِ فتح بخواند، قبول کن! حیف است او به خیمه بماند، قبول کن! برخیز ای رباب، دلت را مجاب کن قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن.. بشتاب! نه! شتاب علی بیشتر شده‌ست گویا ز رازهای خدا، با خبر شده‌ست وقت وداعِ همسفر آمد، نگاه کن هنگام بوسهٔ پدر آمد، نگاه کن دشمن به غیر کینه، مقابل نشد، نشد در این میانه، حرمله، کاهل نشد، نشد حنجر شد از سه‌شعبه مُشبّک، ضریح شد بخشید جان به حادثه، از بس مسیح شد پر جوش شد ز لاله، کران تا کرانِ دشت خاموش شد صدای چکاوک میانِ دشت کوفه، سکوت‌پیشه‌تر از خارزار شد لبریز از کسالت سنگ مزار شد گل را نصیبِ صاعقه کردند کوفیان «از آب هم مضایقه کردند کوفیان».. كم مانده بود عالم از این داغ جان دهد ای مادرِ شهید خدا صبرتان دهد! می‌دانم از دل تو شكوفید این امید آقا سرش سلامت، اگر طفل شد شهید! امّا كسی نمانده به آقا توان دهد! یا رب مباد از پسِ این داغ جان دهد! حالا به پشتِ خیمه پدر ایستاده است مشغولِ دفنِ پیكر خورشید‌زاده است لبریز ابر می‌شود و تار، آسمان در خاک دفن می‌شود انگار، آسمان بهتر كه دفن بود تن طفل تو رباب بوسه نزد سه روز بر این پیكر آفتاب بهتر كه دفن بود و پی بوریا نرفت آن ماه‌پاره زیر سُم اسب‌ها نرفت بهتر كه دفن بود و چو رازی كتوم شد این نامه، محرمانه شد و مُهر و موم شد.. :: لختی بیا به سایهٔ این نخل‌ها رباب! سخت است بی‌قرار نشستن در آفتاب! از خاطر تو آن غم دیرین نرفته است آب خوش از گلوی تو پایین نرفته است! زمزم به چشم و زمزمه در سینه تا به کی؟! آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟!.. بگذار از این حکایت خون‌بار بگذریم نفرین به هر چه حرمله! بگذار بگذریم امّا ازین گذشته تماشا کن ای رباب حالا حسین مانده و این خیل بی‌حساب! تنها به سمت معرکه باید سفر کند زینب کجاست دختر او را خبر کند؟ این لاله لاله باغ مگر وانهادنی‌ست؟ این شرحه شرحه داغ مگر شرح دادنی‌ست؟.. حالا چه عاشقانه محاسن كند خضاب سبط رسول، تشنه میان دو نهر آب! كم‌كم سکوت، ساحلِ فریاد می‌شود آبِ فرات بر همه آزاد می‌شود آبی ولی منوش كه غیر از سراب نیست! زَهْر است این به كام تو، باور كن آب نیست! این آب، شیر می‌شود و سنگ می‌شود یعنی دلت برای علی، تنگ می‌شود!.. :: لختی بیا به سایهٔ این نخل‌ها رباب! سخت است بی‌قرار نشستن در آفتاب! مهمانِ سفره‌های فراهم نمی‌شوی؟ عیسی شده‌ست طفل تو، مریم نمی‌شوی؟ غمگین مباش، آخر این ماجرا خوش است پایان شب به میمنت «والضّحی» خوش است آید به انتقام کسی از تبارتان «عَجّل عَلی ظُهورکَ یا صاحبَ الزمان» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/785@ShereHeyat
علیها‌السلام فرازی از یک 🔹آیینه و آب🔹 نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست صفای آینه و روشنای آب كجاست بنفشه‌ها همه از باغ لاله می‌پرسند كه بی‌قرارترین روح انقلاب كجاست شمیمِ باغ رسالت، عروسِ گلشن وحی كه شد ز صحبت معصوم كامیاب كجاست كسی كه با نفس قدسی حسین آمیخت به هم‌نشینی زهرا شد انتخاب كجاست كسی كه بر سر سجادهٔ خلوص و یقین دعای نیمه‌شبش بود مستجاب كجاست كسی كه همسفر كاروان بیداری نرفت شب، همه‌شب چشم او به خواب كجاست كسی كه دید به چشمش خزان گل‌ها را ولی هر آینه آورد صبر و تاب كجاست كسی كه با جگر تشنه می‌گرفت از عشق سراغ آینه بین دو نهر آب كجاست كسی كه غنچهٔ شش‌ماهه‌اش به شوق وصال شده‌ست با گل خورشید هم‌ركاب كجاست... به گاهوارهٔ اصغر سلام كن آن‌گاه بپرس نغمهٔ لالایی رباب كجاست كسی كه مصحف سی پاره را تماشا كرد به شوق بوسه به شیرازهٔ كتاب كجاست كسی كه سوخت و بعد از غروب عاشورا گرفت بر سر خود چتر آفتاب كجاست كسی كه درس صبوری گرفت از زینب كسی كه خانهٔ صبرش نشد خراب كجاست... :: خدا كند كه بگویند روز رستاخیز «شفق» كه داشت به لب این سرود ناب كجاست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/784@ShereHeyat
علیهاالسلام علیه‌السلام 🔹سخت است این غم🔹 سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری خورشید بر نی بود؟ حق داری بسوزی دیدی به جز او سایه‌ای بر سر نداری برگشته‌ای؟ این را کسی باور نمی‌کرد برگشته‌ای؟ این را خودت باور نداری می‌خواهی از بغض گلوگیرت بگویی از لای‌لایی واژه‌ای بهتر نداری هر بار یاد غربت مولا می‌افتی می‌سوزی و دیگر علی‌اصغر نداری هر شب در این گهواره طفلی بی‌قرار است «سخت است این غم، سخت‌تر از هر نداری» ما پای این گهواره عمری گریه کردیم یک وقت دست از لای‌لایی برنداری 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4822@ShereHeyat
علیهاالسلام علیه‌السلام 🔹روضۀ رباب🔹 چه آتشی‌ست که در حرف حرف آب نشسته که روضه خوانده که بر گونه‌ها گلاب نشسته؟ صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه چه ناله‌هاست که در روضۀ رباب نشسته کدام سو بدود چشم‌های خستۀ این زن که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته «چه کرده‌اند که زیر عبا می‌آوری‌‌اش؟ آه! چه کرده‌اند که در چشم‌هاش خواب نشسته؟ چه دیر می‌گذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟» میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته کشیده روی سرش باز چادر عربی را درست مثل سؤالی که بی‌جواب نشسته کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4148@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سفینة النجات🔹 ای تیر مرا به آرزویم برسان! یعنی به برادر و عمویم برسان حالا که پدر، تشنه لبیک من است بی‌تاب خودت را به گلویم برسان لبیک به اوست آرزویم؛ لبیک! می‌گویم با خون گلویم لبیک تفسیر عظیم «یتلظّی عطشا»ست لب باز نمودم که بگویم: «لبیک» من نیز یکی از آن همه مردانت قابل شده این جان، که شود قربانت؟ حالا که بلا دور سرت می‌گردد بگذار علی شود بلاگردانت باید که به روی دست، قرآن ببرم شش آیه از آن سوره انسان ببرم تا قرآن باز، روی نیزه نرود باید که تو را نیز به میدان ببرم شش‌ماهه خود را که به میدان آورد گفتند حسین، تیغ برّان آورد سوگند به قرآن! که پی معجزه است... این بار به جای تیغ، قرآن آورد! بر حجت حق، حجت آخر شده است با خون گلو، چشمه باور شده است آیا علی‌اصغر است بر دست حسین؟ قرآن حسین، ثقل اکبر شده است غوغای عطش بود و فراتی می‌خواست از خضر نجات، آب حیاتی می‌خواست طوفان بلا ساحل امنی می‌جُست این قوم، سفینة النجاتی می‌خواست او رفت که بی‌تاب کند لشکر را از شرم عطش آب کند لشکر را؟ او در پی تشنه حقیقت می‌گشت می‌رفت که سیراب کند لشکر را طفل است؟ نه! این کمال خود را دارد در یاری تو، مجال خود را دارد این نیست تلظی و رجزخواندن اوست! این شیر، زبان حال خود را دارد این گریه، نه! زخم بر تن احساس است! طفل است و تلظی... رجزش هم خاص است! با تیر سه‌شعبه گفت دشمن، این طفل هم قاسم، هم اکبر، هم عباس است می‌دید غریبی پدر را و... گریست مادر را و سوز جگر را و... گریست جز تیر، کسی حرف دلش را نشنید بر حنجر او گذاشت سر را و گریست هستی شما حرام شد ای مردم آلوده به ننگ و نام شد ای مردم «کیف یتلظی عطشا» یعنی که حجت به شما تمام شد ای مردم! شد گندم ری طعم هواخواهی‌شان دیدی که چه بود اوج خداخواهی‌شان! دیدی که چگونه اصغرم را کشتند با نیت قربةً الی اللهی‌شان! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4147@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بی‌تابی گهواره🔹 نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی به دنیا می‌دهد بی‌تابیِ گهواره پیغامی غریبیِ پدر را می‌زدی فریاد با گریه گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی گلویت از زبانت زودتر واشد، نمی‌بینم سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی تو را از واهمه در قامت عباس می‌بیند اگر تیر سه‌شعبه کرده پیشت عرض اندامی «اَلا یا قوم اِن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هذا....» برید این جمله را ناگاه تیرِ نابه‌هنگامی چنان سرگشته شد آرامش عالم که برمی‌داشت به سوی خیمه‌ها گامی، به سوی دشمنان گامی برایت با غلاف از خاک‌ها گهواره می‌سازد ندارد دفنت ای شش‌ماهه غیر از بوسه احکامی کنار گاهواره مادر چشم‌انتظاری هست برایش می‌برد با دست خون‌آلوده پیغامی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2915@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سورۀ کوچک🔹 جان به پیکر داشت وقتی مشک‌ها جان داشتند کاش می‌شد ابرها آن روز باران داشتند کاش می‌شد قطرۀ آبی به خیمه می‌رسید آب‌ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه آب‌ها از شمر گویا اذن میدان داشتند کودکی آرام شد با لای‌لای تیرها بعد از آن گهواره‌ها خواب پریشان داشتند سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد مجلس مرثیه‌ای آیات قرآن داشتند بند قلب آسمانی‌ها به مویی بند بود بر نخ قنداقه‌اش از بس که ایمان داشتند... هیچ داغی مثل داغ کودک شش‌ماهه نیست اهل‌بیت از حرمله بغض دوچندان داشتند نیزه‌ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند ماه‌های روی نیزه چشم گریان داشتند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4149@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹آیهٔ تطهیر🔹 زره پوشیده از قنداقه، بی‌شمشیر می‌آید شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر می‌آید به روی دست بابا آسمان‌ها را نشان كرده چقدر آبی به این چشمان بی‌تقصیر می‌آید! زبانش كودكانه‌ست و نمی‌فهمم چه می‌گوید ولی می‌خوانم از چشمش كه با تكبیر می‌آید به چیزی لب نزد جز آه، از لطف ستم اما نمی‌دانم چرا از دست دنیا سیر می‌آید! جهانی را شفاعت می‌كند با قطرهٔ اشكی كه از چشمش تو گویی آیهٔ تطهیر می‌آید بگو ای آخرین سرباز میدان، چند سالت بود؟ که با خون دارد از زخم تو بوی شیر می‌آید :: بخواب ای كودكم، لالا... كه سیرابت كند دشمن بخواب ای كودكم، لالا... كه دارد تیر می‌آید 📝 🌐 shereheyat.ir/node/800@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دو راه داشتم🔹 قبول دارم در کربلا ثواب نکردم ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم همه توان خودش را گذاشت حرمله اما خدا گواه به سمت علی شتاب نکردم به زهر، کام مرا تلخ کرد حرمله اما هوای بوسه بر آن شیشۀ گلاب نکردم هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد ولی به حضرت عباس فکر آب نکردم دو راه داشتم: اصغر - حسین... ساده بگویم که چشم بستم و از این دو انتخاب نکردم به تیره بختی من تیر نیست در همه عالم که هیچ کار برای دل رباب نکردم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4214@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹اتمام حجت🔹 ننوشتید زمین‌ها همه حاصلخیزند؟ باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟ در فراوانی این فصل تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟ نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله» حرف‌هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود چشمه‌هاتان همگی از دِه بالا گِل بود بی‌گمان در صدف خالی‌شان دُرّی نیست بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست بی‌وفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟! چه بگویم؟ قلمم مانده... زبانم قاصر... دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر» در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت ناگهان کودک شش‌ماهه علم را برداشت همه دیدند که در دشت هماوردی نیست غیر آن کودک گهواره‌نشین مردی نیست مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت خویش را از دل گهواره به پایین انداخت خویش را از دل گهواره می‌اندازد ماه تا نماند به زمین حرف اباعبدالله عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند بعد عباس دگر آب سراب است سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی و خدای من و تو نیز بزرگ است علی پسرم می‌روی آرام و پر از واهمه‌ام بیشتر دل‌نگران پسر فاطمه‌ام 📝 🌐 shereheyat.ir/node/787@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹معراج🔹 بگو که یک‌شبه مردی شدی برای خودت و ایستاده‌ای امروز روی پای خودت نشان بده به همه چه قیامتی هستی و باز در پی اثبات ادعای خودت از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت بیفت مثل همه مردها به پای خودت پدر قنوت گرفته تو را برای خدا ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت که شاید آخر سیر تکامل حَلقت سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت یکی به جای عمویت که از تو تشنه‌تر است یکی به جای رباب و یکی به جای خودت بده تمام خودت را به نیزه‌ها و بگیر برای عمه کمی سایه در ازای خودت و بعد، همسفر کاروان برو بالا برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت و در نهایت معراج خویش می‌بینی که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهی‌شد کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/787@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حماسهٔ خون🔹 باصفاتر ز بانگِ چلچله‌ای عاشقِ واصلی و یكدله‌ای راه صد ساله را شبی رفتی خالی از فكر زاد و راحله‌ای بهرِ اتمام حُجَّت آمده‌ای؟ یا كه از زمرهٔ مباهله‌ای؟ بعدِ كوچِ برادرت اكبر بی‌قراری و تنگ‌حوصله‌ای تو كجا خواستی ز مادر شیر؟! تو کجا اهل خواهش و گله‌ای؟! تو قنوتی به روی دستِ پدر تو قیامی، تو عطرِ نافله‌ای با نگاهت که شیرگیر شده‌ست چیره بر حیله‌های حرمله‌ای خواست دشمن حسین را بکشد به گمانش تو ختم غائله‌ای غافل از آن‌که در حماسهٔ خون تو شروعی، اگرچه بسمله‌ای و سلام خدا بر آل علی که تو از آن تبار و سلسله‌ای 📝 🌐 shereheyat.ir/node/790@ShereHeyat