eitaa logo
شـعـــــرنـاب
4.1هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
خامش نشسته شـعرم ، در پیش دیدگانت ای شیوه ی نگاهت،از #شعرناب خوش تر زیبـــاترین و نـــاب تــــــرین اشعار کلاسیک ومعاصر در #کانال‌شـعــــرناب. آیدی جهت تبلیغات : @sherijat_tab پل ارتباطی ما: @Fatemeh_t287
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••┈✾~🔥~✾┈••• توو این فکر بودم که با هر بهونه...✨ ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ @Shere_naab ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیابان هم که باشی حسین (ع) آبادت می‌کند...🖤
با خود چه می‌کنی تو و با من چه می‌کنی این روزهای سخت ، دقیقاً چه می‌کنی تحریم می‌کنی که نبینم تو را، قبول اما بگو که در صف دشمن چه می‌کنی اخمت شبیه تیغ برنده است تیغ‌تر لغزیده روی این رگ گردن چه می‌کنی پیراهنی که عطر تو را داشت باد برد با آن‌چه نیست جز تو در این تن چه می‌کنی مثل شکنجه‌ای که بدون خلاصی است با مرگ دم به دم وَ نمردن چه می‌کنی شک میان ماندن و رفتن جهنمی ست با دل بُریدن و نبُریدن چه می‌کنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارما،تاوان یا تقاص.. اسمش رو هرچی دوست داری بذار؛ فقط می‌دونم خدا از اشک‌های هیچ‌کس نمی‌گذره!!
من ‌بودم و دل همره من بود به ‌هرکوی از کوی‌ تو ‌بُگذشتم و ‌من‌ هستم و دل نیست
پشت دروازه شام کنیزی آمد پیش کاروان اسرا و پرسید: «من آمده‌ام برای خانم خبر ببرم. در شهر پیچیده که کاروانی از اسرا می‌آیند. آمده‌ام بپرسم این شلوغی چیست و شما کی هستید. در کدام جنگ اسیر شده‌اید؟» زینب علیهاسلام از کنیز پرسید:«خانمِ تو اسمش چیست؟» کنیز گفت:«اسمش حمیده است. از طایفه بنی‌هاشم.» زینب علیهاسلام فرمود:«حمیده را می‌شناسم. سلامم را به او برسان و بگو من زینبم، دختر علی پسر ابوطالب. آن سرهای روی نیزه سر برادرها و برادرزاده‌هایم‌ست.» حرف زینب تمام نشده بود که کنیز فریادی زد و افتاد. جانش نتوانست ایـن ماجرا را تحمل کند و پرید. زينب مشغول کنیز بود که دید زنی افتان و خیزان می‌آید. ناخن به صورت می‌کشد و صورتش خونی‌ست. زینب آغوشش را باز کرد برای حمیده که خبردار شده بود و خودش آمده بود ولی تاب و تحمل حمیده هم تا پیش پای زینب بود. وقتی رسید جلوی پای زینب افتاد و او هم از دنیا رفت. حق داشتند بمیرند و چه صبری داشت زینب! - کتاب' قصه کربلا 🏴