عطر گلها نیست این بوی غریب از موی توست
وین نسیم عطر گردان قاصد گیسوی توست
كیست «شب بو»؟ تا نسیم او برآشوبد مرا
در من این شیدایی از یاد تن خوش بوی توست
زلف مشكین را به باد صبحگاهی دادهای
وین قیامتها همه از نافهی آهوی توست
هم تو سيـرابم توانی کرد، ای جاریترین!
ای که دریـا از عطش پروردگان جوی توست
چشمهی آب حیات است _آه خضر من! _ نه چشم
این که جوشان زیر طاقطرفهی ابروی توست
دو گل سرخ و سفید و پنج پر، چون آفتاب
وا شده بر ساقههای همگنِ بازوی توست
چون گل خورشید گردان محو دیدار تو شد
که به هر سو میروی خورشید چشمش سوی توست
عشق نجوا کرد با دیدار تو در گوش شعر:
اینک آن کاو لایقِ تختِ غزل بانوی توست
صبح شد برخیز و بنشین روبهروی آینه
تا ببینی بهتر از خورشید رویاروی توست
#استادحسین_منزوی