📩تنها چیزی که ممکن است الان حالم را بهتر کند این است که به خانه برگشته باشم، از آخرین روز مدرسه قبل از عید، بوی فرش شسته شدهی نمناک بیاید.
مامان برای من و وحید لباسهای عید خریده باشد، شبیهِ هم.
کفشهایم انقدر نو باشند که بتوانم از جعبه دربیاورم و روی فرش بپوشمش.
پیکنوروزی را از کولهپشتیام دربیاورم و با ذوق ورق بزنم.
بعد کنار تنگ ماهی قرمز دراز بکشم و در حالی که ماهیها را نگاه میکنم به عیدیهایی که خواهم گرفت فکر کنم.
اصلا شاید امسال انقدر عیدی بگیرم که با وحید پولهایمان را بگذاریم روی هم و یک آتاری بخریم.
آه ای آرزوی بزرگِ دلهای کوچک!
ننه هم زنده باشد.
با لباسهای گلگلی نشسته باشد روی تشکچهاش کنارِ کمد چوبیِ کرمرنگش و بوی صابون بدهد.
تلویزیون چهارده اینچمان را روشن کنم و این آهنگ پخش شود که
"بهار آمد و شمشادها جوان شدهاند"... و آنقدر بچه باشم که نفهمم اینجایش که میگوید "دوباره آینهها با تو مهربان شدهاند" یعنی چه؟
آنقدر بچه باشم که ندانم در زندگی روزهایی هست که آینهها هم با تو نامهربان میشوند.)):
#حمید_باقرلو