آن چشمها پسلرزههای فصل پاییزند
با هر نگاهی بر دلم آوار میریزند
کار دلم زار است آری آن دو ویرانگر
سربازهای جنگجوی نسل چنگیزند
تا پلک بر هم میزنی صد واژه میروید
از بس که مژگان سیاه تو غزلخیزند
میخواهم این دنیا نباشد، مردمانش هم
وقتی که چشمانت از اندوه اشکآویزند
این بیتها جای قرار چشمهامان نیست
امواجِ چشمانت از این ابیات سرریزند
مهمان یک فنجان نگاه چشمسوزم کن
آن چشمها، حاشا نکن از عشق لبریزند!
#شیما_اسلامی_فخر