دمید صبح و نشد گرم چشمِ راحتِ ما
سپیدهدم نمکی بود بر جراحت ما ...!
#صائب_تبریزی...
سر شوریده ای آورده ام از وادی مجنون
تُهی سازید از سنگ ملامت جیب و دامان ها...
#صائب_تبریزی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
📝
سر تا قدمش کنج لب و گوشه چشم است
رحم است به چشمی که نگردد نگرانش
#صائب_تبریزی
پیوسته است سلسلهٔ موجها به هم
خود را شکسته هرکه دل ما شکسته است..!
#صائب_تبریزی
نیست حُسن و عشق را از یکدگر بیگانگی
عاشقان از بیدِ مجنون نازِ لیلا میکشند...
#صائب_تبریزی
پیمانهام ز رعشهی پیری به خاک ریخت...
بعد از هزار دور که نوبت به من رسید!!!
مجنون، "غبارِ دامنِ صحرایِ غیب" بود
روزی که درد و داغ محبت به من رسید...
#صائب_تبريزی
آمد خزان و تر نشد از می گلوی ما
رنگی درین بهار نیامد به روی ما
چون موجهٔ سراب اسیر کشاکشیم
هر چند متصل به محیط است جوی ما
باد مراد کشتی ما زور باده است
بر دوش خلق بار نگردد سبوی ما
دریا به سعی، گرد یتیمی ز ما نبرد
آب گهر چگونه دهد شستشوی ما؟
در آفتاب عشق که شد موم سنگها
خام است همچنان ثمر آرزوی ما
موی سفید هیچ کم از جوی شیر نیست
در کامِ آرزویِ دلِ طفل خوی ما
ما چون نسیم خدمت آن زلف کردهایم
گلها کنند پاره گریبان ز بوی ما
از خویش رفته را نتوان نقش پای یافت
رحم است بر کسی که کند جستجوی ما
صائب به آب خلق نداریم احتیاج
از اشک خود چو شمع بود آب جوی ما
#صائب_تبریزی
[غیرِ شغلِ دلفریبِ عشق، صائب در جهان
رو به هر کاری که آری آخرش افسردن است!]
#صائب_تبریزی
🍃
ما در چه شماریم، ڪه خورشید جهانتاب
گردن به تماشاے تو از صبح ڪشیدهست
#صائب_تبریزی
شادی به حُسن عاقبت غم نمی رسد
بیش از نشاط، عزّت غم را نگاه دار...
#صائب_تبریزی
📝
بس که میپیچم دل شبها به یاد زلف او
هر رگم از رشته تب بیشتر دارد گره...
#صائب_تبریزی
به هوش باش دلی را به سهو نخراشی
به ناخنی که توانی گره گشایی کرد...
#صائب_تبریزی
پيمانهام زِ رَعشهی پیری به خاک ريخت
بعد از هزار دُور كه نوبت به ما رسيد...
#صائب_تبریزی
چگونه زان گل رعنا دو چشم بردارم؟
که هم بهار نگاه است و هم خزان نگاه
#صائب_تبریزی
مرا ز روز قیامت غمی که هست این است
که روی مردم عالم دوباره باید دید
#صائب_تبریزی
📝
از پریشانیِ ما یاد کجا خواهد کرد؟
دل که بر کوچهٔ آن زلفِ پریشان زد و رفت...
#صائب_تبریزی
چون صبح در محبت خورشید صادقیم
این تب برون نمی رود از استخوان ما ...
#صائب_تبریزی...🕊🔖
درد دل بیمار به هر کس نتوان گفت
این جنس گران را به پرستار فروشند
#صائب_تبريزی
#روز_پرستار_مبارک
مرد را هر چند تنهایی کند کامل عیار
صحبت یاران یکدل کیمیای دیگر است
#صائب_تبریزی
در تماشای تو افتاد کلاه از سر چرخ
خبر از خویش نداری چه قدر رعنایی
#صائب_تبریزی
نیست جز پاکی دامن گنهم چون مَهِ مصر
کو عزیزی که بـرون آورد از بــــند مـــــرا
#صائـب_تبـریـزی
قمار عشق ندارد ندامت از دنبال
بباز هر دو جهان را در این قمار و برو...
#صائب_تبریزی
ز دل هایِ پریشان پرس حالِ زلف و کاکل را
که مضمونِ خطِ زنجیر را دیوانه می داند
#صائب_تبریزی