کم غُصّه داشتم، غمِ هجران اضافه شد
دلتنگی و فراقِ عزیزان اضافه شد
کم میکشیدم از همهی آنچه هست و نیست
غمهای دیگری به غمِ نان اضافه شد
گاهی برایت از در و دیوار میرسد
از این بلا خلاص شدم، آن اضافه شد
دستم نرفت وقت جوانی به جام می
پیری رسید و پنجهی لرزان اضافه شد
عاشق شدم که کم کنم از رنجِ بیکسی
حرف و حدیثِ مردمِ نادان اضافه شد
خیر از بهارِ رفته ندید این درختِ خشک
سرمای سوزناکِ زمستان اضافه شد
دشوارتر ز تهمتن است آزمون من
از هفتخوان گذشتم اگر، خوان اضافه شد
#محمدعلی_جوشایی