نشستهای لب بامی و پَر نمیگیری
سراغی از من آسیمهسر نمیگیری
چقدر روز و شبم بگذرد به بیخبری
چه کردهام که تو از من خبر نمیگیری
پی سرابِ تو از پا درآمدم، ای عشق
تو دست تشنهلبان را مگر نمیگیری
درخت پیرم و باید به خاک تن بدهم
چرا به دست جوانت تبر نمیگیری
به فرض اینکه بخواهی به آتشم بکشی
جرقهای و از این بیشتر نمیگیری
#پوریا_شیرانی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در شعرِ تازهام خبری از خیال نیست
بغضم جواب داده که جای سوال نیست
در روزگارِ من متشاعر زیاد هست
اما زبانِ شعرِ من از قیل و قال نیست
ای طفلِ نورسیده دنیای واژهها
باور کن این زبانِ فروبسته لال نیست
هر دلبری که لایق پیغام عشق نیست
هر سینه را که طاقت این شور و حال نیست
طبعِ روان چه فایده وقتی که شعر ما
جز بر زبانِ مردم بیاعتدال نیست
دنیای شعر، برکهای از نور و روشنیست
دنیای ما اگرچه همیشه زلال نیست
وقتی شبیهِ شعرِ خودم درد میکشم
حس میکنم به قله رسیدن محال نیست
#پوریا_شیرانی♧
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
•{چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت}•
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
°{از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت}°
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
•{با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت}•
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
#پوریا_شیرانی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نشستهای لب بامی و پَر نمیگیری
سراغی از من آسیمهسر نمیگیری
چقدر روز و شبم بگذرد به بیخبری
چه کردهام که تو از من خبر نمیگیری
پی سرابِ تو از پا درآمدم، ای عشق
تو دست تشنهلبان را مگر نمیگیری
درخت پیرم و باید به خاک تن بدهم
چرا به دست جوانت تبر نمیگیری
به فرض اینکه بخواهی به آتشم بکشی
جرقهای و از این بیشتر نمیگیری
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر! باش که دریا بیاورم
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تقدیر بود! پای کسی در میان نبود
آنروزها که صحبتی از این و آن نبود
میشد زمانهوار بخواهم تو را ولی
وصلی چنینکه لایق عشقی چنان نبود
یک روز رنج بیپروبالی مرا شکست
یک روز بال بود ولی آسمان نبود
وقتیکه دوست آینهام را شکست و رفت
هیچ انتظار دیگری از دشمنان نبود
از خندهٔ ترحم مردم که بگذریم
با من کسی بهغیر غمت مهربان نبود
#پوریا_شیرانی
•••┈✾~🙂~✾┈•••
از سر زلف تو پیداست که سر میخواهی
از پریشانی یک شهر خبر میخواهی
عشق میدان جنون است، نه پسکوچه عقل
دل دیوانه مهیاست اگر میخواهی
هستی ام عزت و آزادگی ام بود، که رفت
از تهیدستی یک سرو ثمر میخواهی؟!
شاخه خویش شکستم که عصایت باشم
تو ولی، از من افتاده تبر میخواهی!
عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفته ست
زلف وا کردهای و شانه بهسر میخواهی!
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
مصلحت نیست که از هر که نظر میخواهی!
وصف تو کار کسی نیست بهجز حافظ و من
عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی
#پوریا_شیرانی