می بندم این دهان پر از حرف را ولی
آخر سکوت لعنتی ام داد می زند
امشب که حال دلم رو به راه نیست
مطرب خلاف حال دلم شاد می زند
#سیدتقی_سیدی
به مناسبت زادروز #سهراب_سپهری
مروری به زندگینامه شاعر نو پرداز و نقاش کاشانی
سهراب سپهری، در ۱۵ مهرسال ۱۳۰۷ در کاشان بدنیا آمد.به یقین بعد از #نیما_یوشیج پدر شعر نو ایران سهراب سپهری سرشناس ترین شاعر ایران در سبک شعر سپید میباشد
سهراب سپهری دهه اول و دوم زندگی را به علم و هنر پرداخت دهه سوم زندگی به کسب تجربه و سفر و دهه های بعد به سفرهای بلند. سفربه آمریکا ایتالیا ژاپن هندوستان و انگلستان پرداخت
از معروف ترین آثار سهراب میتوان به «صدای پای آب» و «اطاق آبی» اشاره کرد
سهراب سپهری پس از بازگشت از انگلستان و تحمل رنج بیماری سرطان خون ، در اول اردیبهشت ۱۳۵۹ دارفانی را وداع گفت
من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش
سفری میباید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض🌫
روحش شاد و یادش گرامی باد 🌿
به ابروان هلالت مجال جلوه بده
که کار و کاسبی ماه را کساد کند...🌙
#سجاد_سامانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺑﺎﺧﻮﺩ ﻋﻬﺪ ﮐﻦ ﮐﻪ از امروز
ﺗﻤﺎﻡ ﺛﺎﻧﯿﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ😁
ﮔﺸﺎﺩﻩ ﺭﻭﯾﯽ می تواند
ﺳﺮﺁﻏﺎﺯ یک روز خوب عالی باشد
خنده هایتان بخیر باد
صبح پاییزیتون پرانرژی🍂🍁🌺
کجاست پیرهن آبی ات که مثل قدیم
میان فاصله ی دکمه هاش پر بزنم...
#ساجده_جبارپور
به خودم که نگاه میکنم میبینم؛ باید چندین سالِ پیش به دنیا میآمدم!
کنارِ حوضِ آبی خانمان، زیرِ درخت خرمالو چای مینوشیدم و به روح انگیز و مرضیه و ویگن گوش میدادم. عاشق مردی با ساس بند مشکی که کت و شلوار مشکیِ تر و تمیزی به تن کرده و پاپیون بیشتر از کراوات به چهره اش میآید ، میشدم. عصر ها با شورلت سفیدش به سراغم میآمد که شهر را خیابان به خیابان، و پاییزش را برگ به برگ به دوست داشتنمان آغشته میکردیم. من باید خیلی سالِ پیش زندگی میکردم تا در و پنجرهی خانهیمان چوبی میبود. و موسیقی را با گرامافون به جان و دلِ خانه تزریق میکردم. دمِ غروب منتظر میماندم که عشقم به خانه بیاید و یک "بانو" کنارِ اسمم بچسباند، تا با سیب و انار و دامنِ گلدار به استقبالش بروم و او سرخیِ گونه هایم را ببوسد و بگوید: دلبر سیب دارد .. دلبر انار دارد ... و هر دو لبخند بزنیم. از آن لبخندها که یعنی خیلی دوستت دارم ، که یعنی بی تو نمیشود ، نه میشود نه میتوانم ... از آن لبخندها. بعد دلمان گرم میشد به عشق، به خانه، به زندگی.
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان !
من آدمِ این زمان نیستم.
از تار و پودم جا ماندهام ...
به هر دری میزنم عشق را اینجا ، بین اينهمه شلوغی، پیدا نمیکنم.
#مریم_قهرمانلو