eitaa logo
شـعـــــرنـاب
4.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
5 فایل
خامش نشسته شـعرم ، در پیش دیدگانت ای شیوه ی نگاهت،از #شعرناب خوش تر زیبـــاترین و نـــاب تــــــرین اشعار کلاسیک ومعاصر در #کانال‌شـعــــرناب. آیدی جهت تبادل: @Fatemeh_t287 پل ارتباطی ما: https://harfeto.timefriend.net/16528142314913
مشاهده در ایتا
دانلود
می بندم این دهان پر از حرف را ولی آخر سکوت لعنتی ام داد می زند امشب که حال دلم رو به راه نیست مطرب خلاف حال دلم شاد می زند
به مناسبت زادروز مروری به زندگینامه شاعر نو پرداز و نقاش کاشانی سهراب سپهری، در ۱۵ مهرسال ۱۳۰۷ در کاشان بدنیا آمد.به یقین بعد از پدر شعر نو ایران سهراب سپهری سرشناس ترین شاعر ایران در سبک شعر سپید میباشد سهراب سپهری دهه اول و دوم زندگی را به علم و هنر پرداخت دهه سوم زندگی به کسب تجربه و سفر و دهه های بعد به سفرهای بلند. سفربه آمریکا ایتالیا ژاپن هندوستان و انگلستان پرداخت از معروف ترین آثار سهراب میتوان به «صدای پای آب» و «اطاق آبی» اشاره کرد سهراب سپهری پس از بازگشت از انگلستان و تحمل رنج بیماری سرطان خون ، در اول اردیبهشت ۱۳۵۹ دارفانی را وداع گفت من خدا را دارم کوله بارم بر دوش سفری می‌باید سفری بی همراه گم شدن تا ته تنهایی محض🌫 روحش شاد و یادش گرامی باد 🌿
به ابروان هلالت مجال جلوه بده که کار و کاسبی ماه را کساد کند...🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺑﺎﺧﻮﺩ ﻋﻬﺪ ﮐﻦ ﮐﻪ از امروز ﺗﻤﺎﻡ ﺛﺎﻧﯿﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ😁 ﮔﺸﺎﺩﻩ ﺭﻭﯾﯽ می تواند ﺳﺮﺁﻏﺎﺯ یک روز خوب عالی باشد خنده هایتان بخیر باد صبح پاییزیتون پرانرژی🍂🍁🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدم ها به سه دلیل وارد زندگی مون می شن : برای یک عمر برای یک فصل برای یک درس سلام صبح بخیر☕️🍫 🧡჻ᭂ࿐🟤☕️
کجاست پیرهن آبی ات که مثل قدیم میان فاصله ی دکمه هاش پر بزنم...
به خودم که نگاه می‌کنم می‌بینم؛ باید چندین سالِ پیش به دنیا می‌آمدم! کنارِ حوضِ آبی خانمان، زیرِ درخت خرمالو چای می‌نوشیدم و به روح انگیز و مرضیه و ویگن گوش می‌دادم. عاشق مردی با ساس بند مشکی که کت و شلوار مشکیِ تر و تمیزی به تن کرده و پاپیون بیشتر از کراوات به چهره اش می‌آید ، می‌شدم. عصر ها با شورلت سفیدش به سراغم می‌آمد که شهر را خیابان به خیابان، و پاییزش را برگ به برگ به دوست داشتنمان آغشته می‌کردیم. من باید خیلی سالِ پیش زندگی می‌کردم تا در و پنجره‌ی خانه‌ی‌مان چوبی می‌بود. و موسیقی را با گرامافون به جان و دلِ خانه تزریق می‌کردم. دمِ غروب منتظر می‌ماندم که عشقم به خانه بیاید و یک "بانو" کنارِ اسمم بچسباند، تا با سیب و انار و دامنِ گلدار به استقبالش بروم و او سرخیِ گونه هایم را ببوسد و بگوید: دلبر سیب دارد .. دلبر انار دارد ... و هر دو لبخند بزنیم. از آن لبخندها که یعنی خیلی دوستت دارم ، که یعنی بی تو نمی‌شود ، نه می‌شود نه می‌توانم ... از آن لبخندها. بعد دلمان گرم می‌شد به عشق، به خانه، به زندگی. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ! من آدمِ این زمان نیستم. از تار و پودم جا مانده‌ام ... به هر دری می‌زنم عشق را اینجا ، بین اين‌همه شلوغی، پیدا نمی‌کنم.
یاد تو ز خود غافلم می‌کند... 🚶‍♂🌿