این شعر خیلی قشنگه👌
🌷تو نام توبه را بنویس ، امضا کردنش با من
🍂دلت را خانه ما کن، مصفّا کردنش با من
🍁به ما دردِ دل افشا کن، مداوا کردنش با من
🍂اگر گم کرده ای ای دل، کلید استجابت را
🍁بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من
🍂بیفشان قطره ی اشکی، که من هستم خریدارش
🍁بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من
🍂اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن بازآ
🍁در این خانه دق الباب کن، وا کردنش با من
🍂به من گو حاجت خود را، اجابت می کنم آنی
🍁طلب کن آنچه می خواهی، مهیّا کردنش با من
🍂بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را
🍁بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من
🍂چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن
🍁غم فردا مخور، تأمین فردا کردنش با من
🍂اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت
🍁تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من
#ژولیده نیشابوری
سلاااااااااااااام
سحرتون سرشار از عطر دعا و مناجات
التماس_دعای_فرج 🤲
🕊🍁🕊
قومی متفکرند اندر ره دین ... قومی به گمان فتاده در راه یقین ...
میترسم از ان که بانگ اید روزی... کای بیخبران راه نه آن است و نه این ...
#خیام
🍃
آبان هم رسید
با کوله باری پر از باد و باران
و برگهای نارنجی🍁🍂
با حال و هوای دلبرانهای
که آدم را ناخودآگاه شیفته میکند
با لطافت کم نظیری که خیابانها
را آماده میکند برای قدم زدن
درختان مهیای یک تغییر شدهاند
و تغییر بارزترین نشانه تکامل است
آسمان خودش را آماده کرده تا
تمام دردهای ته نشین شدهاش را ببارد
و زمین برای بیقراری هایش
آغوش وا کرده
کاش همراه برگهای خشک پائیز
تمام کینه و دشمنی و غمها بریزد
کاش دوباره مثل گذشته
غمخوار و چاره ساز هم باشیم
هوا، هوای رفاقت است و همدلی
فصل، فصل دوست داشتن
و ماه، ماه بخشش، ماه خوب بودن
مهر نیست، مهربانی که هست
به تو از دور سلام
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
صبح ها رابه سلامی به توپیوندزنم
ای سرآغازترین روز خدا صبح بخیر
به امیدی که جوابی زشمامی آید
گفتم ازدورسلامی به شماصبح بخیر
🌴💎🌴اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرج
🌴🌴🌴
یا مھـــ🕊ــــدے
قطعه ی گمشده ای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم یکی باز کم است
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است
💔 سلام.پدرمهربانم مولای من مهدی جان
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
اسم مادربزرگم لیلا ست اما همیشه پدربزرگم بهش مقدس میگه ... تاحالا یه بارم نشنیدم که بگه لیلا ... غروب که طبق معمول اقاجونم مشغول خوندن مفاتیح بود گفت :« مقدس، جانماز منومیاری ،وقت اذانه ... »
یهویی بی مقدمه از اقاجونم پرسیدم :چرا به عزیز میگیمقدس ؟! نفس عمیقی کشید و گفت: همسایه دیوار به دیوار هم بودیم وقتی میومد اب برداره از چشمه همیشه حواسم دنبالش بود یه جوری تنظیم میکردم که ببینمش ... کلی خواستگار داشت ، منم کار میکردم تا خرج خواهر و برادرام رو در بیارم ...سربازی هم نرفته بودم..تاحالا باهم حرف نزده بودیم... اصلا رومون نمیشد .. یه روز که مشغول تعقیبش بودم حواسم یه لحظه پرت شد و گمش کردم ... اومدم برگردم اب کوزه رو ریخت رو سرم و فرار کرد.... از اونجا یک دل که نه صد دل عاشقش شدم ... براش نامه نوشتم که دلش با من هست یا نه ... از شرایطم گفتم که خیلی سخته و چندسالی طول میکشه تا هم قد بقیه خواستگاراش بشم و هنوزم سربازی نرفتم ...نامه رو گذاشتم داخل حفره کوچیک درخت نزدیک چشمه ...فرداش که رفتم دیدم یه نامه دیگه اونجاست و نوشته بود: اگر با دیگران بودش میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی...من همه جوره به پات میمونم ...همین دو جمله همدم شبای سرد و سخت نگهبانی من بالای برج بود ... قسم خوردم هرجور شده به دستش بیارم ،کلی سختی کشیدم ... انقدر رفتم و اومدم تا خانوادش رو راضی کردم ...ما بالاخره کفتر جلد خونه دل هم شدیم ... از اون به بعد بهش گفتم مقدس ... هروقت پیش میومد که دعوا کنیم وقتی میگفتم مقدس یه پتک به سرم میخورد که عشق اون بود که باعث شد تو الان به اینجا برسی .. اون بود که به خاطرت با همه دنیا جنگید ... بهش گفتم مقدس تا یادم بمونه این عشق ارزشمنده و حرمت داره ...
#بیتا_آرمان_نیا
••
.
🍃سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد
داغ از نوعی که من دیدم ، تو را دق میدهد
#كاظم_بهمنى
.
•••
📚نجار بازنشسته
نجار پيري بود كه ميخواست باز نشسته شود.
او به كار فرمايش گفت كه ميخواهد ساختن خانه را رها كند و از زندگي بي دغدغه در كنار همسر و خانوادهاش لذت ببرد.
كار فرما از اينكه ديد كارگر خوبش ميخواهد كار را ترك كند ناراحت شد.
او از نجار پير خواست كه به عنوان آخرين كار تنها يك خانه ديگر بسازد.
نجار پير قبول كرد اما كاملا مشخص بود كه دلش به اين كار راضي نيست.
او براي ساختن اين خانه از مصالح بسيار نا مرغوبي استفاده كرد و با بي حوصلهگي به ساختن خانه ادامه داد.
وقتي كار به پايان رسيد، كارفرما براي وارسي خانه آمد.
او كليد خانه را به نجار داد و گفت: اين خانه متعلق به توست.
اين هديه اي است از طرف من براي تو.
نجار يكه خورد. مايه تاسف بود.
اگر ميدانست كه خانه اي براي خودش ميسازد، حتما كارش را به گونه اي ديگر انجام ميداد.
🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
#حال_دلتان_همیشه_خوب
هوایِ خودت را که داشته باشی ؛
جمعه ؛ بهترین روزِ هفته است ،
و پاییز ؛ زیباترین فصلِ سال ...
فقط کافیست
حالِ دلت خـوب باشـد !