🙏
من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سر تا به پا درد و غمم ، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ، باشم کنار خوان تو
من از همه در راندهام ، من رانده ی واماندهام
یا خوانده یا ناخوانده ام ، اکنون منم مهمان تو
پای من از ره خسته شد ، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد ، جز درگه احسان تو
گفتم منم در می زنم ، گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم ، کو عهد و کو پیمان تو ؟
سوی تو رو آورده ام ، ای خم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام ، کو لطف بی پایان تو ؟
حال من گوشه نشین ، با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه ی پرمهرتان ، جایی ندارم جان تو
من خدمتی ننموده ام ، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام ، چون خار در بستان تو
حاج علی انسانی
من را به گناهی که " نگاه تو " درآن بود
بردند سر دار و .....تو انگار نه انگار !
اوج غم اين قصه در اين شعر همين جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و....توانگار نه انگار
دور از تو شده سنگ صبور من دل تنگ...
یک گوشه ی دیوار و....توانگار نه انگار
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز...
این حادثه تکرار و....تو انگار نه انگار
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه...
من می شوم آزار و....تو انگار نه انگار
Hojat Ashrafzadeh - In Roozha Bedoune To [128].mp3
4.16M
🎙 حجت اشرف زاده
🎶 این روزها بدون تو 🎶
@Sheroadab_alavi
خواب دیدیم که رویاست ولی رویا نیست
عمر جز حسرت دیروز و غم فردا نیست
هنر عشق فراموشی عمر است ولی
خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست
ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟
در پری خانه ی ما حوصله غوغا نیست
ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست
مشکل از آیینه توست! خطا از ما نیست
خلق در چشم تو دل سنگ، ولی ما دل تنگ
لا الهی هم اگر آمده بی (الا) نیست
موج شوریده دل آشفته ی ماه است ولی
ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست
برگل فرش به جان کندن خود فهمیدیم
مرگ هم چاره ی دل تنگی ماهی ها نیست
#فاضل_نظری
گاهی از در تو بیا، بنشین کنار ِ او که نیست
زُل در آیینه سلامی کن نثار ِ او که نیست
دربیاور از تن ات بارانی ِ خیسی که هست
چتر آویزان کن از ابر ِ بهار ِ او که نیست
حال و احوالی بپرس و از دل ِ تنگت بگو
بیقراری کن اگر شد بیقرار ِ او که نیست
از خودت حرفی بزن، چیزی بگو، شعری بخان
گریه کن با گریه ی ِ بی اختیار ِ او که نیست
او همان است آرزوی ِ سالهای ِ رفته ات
تو همانی عاشق ِ دیوانه وار ِ او که نیست
هیزم ِ نُت های ِ باران خورده و دود ِ اجاق
شعله های ِ آتش و سوز ِ سه تار ِ او که نیست
سایه بر دیوار ِ خانه غرق ِ نجوای ِ سکوت
تو سراپا گوشی و در گیر و دار ِ او که نیست
مهر و آبان رفت و آذر خسته از تقویم شد
خسته تر از ساعت ِ شماطه دار ِ او که نیست
می نشینی شانه بر موهای ِ یلدا میکشی
عاشقانه با سرانگشت ِ انار ِ او که نیست
یک دقیقه بیشتر می ایستد شب فالگوش
تا شکایت می کنی از روزگار ِ او که نیست
فرش ِ زیبای ِ هزار و یک شب ِ ایرانی است
هر رج ِ ابریشم از نقش و نگار ِ او که نیست
این غزل را ثبت کن در دفتر ِ تنهایی ات
گریه کن این بیت ها را یادگار ِ او که نیست
بودنِ بعضی از آدما
شبیه ساعت شِنیه؛
داریشون،
کنار خودت داریشون،
توو دستات داریشون،
اما هر لحظه
حجمِ نبودنشون
زیاد و زیاد تر میشه؛
و تو هیچ کاری از دستت برنمیاد؛
جز اینکه فقط تماشا کنی
و ببینی کِی
آخرین دونهی شِن پایین میفته،
آخرین بهونهی بودن.
بعد اگه هم بخوای
ساعت شِنی رو زیر و رو کنی
تا واسه چند لحظه هم که شده
دوباره بودنشونو به دست بیاری...
تازه میفهمی که فقط
انبوهی از "نبودن"ها رو
زیر و رو کردی.....
#شهدا
ای آنکه ز دامن تو کوته دستم
دیروز به پیشانی پیمان بستم
دیشب تا صبح با شهیدان بودم
ای کاش به آن قافله میپیوستم
💫 #مرحوم_محمدرضا_آقاسی 💫
#عاشقانه
#باز_نشر
عمری دل من،از نگهی مست،غزل گفت
از نازترین،زهرترین،چشم عسل گفت
آسوده نبوده،به تمنا بنشینید
بر آنکه جدا راهش از آن روز ازل گفت
محبوب نبودم و به چشمان من انگار
چشم تو چنان عایشه یک جنگ جمل گفت
نادیده ترین عشق اهورایی قرنم
کیهان به منظومه ز یک عشق ثقل گفت
سخت است بدانی که به صبرت نشود باز
عشقی که گره بر یدِ هر مرد عمل گفت
(مهدیه_گودرزی)
من هرگز ضرورت اندوه را انکار نمیکنم، چرا که میدانم هیچ چیز مثل اندوه روح را تصفیه نمیکند و الماس عاطفه را صیقل نمیدهد ...
اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم، چرا که غم حریص است و بیشترخواه و مرز ناپذیر ! هر قدر که به غم میدان بدهی میدان میطلبد و باز هم بیشتر و بیشتر ...
#م.راد
هم ساده دلم را برد، هم دار و ندارم را
خنديد و گرفت از من آرام و قرارم را
يك دكمه رها كرد و اندوه زمستان رفت
در يك شب پاييزى آورد بهارم را
میخواستم آن گل را پرپر نكنم خود خواست
من چشم بر او بستم، او راه فرارم را
میمردم و میخنديد، میديد و نمیديدم
چشمان خمارش را، چشمان خمارم را
تا در دل هم باشيم تاوان بدى داديم
او گيرهى مويش را من ايل و تبارم را ...
#سيد_تقى_سيدى