eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4هزار ویدیو
43 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
‏هنوز هم خورشید،لبخند می‌زند... زمین می‌رویانَد... و امید، هر صبح در زیر پوست سرد زمین، به جریان می‌افتد... که امید، زیباست... عشق، زیباست... شکفتن، زیباست... و زندگی... آه، زندگی... با تمام دردهایش، هنوز هم زیباست...!
حکایت۱۹گلستان باب۵.mp3
1.08M
حکایت شمارهٔ ۱۹   سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی   یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون لیلی و شورش حال او بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام عقل از دست داده. بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که: در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی؟ کاش آنان که عیب من جستند رویت ای دلستان بدیدندی تا به جای ترنج در نظرت بی خبر دستها بریدندی تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی. ملک را در دل آمد جمال لیلی دیدن تا چه صورت است موجب چندین فتنه. بفرمودش طلب کردن. بگردیدند و به دست آوردند و پیش ملک در صحن سراچه بداشتند. ملک در هیأت او نظر کرد. شخصی دید سیه فام باریک اندام. در نظرش حقیر آمد، به حکم آن که کمترین خدّام حرم او به جمال از او در پیش بودند و به زینت بیش. مجنون به فراست دریافت، گفت: از دریچهٔ چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سرّ مشاهدهٔ او بر تو تجلی کند. گفتن از زنبور بی حاصل بود با یکی در عمر خود ناخورده نیش تا تو را حالی نباشد همچو ما حال ما باشد تو را افسانه پیش ۱۹_باب_پنجم_گلستان
🌹🌿 کن نظری که تشنه ام بهر وصال عشق تو من نکنم نظر به کس جز رخ دلربای تو... مولوی*
🌹🌿 ای کاش تو را تنگ در آغوش بگیرم! چون پیچک پیچیده به اندام درختان...💕 پوریا شیرانی
دم به دم ..!! شانه به شانه ، هفت شهر عشــق را دست به دست ..!! منزل به منزل ، با تورفتن آرزوست ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک حق نگه دار که من می‌روم الله معک تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
شعر: دفتر: مرغ مهتاب میخواند ابری در اتاقم می‌گريد گل‌های چشم پشيمانی می‌شكفد در تابوت پنجره‌ام پيكر مشرق می‌لولد مغرب جان می‌كند می‌ميرد گياه نارنجی خورشيد در مرداب اتاقم می‌رويد كم كم بيدارم نپنداريد در خواب سايه شاخه‌ای بشكسته آهسته خوابم كرد اكنون دارم می‌شنوم آهنگ مرغ مهتاب و گل‌های پشيمانی را پرپر می‌كنم !...
سوی وصال دلکشت احساس من پرمی زند این دل به شوق روی تو هردم به تو سرمی زند ❁❁
چه کرده ام؟ که به یک بارم از نظر بفکندی نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی کمین گشودی و بر من طریق عقل ببستی کمان کشیدی و چون ناوکم به دور فکندی اگر چو مرغ بنالم، تو همچو سرو ببالی وگر چو ابر بگریم، تو همچو غنچه بخندی چو آیمت که ببینم، مرا ز کوی برانی چو خواهمت که درآیم، درم به روی ببندی توقّع است که از بنده سایه باز نگیری ولی تو را چه غم از ذرّه که آفتابِ بلندی پیادگانِ جگر خسته، رنج بادیه دانند تو خستگی چه شناسی؟ که بر فراز سمندی ازآن ملایم طبعی که ما تنیم و تو جانی وزآن مایی که نی ایم و تو قندی به حال خود بگذار ای مقیم صومعه ما را تو و عبادت و عرفان و ما و مستی و رندی ز من مپرس که خواجو چگونه صید فتادی؟ تو حال قید چه دانی؟ که بیخیر ز کمندی
خراباتی شدن از خود رهایی است خودی کفر است ور خود پارسایی است خراباتی خراب اندر خراب است که در صحرای او عالم سراب است
وقــتــے تــو نــیــســتــے .... شــادے ،ڪــلــام نــامــفــهومــے ســت ...! و دوســتــت مــے دارم .... رازے ســت ڪــه ...! در مــیــان حــنــجــره ام .... دق مــے ڪــنــد ...! و مــن چــگــونــه بــے تــو .... نــگــیــرد دلــم ایــنــجــا .... ڪــه ســاعــت و آیــیــنــه و هوا .... بــه تــومــعــتــادنــد .....!!! ✍نویسنده بانو مهر