✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ در رم جوانی بود که شبها یک ساعت در محلی کنار جاده مینشست و بعد از یک ساعت به خانه بر میگشت. از کار او همه تعجب میکردند که چرا به آن محل میرود.
برخی گمان میکردند دیوانه است. برخی گمان میکردند از صدای ماشین و دیدن ماشینهای لوکس لذت میبرد.
اما واقعیت چیز دیگری بود. آن جوان فردریک نام داشت که در یک کارگاه شیرینیفروشی کار میکرد. او هر چه فکر کرد تا برای مردم خیری برساند، نه پول داشت نه زمان.
مدت 10 سال در ساعتی از شب که آن جاده شلوغ میشد، در کنار جاده مینشست تا مسافرانی که میخواستند از رم خارج شوند و دنبال آدرس بودند، آدرس نشان دهد تا کار نیکی کرده و سهمی از عمل صالح با خود از دنیا ببرد.
آری، برای کار خیر کردن حتما نیاز به داشتن ثروت نیست. فردریک از برخی توریستهای پولدار بهخاطر آدرس نشان دادن، هدیه میگرفت. او این هدیهها را جمع کرده و در همسایگی خود به پیرزن بینوا و مستمندی میبخشید.
بعد از 10 سال که مردم نیت فردریک را از این کار فهمیدند، به پاس و یاد این خیرات او نام آن جاده را بهنام فردریک تغییر دادند.
-866902272_1024534326.mp3
9.3M
🔳 #شهادت_امام_کاظم(ع)
🌴روضه موسی بن جعفر(ع)
🌴ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
⏯ #روضه
#تسلیت_امام_زمانم
امـروز قلب عالـــــم امکان پـُر آذر است
لرزان ز تاب ماتم و غم عرش اکبر است
زهــــــــرا به باغ خلد بود نوحه گر بلی
گویا عزای حضرت موسیبنجعفر است
از کینــه و عداوت هارون بر آن جنــاب
چشمرضا خدیوخراسان زخون تر است
#السلام_علیک_یا_موسی_بن_جعفر_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
آنقدر زخمی غل و زنجیر بود که
اندازه ی کشیدن یک آه جان نداشت
زیر لگد صداش به جایی نمیرسید
زیر لگد شکست و توان فغان نداشت
با تازیانه ساخت که دشنام نشنود
دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت
🔸شاعر: محمدبیابانی
#السلام_علیک_یا_موسی_بن_جعفر_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
1.34M
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
باسلام ...🍃🌸🍃ایام برایتان بابرکت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
دلگویه نادر...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃اذان ساری🍃🌺
هنگام اذانست به وقت ساری
یارب تو نما به بنده هایت یاری
بنده که ندارد چشم امیدبه کسی
جانا .تویی و. برای بنده کاری
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
الهی برتوتوکل می کنیم ..به وقت اذان صبح ...ای چاره ساز.کار بیچاره گان.....
🍃🌸الهم صل علی محمدوآل محمدو عجل فرجهم ..🌸🍃
..خادم الحسین ....توحیدی کریمی
آقا بیا که روضه ی موسی بن جعفر است
چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است
جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه
دل ها به یاد غصۀ او پر ز آذر است
افتاده است بی کس و تنها، غریب وار
مردی که با تمامی خلقت برابر است
مرثیه خوان حضرت کاظم، خود خداست
بانی روضه، حضرت زهرای اطهر است
زندان نگو، که گرم مناجات با خداست
غار حرای حضرت موسی بن جعفر است
از تازیانه خوردن حضرت نگو دگر
ارثیه ای رسیده به ایشان ز مادر است
باشد همیشه ورد زبانم به هر نفس
لعنت به آن یهودی بی دین که کافر است
ای من فدای شال عزای شما شوم
آقا بیا که روضۀ موسی بن جعفر است
اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج
شعرخوانی برقعی.mp3
1.35M
فلق در سینه اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت
که خون آلوده پیغام از کبوتر های چاهی داشت …
.
طراوت در هوا از ریشه ی زنجیر می روید
زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت
.
مگر خورشید را هم می توان خاموش کرد آخر
کسی از تیره ی شب در سرش افکار واهی داشت
.
کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است ؟
مگر او نیت دیگر به غیر از خیر خواهی داشت
.
هماره آه او خرج دعا بر مردمان می شد
اگر در سینه اش یارای آهی گاه گاهی داشت
.
به تسبیحش قسم زنجیره ی عالم به دست اوست
چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت
عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی تر
که در آن نخ نما آغوش ، اسرار الهی داشت
.
چه بنویسم از آن گودال از آن قعر السجون از زخم
از آن زندان که حکم روضه های قتلگاهی داشت
.
تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست
که در هر گوشه ای از خاک ایران بارگاهی داشت
.
تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد
تو حول حالنایی حال و روزم با تو بهتر شد
.
تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی
تو شیرازی خراسانی قمی آری تو ایرانی
#شعرخوانی
#سید_حمیدرضا_برقعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
خورشید تابان بود، زندان بر نمیداشت
او نور بود و نور حِرمان بر نمیداشت
تنها نبود او چون خدا دست خودش را
از پیچ آن زلف پریشان بر نمیداشت
یعنی چه در بستن به دنیا روی آنکه
یک آن سر از درگاه یزدان بر نمیداشت
رنجور بود اما به یاد مستمندان
از سفره ی افطار خود نان بر نمیداشت
لب تشنه بود و چشمهای خیس خود را
یک دم از آن لبهای عطشان بر نمیداشت
کنج اسارت در هوای عمه جانش
یک لحظه هم چشم از اسیران بر نمیداشت
تا پای طفلی زخمه از خاری نبیند
دست از سر خار مغیلان بر نمیداشت
هر بار زندانبان به قصد اذیت آمد
از سفره ی لطفش جز احسان بر نمیداشت
در خلوت زندان مرورِ عشق می کرد
تا پای جانش دست از آن بر نمیداشت
الحمدللهش به لب می گفت یارب
این سر که بی این عشق سامان بر نمیداشت
پایان دوران اسارت بود اما
زنجیر دست از پای ایشان بر نمیداشت
هر گوشهی ایران شمیم رحمتش هست
این خاک بی او عطر باران بر نمیداشت
شعرم هوای کاظمینش را به سر داشت
اما دلم چشم از خراسان بر نمی داشت
🌴🥀🌾🥀🌴
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد ،
که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست
#شهریار