وقتی که میگویی رها کن، میتوانم...
سُر میخوری از دستهای ناتوانم
آنجاکه نامم را به لکنت میشماری
میلرزد اندامت میان بازوانم
این پرده را با پردهای دیگر بپوشان
تا سوز آن سوزان، نسوزد استخوانم
تک لحظه های ناب هستی را بیارای
مهتابوش روشن نمایی آسمانم
مثل مکملهای آرامش عجیبی
وقتی که باجان میشوی آرام جانم
با حکم تو گل میشود آتش به پایم
آتش نمیگیرد سرای گلسِتانم
«وقتی صدایم میکنی باعشق جانم»
شُل میشوم سُر میخوری از بازوانم
آشوب بهمن را سرم آوار کردی
وقتی نشان کردی و گفتی آنچنانم
با انقلابت عاشقم کردی و گفتی
خورشید تابانی اگر، من کهکشانم
#پرویز_شالی
@sherziba110
🌹 🌹 🌹
ترسم این است که مشرک بشوم از تب تو
صبر کن دل به تو کافر بشود بعد برو
#پرویز_شالی
♥️◍⃟
@sherziba110
گمان کردم پر از تحسینی ای عشق
ندانستم چنین بی دینی ای عشق!
تو را در عمق قلبم جای دادم...
دریغا! دشنهی خونینی ای عشق
ندیدم رنگ شادی با تو ، گویا
تو هم مانند من غمگینی ای عشق!
شکایت میکنی از وِیس و دانیم
تویی که قاتل رامینی ای عشق...
تمـام عمـر را وقـفِ تـو کـــردم...
کجا؟ کی؟ مایهی تسکینی ای عشق
#پرویز_شالی
«غزلی از مجموعهی رُز سیاه»
📔•┈┈┅┅┅⭑┅┅┅┈┈•
-𝐉𝗼𝗶𝗻 𝐈𝗻↹
ــــــــــــــــــــــــــ❤ℒℴνℯ❤ــــــــــــــــــــــ
@sherziba110