eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 اصلی ترین عامل کُفیت بین دختر و پسر از نگاه حجت‌الاسلام عباسی ولدی
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴عابد و ارزش نماز مردی نزد عابدی رفت و گفت: ای عابد سوالی دارم. عابد گفت: بگو. مرد گفت: نماز خودم را شکستم. عابد گفت: دلیلش چه بود؟ مرد گفت: هنگام اقامه نماز دیدم دزدی کفش‌هایم را ربود و فرار کرد. بر آن شدم که نماز بشکنم و کفشم را از دزد بگیرم و حال می‌خواهم بدانم که کارم درست است یا نادرست؟ عابد گفت: کفش تو چند درهم قیمت داشت؟ مرد گفت: پنج درهم. عابد گفت: اى مرد کار بجا و پسندیده‌ای کرده‌ای زیرا نمازی که تو می‌خواندی دو درهم هم نمی‌ارزید.
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥آمر تنها ☘️ و در فرهنگ اسلامی، مانند جریان خون در رگ های یک پیکر است و سهل انگاری در این باره، بی رنگ شدن دین و امت اسلامی را در پی خواهد داشت. 🌹پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: 🍃«کسی که امر به معروف و نهی از منکر می کند، جانشین خداوند در زمین و جانشین پیامبر و کتاب اوست». 📚مستدرک الوسائل، نوری طبرسی، ج12، ص179.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 درمان کیست تخمدان 🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻 📚استاد خیراندیش
734.pdf
404.7K
☘️ 📝 | بسیج و مفاهیم استقلال و آزادی 🍃🌹🍃 ✍️ رسول سنایی‌راد
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘️ 🎥 | بسیج و اعتماد زایی 🍃🌹🍃 🌹 بسیج پارهِ تنِ مَردم🌹
شیفتگان تربیت
💚💫💚💫💚💫💚💫💚💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #نوزدهم سکوت طولانی شده بود،،، بالاخره لب باز کرد و گفت:
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💜🌸 💜🌸 قسمت سمیرا در حالی که سینی چای رو می برد تو آشپزخونه گفت: _واقعا نشستی کلاس گذاشتی ناقلا، گفتی چند روز دیگه جواب میدم، الکی مثلا کشته مرده اش نیستی😉 خندیدم و گفتم: _وای سمیرا فقط دلم میخواد ببینم مراسم خاستگاری تو چجوری میشه😄 سمیرا باز شروع کرد مسخره بازی و تصور روز خاستگاریش و منم فقط می خندیدم، واقعا من اگه سمیرا رو نداشتم از افسردگی می مردم ... بعد گپ زدن با سمیرا قصد رفتن کردم که اونم بزور راضی شد من برم ... از خونه سمیرا که اومدم بیرون چند قدم برنداشته بودم که فاطمه سادات رو دیدم برام دست تکون داد منم رفتم پیشش و باهاش دست دادم😍😊 - سلام خوبی معصومه جون ناپیدایی آبجی؟؟😍 لبخندی رو لبم نشست و گفتم: _کم سعادتی بود دیگه☺️ لبخندی زد و گفت: _دلم برات تنگ شده بود یه دفعه چشماش برقی زد و گفت: _راستی میدونستی داداشم برگشته با خوشحالی گفتم:😍😳 _واقعا؟! کی برگشت؟ _ همین دیروز، عاطفه هم از شیراز اومده، میایی خونمون عاطفه رو ببینی، مطمئنم خیلی خوشحال بشه تو رو ببینه +دلم که خیلی می خواد ولی خب آخه داداشت اومده عاطفه حتما سرش شلوغه فعلا😅 _ نه بابا، تو فردا بیا، بعدازظهر، داداشم میره تهران دنبال یه سری کارهاش، احتمالا من و عاطفه تنها باشیم😊 یه کم فکر کردم و گفتم: _باشه عزیزم ان شاالله میام با هم خداحافظی کردیم و راه افتادم سمت خونه، منم دلم برای عاطفه تنگ شده بوده، سال اول دبیرستان باهم همکلاسی بودیم خیلی هم دوست شده بودیم باهم، تا اینکه اونا رفتن شیراز و بعد دو سه سال با برادر فاطمه سادات که تو محله ما بود ازدواج کرد😊💍 و من بیشتر تونستم ببینمش، گرچه وقتی همسرش نبود باز برمی گشت شیراز پیش پدرمادرش ... رفته بودم تو فکر و به روزای خوشی که تو دبیرستان باهم داشتیم فکر می کردم اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم خونه! ... 🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس