eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۰۸ قرآن کریم ( آیات ۶ تا ۹ سوره مبارکه مائده)  🍃🌹🍃 🌺 پ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۰۹ قرآن کریم ( آیات ۱۰ تا ۱۳ سوره مبارکه مائده)  🍃🌹🍃 🌺 پیامبر (ص) می‌فرمایند: «اَفضَلُ العِبادَةِ قَراءَةُ القُرآنِ» برترین عبادت، خواندن قرآن است. (مجمع البیان ۱/۱۵) 🎙 استاد: مرحوم منشاوی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» خداوند با آن (آب)، براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور و از همه میوه ها مى رویاند. به یقین در این، نشانه اى (روشن از عظمت خدا) براى اندیشمندان است. (سوره مبارکه نحل/ آیه ۱۱) 🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 ❇ تفســــــیر * باز، ادامه مى دهد: به وسیله این آب باران براى شما زراعت را مى رویاند، و همچنین زیتون و نخل و انگور را (یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الأَعْنابَ). و خلاصه از تمام میوه ها (وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ). 🌼🌼🌼 مسلماً در آفرینش این میوه هاى رنگارنگ و پر برکت، و این همه محصولات کشاورزى، نشانه روشنى است از خدا براى کسانى که اهل تفکرند (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ). زَرْع هر گونه زراعتى را شامل مى شود، زَیتون، هم، نام آن درخت مخصوص است و هم نام میوه آن (ولى، به گفته بعضى از مفسران زَیتون فقط نام درخت است و زَیتونه نام میوه آن، در حالى که در آیه ۳۵ سوره نور زَیتونه به خود درخت اطلاق شده است). نَخِیل (درخت خرما) هم به معنى مفرد و هم به معنى جمع، استعمال مى شود و أَعناب جمع عنبه به معنى انگور است. در اینجا این سؤال پیش مى آید: چرا از میان همه میوه ها، قرآن مجید، تنها روى این سه میوه تکیه کرده است، زیتون و خرما و انگور، دلیل آن را به خواست خدا در ذیل همین آیات مى خوانید. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۱ سوره مبارکه نحل) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ماجرای پیرمرد ۱۷۰ ساله 🔸مرحوم کافی ره •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_سی_و_نهم هست و نيست پدر اين پژو است و می خواهد ما را که ثمره و هست و نيستش هستيم بب
قدم هايم را کوتاه برمی دارم. نمی خواهم ذره ای لذتش را از دست بدهم. فوّاره های حوض وسط صحن را باز کرده اند. نگاه تشنه ام قد می کشد تا پرده های مقابل حرم. کنار صحن به ديوار تکيه می دهم. مردمک چشمانم با شوق تمام صحن را در آغوش می گيرد. بازی کودکان شاد را، قدم زدن مردمان آرام را، خضوع خادمان مهربان را و پرواز کبوترهای زيبا را. پدر کنارم زمزمه ميکند: - «کاش کوزه آب داشتند، پر می کرديم، دور حوض می چيديم.» بغض راه اشکم را می گيرد. پدر هم اين کتاب را خوانده است! ادامه می دهد: - «پشت حرم اتاقی داشتيم ديوارش چسبيده به ديوار حرم. صبح به صبح ما در را برای مهمان ها باز می کرديم.» کنار مادر راه می روم. وقتی کنار ضريح می ايستی با آسودگی خاطر تک تک داشته هايت را مرور می کنی. هر چه تحقير شده ام از جانب سهيل اين جا تبديل به طلا می شود. ترس ها و شک هايم را، ترديدهايم را برای خانم می گويم، حس هايم را در اشک هايم خلاصه می کنم و يک جا روی ضريح می پاشم و می دانم که همين طور نمی ماند. می فهمم که خواستن، مقدمه حرکت و تغييرست. نمی توانم برای سهيل دعا نکنم. اين مدت چند بار زنگ زده و مادر هم صحبتش شده است و نگذاشته علی عکس العملی نشان دهد؛ اما پدر تا جای سرخی صورتم برود نگاهم نمی کرد. - به هر حال سهيل شد تکه ای از خاطرات خوش کودکی و ناخوش جوانی ام. اين را به علی می گويم وقتی توی شبستان منتظر نشسته ايم تا بقيه که رفته اند سوهان بخرند، بيايند. بالاخره لب باز می کند: - من با سهيل مخالف بودم. - چرا؟ نگاه از پاهای زائران برنمی دارم. می گويد: - آدمی که دنبال دنيا می ره، اگه يه جايی دنياش به خطر بيفته، دنيا رو می چسبه حتی اگر مجبور بشه سيلی ناحق بزنه. احساس می کنم درد دوباره در صورتم می پيچد. دستم را روی صورتم می گذارم. صدای سلام پدر نجاتم می دهد. می آيند و گرد می نشينيم. پدر قوطی سوهان را باز می کند. ذوق می کنم و همين طور که برمی دارم می گويم: - جای چايی خالی! مسعود سوهان را می گذارد گوشه لپش و می گويد: - آخ گفتی. مخصوصاً چايی به و سيب مامان... جوش. مادر می گويد: - پسره ناخلف، من کی به تو چايی جوشيده دادم. - نه قربونت برم مادر من. اين برای اينکه قافيه و رديفش درست بشه بود، و الا جوش و حرصی رو که اين بچه هات به جز من به شما می دن منظورم بود؛ يعنی با اين حرصی که از دست اين علی قُلدر، اين سعيد چشم سفيد، اين ليلی مجنون می خوری بازم خوب جوون موندی، و الا که بر لوح دلم جز الف قامت شما نيست. فايده ندارد بايد يک کتک مفصل به اين مسعود زد. سعيد می گويد: - تو با من خوابگاه نمی آی که. تنها نمی شيم که. گرسنه ت نمی شه که. مسعود می ماند و جمله ی: - سعيد جان خودم نوکرتم! و سعيدی که قرار است يک نوکر بسازد از اين مسعود تا هفتاد تا نوکر از پشتش دربيايد و پدری که مهربانانه جمع را نگاه می کند. کاش می دانستم که «ولادت» را کی خوانده است. پدر نگاهم را می خواند و می گويد: - پارسال خوندم. و منی که دلم يک کتاب می خواهد. اين را بلند می گويم. سعيد نگاهی به ساعت می کند و نگاهی به پدر برای اجازه. پدر نيم خيز می شود و می گويد: - من و مادرت می مونيم. شماها بريد. فقط وقت نماز حرم باشيد. مسعود می گويد: - خدايا به حق اين زوج، يه زوجه به من هم بده، خوشگل و مهربون، فقط مثل ليلا نباشه. يه زوجه هم به سعيد بده، زشت عين ليلا. اين علی و ليلا هم که هنوز دهنشون بوی شير می ده. پس کله ای محکم را، يکی علی می زند، يکی هم سعيد. من هم فقط زود می جنبم و دو تا نيشگون می گيرم. ناجنس هيچ نمی گويد و می خندد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣روایت شنیدنی و عجیب شفاعت امام حسین در عالم برزخ 🔸یکی از بزرگان در رویا عالم بزرگی رادیدندکه به ایشان گفتند هرقدمی که برای ابی عبدالله برداشتم هرکاری که برای امام حسین ع کردم به محض ورود به برزخ هنوز قیامت نیامده دارند برای من تلافی میکنند...... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_چهلم قدم هايم را کوتاه برمی دارم. نمی خواهم ذره ای لذتش را از دست بدهم. فوّاره های
نگاهم را می دوزم به اسم نويسنده ها. اين طور شايد بهتر بشود ريسک کرد. کتاب ها را برمی دارم. قيمتش را که می بينم از خريدش منصرف می شوم. از قفسه ها رو برمی گردانم و چشمی در مغازه می چرخانم. مسعود که دارد مخ فروشنده را می خورد. علی ته مغازه مقابل قفسه کتاب های تاريخی گير افتاده است و سعيد هم ميز و صندلی وسط مغازه را قرق کرده با چند تا کتابی که مقابلش چيده است. چه با حوصله هم دارد انتخاب می کند! نمی توانم بين کتاب هايی که انتخاب کرده ام، گزينش کنم. همه اش را می خواهم. تمام کتاب ها را برمی گردانم توی قفسه ها و دست خالی می روم ته مغازه. کنار علی که می ايستم سر برمی گرداند. نگاهم را می دوزم به کتاب ها. می گويد: - پيدا کردی؟ - اوهوم! - پس چرا برنداشتی؟ دير می شه؟ شانه ای بالا می اندازم و لب و لوچه ام را مظلومانه جمع می کنم: - هيچی. من کتاب نمی خوام. دستش را که به قفسه بالا برده پايين می آورد و می گويد: - چی شده؟ کسی چيزی گفته؟ - نه نه. خيلی گرونه. دلم نيومد. عکس العمل حمايتی اش همان است که حدس می زدم. - نه بابا! برو بردار. چه کار به پولش داری. - هرچی شما خريديد می خونم ديگه چه فرقی داره. دستش را می گذارد روی شانه ام و برمی گرداند به سمت ورودی مغازه. - برو زودتر بردار. حساب و کتابش به تو ربطی نداره. فقط زود. به اون سعيد بی خيال هم بگو اينجا خونه خاله ش نيست. می روم. حالا که پول به من ربط ندارد، دوست داشتنی هايم را بغل می زنم و می آورم. جمعا با تخفيف هايی که گرفتيم شد: صد و پنجاه هزار تومن. جای مبينا خيلی خالی بود. چند باری تماس می گيريم تا صحبت کنيم، اما فايده ندارد. پيام می دهم: - «زيارت اگر بی دوست باشد پر از ياد دوست است و اگر با دوست باشد پر از محبت دوست. ياد و محبتت هر دو بوده و هست. بيزارم از فاصله ها...» •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 نظر اندیشمندان غیر مسلمان درباره امام حسین علیه السلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
‍ ✔️ آیا از همسر و بچه های حضرت عباس خبر دارید؟ 🏴 حضرت عباس(ع) تنها با یک زن ازدواج کردند. او لبابه دختر عبیدالله بن عباس بود. 🏴 لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود. او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام علی ع بود. 🏴 لبابه از حضرت ابوالفضل ع پنج پسر و یک دختر بدنیا آورد. 🏴 لبابه در کربلا حضور داشت. یکی از پسران او بنام قاسم در کربلا شهید شد. خود او نیز اسیر شد. همراه با سایر اسرا زجر و شکنجه‌ها را تحمل کرد. پس از آزادی اسرا او به مدینه برگشت. 🏴 لبابه روز و شب گریه میکرد چندان که بیمار شد و در سن ۲۸ سالگی از دنیا رفت. 🏴 فرزندان او مدتی توسط مادربزرگ پاکشان ام البنین سلام الله علیها تربیت شدند اما اوهم دوسال بعد از واقعه کربلا از دنیا رفت و سرپرستی فرزندان به امام سجاد علیه السلام منتقل شد. 🏴 گفتنی است هر گاه یکی از فرزندان حضرت عباس ع نزد امام سجاد ع می‌آمد اشک بر گونه‌های حضرت جاری می‌شد. 🏴 هدیه کنید به پیشگاه مقدس قمر بنی هاشم‌ حضرت ابوالفضل العباس(ع) صلواتی بر محمد و آل محمد. 🏴 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🏴 منبع: سید بن طاووس اقبال الاعمال ص ۲۸ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️یه خبرایی شده انگار!! رفقا راه داره باز میشه.. خودت رو آماده کن!! من به این زمانه مشکوکم... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی... دل مرا سرگشته و حیران محبت خود قرار ده♥️ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| دعا‌اگر‌نڪنم‌من‌دعا‌اگر‌نڪنی‌تو ڪشد‌غمش‌به‌درازا‌دعا‌ڪنیم‌ڪه‌بیاید! 💙 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۰۹ قرآن کریم ( آیات ۱۰ تا ۱۳ سوره مبارکه مائده)  🍃🌹🍃 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۱۰ قرآن کریم ( آیات ۱۴ تا ۱۷ سوره مبارکه مائده)  🍃🌹🍃 🌺 پیامبر (ص) می‌فرمایند: «اَلقَلبُ الَّذی لَیسَ فیهِ شَیءٌ مِنَ القُرآنِ کَالبَیتِ الخَرِبِ» قلبی که در آن چیزی از قرآن نباشد، همچون خانه ویران است. (کشف‌الاسرار میبدی ۷/۴۰۵) 🎙 استاد: مرحوم منشاوی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ ۖ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» او شب و روزو خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر (و در خدمت شما) هستند. در این نیز، نشانه‌هایی است (از عظمت خدا،) براى گروهى که مى اندیشند. (سوره مبارکه نحل/ آیه ۱۲) 🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 ❇ تفســــــیر * پس از آن به نعمت تسخیر موجودات مختلف جهان در برابر انسان اشاره کرده، مى فرماید: خداوند شب و روز را براى شما مسخر کرد و همچنین خورشید و ماه را (وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ). ستارگان نیز به فرمان او مسخر شما هستند (وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ). مسلماً در این امور نشانه هائى است از عظمت خدا و بزرگى آفرینش براى آنها که اندیشه مى کند (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیات لِقَوْم یَعْقِلُونَ). در ذیل آیات سوره رعد و ابراهیم گفتیم: مفهوم واقعى تسخیر موجودات براى انسان آنست که در خدمت منافع او باشند و به نفع او کار کنند و به او امکان بهره گیرى دهند. به همین جهت، شب و روز و خورشید و ماه و ستارگان که هر کدام به نوعى در زندگى انسان اثر دارند و مورد بهره بردارى او قرار مى گیرند، در تسخیر اویند. 🌼🌼🌼 این تعبیر جالب، (مسخر بودن موجودات براى انسان به فرمان خدا) علاوه بر این که شخصیت و عظمت واقعى انسان را از دیدگاه اسلام و قرآن روشن مى سازد و به او عظمتى مى بخشد که درخور مقام خلیفة اللّهى است، نعمتهاى گوناگون خدا را به خاطرش مى آورد، حسّ قدردانى را در او برمى انگیزد، و از نظام بدیعى که در چگونگى این تسخیر به کار رفته، وى را به خدا نزدیک مى سازد. به همین جهت، در پایان آیه مى گوید: در این تسخیر نشانه هائى است براى آنها که اندیشه مى کنند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۲ سوره مبارکه نحل) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹مقدرات قابل تغییر است، اما چگونه؟ 🔸حجت الاسلام والمسلمین پناهیان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_چهل_و_یکم نگاهم را می دوزم به اسم نويسنده ها. اين طور شايد بهتر بشود ريسک کرد. کتاب
فاصله درخواست های نَفس با استدلال های عقلم که در ذهنم می رود و می آيد، آنقدر کوتاه و نزديک شده که نمی توانم تشخيص بدهم. بروی، کيف می کنی، بمانی، کيفی ديگر. بخواهی، يک خوشی دارد و نخواهی، خوشی ديگر! فقط می دانم زوری که می آورد و صحنه هايی از شيرينی اش که مقابلت به رژه درمی آيند و آبی که از لب و لوچه ات راه می اندازد، برای لحظه ای کوتاه است و زود تمام می شود. تو می مانی و حسرت معصوميتی که از دست رفته است. اما استدلال ها و التماس هايی که عقل بيچاره به عنوان چاره و راه حل ارائه می دهد، اگرچه پدر درآور است و مجبور به صبرت می کند، اما خُب، شيرينی پايدار و ماندگاری دارد. شايد اين ها نتيجه خواندن دست نوشته های علی باشد. به ديوار تکيه می دهم و دفترش را بالا می آورم تا بخوانم: «سطح جامعه بالا کشيده. همه چيز تغيير کرده، اگر اسمی «جان» پسوندش بود، نشانه علاقه ای عميق نيست. تفکيک بين جنس زن و جنس مرد برای عصری بود که مردها همه مردانگی شان را سر اداره زنشان نشان می دادند. نه الآن که مردانگی به خط توليد بمب اتم رسيده و سفر به کره ماه و جهانی شدن همه چيز. شما اما اگر بخواهيد چون گذشته مردانگی کنيد، من می پذيرم و همه دارايی ام را نابود می کنم.» متنی بود که صحرا برايش ايميل زد و اين آخرين ايميلی بود که از صحرا خواند. يعنی اينکه در ظاهر تعريفش کنم و تنها جسمش را ببينم، در ظاهر، او باشد و در باطن، صد تصوير از غير او در دل و ذهنم دور بزند، اينکه دست او در دستم باشه و چشمم به هم جنس خودش، اينکه در گوشی ام او را «عزيز دلم» ثبت کنم و در غياب او صدتا عزيز دل داشته باشم، اين که او را نه برای خودم که سرويس همه بخواهم، مردی است؟ چشم بسته بود و لب گزيده بود تا فرياد نزند. آنکه بمب اتم می سازد و کره ماه می رود مرد است، اما آن که يک زندگی سالم را طلب می کند، نامرد. اين را خود غربی ها هم قبول ندارند. کافی است چند صفحه از رمان هايشان را بخوانی تا تنهايی و بی کسی بشريت را درک کنی. هر چه اراده کرده اند برای آسايش شان ساخته اند: ماشين هايی که می شورد، می سابد، می پزد، می جود، زشت را خوشگل می کند، دور را نزديک می کند! پس چرا با اين حال، باز هم از زندگی راضی نيستند و از خودکشی و ديگرکشی دست برنمی دارند!؟ ديگر نمی خواست دلش بسوزد. اين چند روز آنقدر رفته بود و آمده بود که سنگريزه های کوه هم می شناختندش. در تنهايی کوه، فکرهايش را فرياد زده بود. آخر هم برای خلاصی خودش و صحرا ايميلش را برای هميشه معدوم کرده بود. کثرت پيام ها کلافه اش کرده بود، بايد کاری می کرد تا هم خودش و هم او را راحت کند. وقتی گوشی اش را پرت کرد وسط خيابان، آزاد شده بود انگار. دستش را کرد توی جيبش و راه افتاد به سمتی که بايد می رفت.
37.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : الگوهای جاودانه 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_چهل_و_دوم فاصله درخواست های نَفس با استدلال های عقلم که در ذهنم می رود و می آيد، آن
افشين را در دلش سرزنش کرده بود. به خودش مغرور شده بود و دقيقاً از همان زاويه به زمين گرم خورده بود. حالا هم به التماس افتاده بود تا نفهمی اش را جبران کند. بعضی وقت ها رو می کرد به آسمان و می گفت: سخت می گذرد. اين جنگ گاهی نابرابر هم می شود. بيا يک طرف را بگير و کمک کن که نيفتم. صحرا به مرز جنون رسيده بود. هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد؛ هر بار لای جزوه ای، توی کيفی، از طريق دوستی، نامه ای می رساند، اما او کار را راحت می کرد. از همان نامه اول رفت سراغ مادر. يادش است داشت حلوا می پخت. حتماً نذر کرده بود که عطرش او را کشيد سمت آشپزخانه. صبر کرد تا کار مادر تمام شود. هرچه مادر حال و احوالپرسی کرد، نتوانست درست جواب بدهد. نامه را گذاشت توی دستش و گفت: - نمی دونم چيه؟ نمی خوامم بدونم. و رفت. نامه سوم يا چهارم را که داد، مادر طاقت نياورده بود و آمده بود توی اتاق به هم ريخته شان. نشسته بود. پسرها بازار شام راه انداخته بودند. شايد مادر داشت فکر می کرد که تمام وسايل شان را بريزد تو گونی و بفروشد و چهار تا بستنی بخرد بدهد ليس بزنند. اين ها را چه به کنکور دادن و درس خواندن! صندلی ميز را چرخاند. با احتياط از بين بازار شام رد شد و نشست. ديگر وسايل را نگاه نکرد. آرام گفت: - ميخواهی صحبت کنيم؟ حرفی نداشت که بزند جز: - نه... دلش برای چه می تپيد؟ اين که معصوميتش در خطر است؟ يعنی او را بره مظلوم در بين گرگ ها ديده بود؟ - می خوای برم با دختره صحبت کنم؟ مادر چقدر معصومانه فکر می کرد: - نه. - می خوای با پدرت صحبت کنی؟ ممکنه چند روز ديگه بره، الآن که هست صحبت کن... قاطعانه گفت: - نه... مادر که رفت کتاب را کوبيد توی ديوار و دراز کشيد. پتو را روی سرش کشيد تا از همه دنيايی که اطرافش هست جدا بشود؛ اما از افکارش نتوانست رها شود. نمی شد. عرق کرد زير پتو، اما پتو که دنيای ديگر نيست تا آزاد شود از وضعيت کنونی. يک ورقه برداشت و برای صحرا نوشت: - «سطح جامعه تغيير کرده، همه چيز بالا و پايين شده... با اين حال و روزی که راه انداخته ايد و هيچ چيز حريم و حرمت ندارد، ديگر اگر کلمه «زن دوم»، «زن سوم»، «زن چهارم» برای يک مرد به کار رود، نشانه بدی نيست. رابطه هايی است متناسب با وضعيت دختران امروزی که دائم به مردان التماس می کنند تا آن ها را ببينند و به يک نفر قانع نيستند. به قول شما يک توانمندی است. توانمندی به حلال. حرامش برای همه توجيه دارد اما حلالش زشت است؟ دنيای وارونه همين است...» نوشته را دوباره خواند و بعد هم ورقه را پاره کرد. چه سؤال سختی بود اينکه زنان همه طلب چرا مردان يکه طلب می خواهند؟ استاد تماس گرفته بود که برود دانشگاه. فکر کرد حتماً برای شروع پروژه جديد است. در اتاق استاد را که باز کرد باور نمی کرد که کفيلی آنجا باشد. باور نمی کرد به استاد رو انداخته باشد. باور نمی کرد که به استاد گفته باشد او پيشنهاد ضمنی به صحرا داده و رهايش کرده است. استاد پيامش را رساند و حرف هايی زد و رفت تا نيم ساعت ديگر بيايد. صحرا مانده بود و او و هوايی که تنفسش دشوار بود. - ببخش که مجبور شدی... دلم مجبورم کرد. هيچ راه ارتباطی برام نذاشتی. انقدر نگرانت می شم که سر به خيابون می ذارم. دستش را اگر جلوی دهانش نمی گرفت، حرف هايش را بدون مزمزه رها می کرد. به جای خالی استاد نگاه کرد. - هرجور که تو بخوای، من همون می شم. خودت هم ديدی که توی اين مدت قيد خيلی چيزها رو زدم. نبايد بگذارد وقت را او اداره کند. - خانم کفيلی من اصلاً برايم مهم نيست که شما اون روز با افشين بوديد يا اين که الآن هم با جوادی و سهرابی و ملکی می ريد تئاتر و کلاس شعرخوانی تان با گروه فلان است. شما آزاديد و به خاطر من آزاديتون رو پنهان نکنيد. فقط يه سؤال گوشه ذهنمه، اگر جواب بديد مرخص می شم: چرا منی رو که مثل شما نيستم طالبيد؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جذب کردن یا جذب شدن؟! 👤 استاد حسن رحیم‌پورازغدی 💢 فرق جذب کردن و جذب شدن این است که او در زمین تو بازی کند، تو در زمین او بازی نکردی. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ღ ‌درد درمان مےشود با ذکر يا مهدی مدد سخت آسان میشود با ذکر يامهدی مدد بس کہ آقايم غريب است و ندارد ياوری چشم گريان میشود با ذکر يا مهدی مدد ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🖤🥀• یه کنج از حرم بهم جا بده 😔💔 🏴 🖤 🥀 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا.... تنها کسی است که وقتی همه پشت کردند به سویت آغوش می گشاید •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤|⁵⁹ فرصت گذشت وقت زیادی نماندھ ست تعجیل ڪن عزیز دلم دیࢪ می شود چشمم به راھ ماند و تو از در نیامدے یعقوبِ انتظاࢪ دلم پیࢪ می شود •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
🎪 ⚫️ بعد از کربلا چه گذشت...(قسمت 5) چون اهل بیت علیه السلام وارد شهر شدند، ام کلثوم علیها السلام به شمر گفت: حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟ ما را از دروازه ای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل میکنند بگو سرها را از محفل زنها دور کنند که در معرض دید اینهمه تماشاچی نباشیم! شمر پست فطرت دقیقا برعکس دستور داد سرها را بالای نیزه ها نصب کنند و در کنار محمل زنها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند... سهل ابن سعد میگوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد . دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند! با خودم گفتم ایا برای مردم شام عیدی هست که من بیخبرم؟! ناگهان دیدم در گوشه ای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند. گفتم: آیا برای شما شامی ها عیدی است که ما بی خبریم؟ گفتند : پیرمرد غریبی؟ گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم. گفتند: سهل تعجب نمیکنی چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آورده اند! گفتم: الله اکبر! سرحسین را می اورند و مردم این چنین خوشحالی میکنند؟!! جلوی دروازه آمدم، سواری را دیدم که نیزه ای در دست دارد که سری روی آن است که شبیه ترین انسانها به رسول خدا است. نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: ایا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟ حضرت سکینه فرمود: ای سهل به کسی که این سر را حمل میکند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر مارا نگاه کنند.. جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم: اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو میدهم. مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد. از علی ابن الحسین روایت شده: هنگامیکه مارا بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم: یزید تو رو به خدا چه فکر میکنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟ یزید دستور داد بند از ما برداشتند. فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری..؟ ناگهان زنی از بنی هاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت: ای حبیبم حسین، ای سید اهل بیت رسول خدا...ای پسر رسول خدا..ای کشته ی اولاد زنا.. ندبه و گریه های این زن همه زنان اهل مجلس را گریانید. مردی از اهل شام که فکر میکرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد. زینب دختر علی علیه السلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست تر از انی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست! یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ میکنی!اگر بخواهم میتوانم! زینب سلام الله فرمود: چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشی و به دین دیگری در آیی! مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش. یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد... 📔بحار ج 45،ص129. 📗حیات الحسین ج 3/ص371 📕 نفس المهموم ص 433 📚 طبری ج 7 ص381. 📘ارشاد ص246. 📙کامل ج4 ص86 📓روضه الواعظین ص 164 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢بدترین وضعیت خشکسالی در اروپا طی ۵۰۰ سال اخیر 🔹یک محقق ارشد سرویس خشکسالی کمیسیون اروپا (EC) هشدار داد: خشکسالی که بخش زیادی از اتحادیه اروپا را فرا گرفته است، بدترین خشکسالی از قرن شانزدهم تاکنون خواهد بود. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat