eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : معنای دقیق تقوای الهی 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_پنجاه_و_پنجم دسته جعفری را می کشم مقابلم و می گويم: - من جعفری ها را پاک می کنم که
فرصت را غنيمت می شمارم و پيام می دهم به مسعود: - «جای شما دو تا خالی! اينجا بساطی داريم دِبش! اگه گفتی عروسی کيه؟» توی ذهنم گزينه هايی که می شود اين دوقلوها را سرکار گذاشت مرور می کنم که تلفن خانه زنگ می زند. مادر گوشی را برمی دارد و چنان جا می خورد که ناخودآگاه توجه من و بابا می رود سمت مکالمه مامان. - خواب نما شدی مسعود جان! عروسی نيست. اگه خدا بخواد داداشتون از خر شيطون پايين اومده قبول کرده بريم براش خواستگاری. امشب قراره بريم انشاءالله. خودم می خواستم الآنا بهتون زنگ بزنم. اگه قطعی شد خبرها رو هم لحظه به لحظه براتون می گم. بقيه حرف ها مهم نيست. با خودم می گويم: اين مسعود پيام را نخوانده، خبر را از منبع گرفت. بشر دوپاست ديگر. وقتی بخواهد مطلبی را بفهمد زمين را دور می زند، آسمان را پايين می کشد تا به نتيجه دلخواهش برسد، اما وای به وقتی که نخواهد سراغ چيزی برود. مادر صدايم می زند و می روم پيشش. - به علی يه زنگ بزن بگو چه گل و شيرينی ای بگيره. يه وقت بدسليقه گی نکنه. گوشی را برمی دارم. جواب که می دهد، می گويم: - دسته گلی که قراره خاطره يه عمر زندگی دو نفره تون باشه چه مدلی، چه رنگی، چه سبکی باشه بهتره؟ - اوممم... با اين زاويه نگاه نکردم. حالا چه کار کنم؟ - خب سليقه ات رو هم چاشنی گزينه های قبلی کن و البته نهايت آرزوت هم توی يه دسته گل مشخص می شه ديگه. اما شيرينی. اينو هر چی خودت دوست داری بخر. با مکثی می پرسد: - چرا؟ چون از حالا داريد تبادل دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی های شکمی رو انجام می ديد. و شما مردها عبد شکميد و من نظری ندارم. می خندد: - که ما عبد شکميم؟ باشه خدا بزرگترين امکانی که فراهم کرده تلافی و تقاص و جبرانه، خواهر گلم. می خندم و خداحافظی می کنم. سرم را که بلند می کنم نگاه سنگين پدر را می بينم. لبخندی می زنم و می پرسم: - ميوه می خوريد؟ - دمنوش هم داريد کدبانوجان. مادر می گويد: - هر چه که ميلتان باشد. تا دم بکشد و جمع سه نفره برای خوردنش دور هم بنشينند، علی هم با دو دسته گل و دو جعبه شيرينی از راه می رسد. با ذوق بلند می شوم کمکش کنم. عطر نرگس مستم می کند. آن قدر ذوق می کنم که يادم می رود بپرسم چرا دو تا؟ علی يکی از گل ها را می گذارد روی دامن مادر و دست و پيشانی مادر را می بوسد. شيرينی را هم می دهد به پدر و دست پدر را می بوسد. خوشحالم. خيلی... با ذوق دسته گل ديگر را می گيرم و کل می کشم و چرخی دور خودم می زنم و گل ها را داخل گلدان می گذارم. - برادر من، تو که زن می خواستی زودتر می گفتی. علی لبانش را جمع می کند. - اصلاً هم از اين خبرا نيست. من رو مجبور کرديد گل بخرم، ديدم درست نيست اصل کاری ها رو نديد بگيرم. همين. قوری را دولا می کنم روی استکان علی. - باشه همه مون قبول می کنيم که تو اصلاً تو اين فکر نبودی و الآن ذوق مرگ نيستی؛ مديونی اگه فکر کنی يهويی اينطوری شدی. پدر جعبه شيرينی را مقابلم می گيرد. دست می کنم يکی بردارم که علی می کوبد روی دستم. - دوست ندارم روی دماغ خواهرشوهر يه جوش گنده باشه، تا اطلاع ثانوی حق خوردن شيرينی جات نداری. دست پدر را می کشد سمت خودش، اما تا می آيد شيرينی بردارد پدر يکی می زند پشت دستش. - پسرجان، اول بگذار بله بگيری، بعد شيرين کام بشی. تا وقتی از عروس بله نگرفتی حق خوردن نداری. شيرينی را می گذارم توی دهانم، و سعی می کنم حرص درآورترين نگاه را به علی بيندازم. خنده پدر و مادر شيرين تر از تمام شيرينی های عمرم می شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 : آیا جریان یک دعوای فامیلی بود؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_پنجاه_و_ششم فرصت را غنيمت می شمارم و پيام می دهم به مسعود: - «جای شما دو تا خالی! ا
شيرينی های زندگی کوتاه است و زود فراموش می شود، اما تا دلت بخواهد اثر تلخی ها فسيلی است. کنجکاوی در تلخی های زندگی ديگران، بيرون کشيدن اين فسيل هاست. دوست دارم بقيه ماجرای او و صحرا را بدانم. دل به دريا می زنم و می روم سراغش. سرش چنان روی برگه های مقابلش خم است که فقط موهايش را می بينم. استقبال از اين با شکوه تر نديده بودم. حتماً بد موقع است، اما چاره ای ندارم. بالاخره که می خواهد بخوابد. گوشه اتاقش می نشينم و به در و ديوار نگاه می کنم. يک تغيير دکوراسيون اساسی نياز دارد. هرچه سعيد خطاطی کرده، مسعود به ديوار چسبانده است. خيلی جاها هم مسعود نقشه کشيده و چسبانده، درهم و نامنظم. کاغذ ديواری پيدا نيست؛ اما متن ها آن قدر پر حرف هست که بتواند دقايقی طولانی مثل الآن من اينجا بمانی و لذت ببری. چقدر اين اتاق بدون آن ها جمع و جور و ساکت است. اين يک هفته کلی با هم بحث داشته ايم. مسعود دارد با خودش می جنگد. ديروز برايش پيام دادم که: - «اصلاً چرا بايد همه درس هايمان را از آن ور آب بياوريم؟ وقتی خودشان از ما گرفته اند. تو بشين کتاب درسی تدوين کن تا کف آن ها ببرد.» او هم نوشت: - «وقتی قدر ندانسته شود چه فايده؟» نوشتم: - «يا شيخ! شما گروهی بشويد از خودت و خوارزمی و بگرد بوعلی سينا و زکريا و ملاصدرا و... را هم پيدا کن. چنان کار ارائه دهيد که نه تنها در ايران تحويلتان بگيرند که همين نخبه دوستان خارجه، مقابل در خانه ترورتان هم بکنند.» مسعود شکلک اخم فرستاد. رو می کنم به علی و می گويم: - می دونی علی؟ صداقت دو جوره. سرش را بلند می کند. - آدم بايد با خودش صادق باشه. انقدر بدم می آيد از کسايی که سر خودشون کلاه می ذارن. بعضی های ديگه که می خوان خدا رو هم دور بزنن. با خودشون که هيچ، با خدا هم رو راست نيستن. اينا که ديگه خيلی احمقن. دقيق نگاهم می کند. بنده خدا حتماً دارد همراه با کلمه ها، صورتم را هم تجزيه و تحليل می کند تا زودتر اصل حرفم را بفهمد. چشم هايش نمی گذارد بقيه حرف هايم را بزنم. کمی مکث می کنم و می گويم: - می شه مهربون تر هم نگاه کرد. اگر نگاه از جنس محبت باشه انرژی ای پراکنده می شه و آرامشی ايجاد می کنه که می تونه مقابل ناراحتی ها بايسته و سختی ها رو قابل تحمل کنه. طاقت نمی آورد: - ليلا اگر دکلمه خوندنت تموم شد اصل حرفت رو بزن. بهم برمی خورد. خودش خواست. محکم می گويم: - من تا اون جايی شو خوندم که از او خواستگاری کرد. می خوام يا بدی بقيه شو بخونم يا خودت برام تعريف کنی. صورتش جمع می شود و چشمانش تنگ. تغيير چهره اش را نديد می گيرم تا به قول خودش شجاعتم پودر نشود. هنوز حرفی نزده است. اين خيلی خوب است. مزمزه کردن قبل از پرتاب هر حرفی. بايد اين خصوصيت شگفتی آفرين را همراه با حرف زدن تمرين کنم. هم کنترل کلام دارم و هم کنترل مخاطب. سکوتش می شکند و می گويد: - نمی خوام ريحانه خانم بفهمه. اين حرفش يعنی... وای يعنی که قصه غصه خودش بوده است. لال می شوم و نگاهم را از صورت علی به ديوار شلوغ اتاق می دوزم. بلند می شود و دفتر را از توی کمدش می آورد. برخوردش خيلی غيره منتظره بود. فکر می کردم حداقل يک اخمی، توبيخی، اما نه... بدون آنکه نگاهی به علی بيندازم، از اتاقش بيرون می روم. حوصله پشت ميز نشستن را ندارم، در اتاق را می بندم و دراز می کشم، دفتر را باز می کنم. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرزند بیشتر = تربیت بهتر 🔰 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 مسلمونی به زیاد بودن رکوع و سجده نیست! 🎙 حجت‌الاسلام عالی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
سر نماز اول وقت حاضر شو؛ شاید ⇦ ✺ آخرین دیدار دنیایی‌ات باخدا باشد ✺ کسی را تحقیر مکن؛ شاید ⇦ ✺ محبوب خدا باشد ✺ از هیچ غمی ناله نکن؛ شاید ⇦ ✺ امتحانی از سوی خدا باشد ✺ دلی را نشکن؛ شاید ⇦ ✺ خانه خدا باشد ✺ از هيچ عبادتی دریغ مکن؛ شاید ⇦ ✺ کلید رضايت خدا باشد ✺ هيچ گناهي را كوچك ندان؛ شايد ⇦ ✺ دوری از خدا در آن باشد ✺ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ۲۷ روز مانده به اربعین حسینی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌 ۳۰ مردادماه، روز جهانی مسجد گرامی باد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهه نودی ها در محرم ۱۴۰۱ در ایستگاه عاشقی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | ماجرای نامگذاری روز جهانی مساجد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازنشر|📹نماهنگ «همصدای آسمان» 🕌به مناسبت روز جهانی مسجد 🎤موذن: علیرضا خالقی 🎬کارگردان: داودی احمدی 🎼آهنگساز: سهیل سرافرازی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تا ۶ سال اجازه بازی موبایلی به کودک ندهید 🔹لسانی، کارشناس سواد رسانه‌ای: افرادی هستند که نوزادشان را پای تبلیغات تلویزیونی می‌گذارند؛ این کار اشتباه است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | مسجد در اسلام 🍃🌹🍃 🌺به مناسبت روز جهانی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️یک بام و دو هوای رسانه‌ای!!! 📍وقتی سیل و خشکسالی در غرب به‌دلیل تغییرات اقلیمی است اما در ایران دلیلش مسئولان‌اند! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴کلیپ تصویری: زیارت ربنا آتنا زیاره الحسین یوم الاربعین ثبت اقدامَنا سجّل اسماءَنا بین الزائرین 🔸با نوای: حاج مهدی رسولی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🖤🥀• دلتنگتیم اقا 🏴 🎞 🏴 ۲۷ روز تا اربعین •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۱۷ قرآن کریم ( آیات ۵۱ تا ۵۷ سوره مبارکه مائده)  🍃🌹🍃 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۱۸ قرآن کریم ( آیات ۵۸ تا ۶۴ سوره مبارکه مائده)  🍃🌹🍃 🌺 پیامبر (ص) می‌فرمایند: «خَیرُکُم مَن تَعَلَّمَ القُرآنَ وَ عَلَّمَهُ» بهترین شما کسی است که قرآن را فرا گیرد و به دیگران بیاموزد. (مستدرک الوسائل ۴/۲۳۵) 🎙 استاد: مرحوم منشاوی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ» معبودهایى را که غیر از خدا مى خوانند، چیزى را نمى آفرینند. بلکه خودشان هم آفریده شده اند. (سوره مبارکه نحل/ آیه ۲۰) 🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 ❇ تفســــــیر * در آیه بعد بار دیگر روى مسأله خالقیت تکیه مى کند، ولى از آیه مشابه آن که قبلاً داشتیم، فراتر مى رود و مى گوید: معبودهائى را که آنها مى خوانند نه تنها چیزى را خلق نمى کنند بلکه خودشان مخلوقند (وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لایَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ). 🌼🌼🌼 تاکنون، بحث در این بود که اینها خالق نیستند و به همین دلیل لایق عبادت نمى باشند اکنون مى گوید: آنها خود مخلوقند، نیازمند و محتاجند، با این حال چگونه مى توانند تکیه گاه انسانها گردند و گرهى از کارشان بگشایند؟ این چه داورى ابلهانه اى است؟! (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۲۰ سوره مبارکه نحل) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : کار نیک را باید به مقصد رساند 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_پنجاه_و_هفتم شيرينی های زندگی کوتاه است و زود فراموش می شود، اما تا دلت بخواهد اثر
مانده بود بين اصل و مقدمه. اگر می شد هردو را ترک کرد، از اين افکار لعنتی راحت می شد. صحرا برايش مقدمه ای شده بود که اگر ترکش نمی کرد، گام بعدی را حتماً اشتباه برمی داشت. دلش می خواست که بقيه ترم را نرود تا از شنيدن صحبت های سر کلاس، پيغام و پسغام ها راحت شود. چندين بار ادامه زندگی را با اصليت صحرا نوشت، بی حضور او هم ترسيم کرد. از شروع تا نهايتش را. اما عقلش هربار فريادی می زد که نمی توانست مقابلش «چرا؟» بياورد. هربار مدد از آسمان می گرفت تا بتواند روزهايش را به سلامت روی زمين، شب کند. اسم حالش حتماً عشق نبود. محبت هم نبود؛ چون کورش نکرده بود و عقلش سرجايش بود. تا اينکه آن روز افشين دم دانشگاه با ماشين مقابلش ترمز کرد و خواست تا جايی با هم بروند. از همه جا بی خبر سوار شد. نمی توانست با کسی که «عزيز دل» صحرا است، راحت باشد. اما نتوانست مقابل تقاضايش هم مخالفتی بکند. رفت تا بيرون شهر. دوزاری اش افتاد، هرچند دير. بدون حرف پياده شد و به ماشين تکيه داد. چاقويش را که درآورد فقط نگاهش کرد. برگشت سمت او و با فرياد گفت: - می کشمت. همين جام چالت می کنم. عکس العملی نداشت که نشان دهد. دو نفر بودند. يکی زخم خورده و ديگری فريب خورده. - هان؟ چته؟ خفه شدی؟ يا دست از سر صحرا بردار و گورتو گم کن، يا... چاقو را بالا آورد. می دانست که نمی زند. عصبانيتش از کار صحرا بود، نه از او. دنبال مقصر دروغی می گشت. چه بايد می گفت که آرام شود. سکوتش بدتر بود. گفته بود: - من با دختری ازدواج می کنم که برای خودم باشه افشين. با خانم کفيلی نه سبقه ای دارم، نه شباهتی. خيالت راحت. چاقو را پرت کرد و گفت: - دروغ می گی. يقه اش را گرفت و محکم به ماشين کوبيدش. درد ستون فقراتش را تحمل کرد. نبايد حرفی می زد که ديوانه ترش کند، اما افشين نمی توانست خودش را کنترل کند. مشت هايش را که گرفت... لگدهايش را که خورد... صدای فريادش که به سرفه تبديل شد، فهميد که آب از جای ديگر گل آلود است. - افشين، کفيلی ديوانه چی گفته که مثل گاو شاخ می زنی؟ تمام بدنش درد می کرد. دلش نيامده بود بزندش. بی مروت چه مشت های سنگينی داشت. - تو بهش چی گفتی که غير از تو رو نه می بينه و نه می خواد؟ فقط راستش را بگو والّا اين چاقو رو برمی دارم و بهت رحم نمی کنم. به نفع خودش حرف زده بود، به ضرر کفيلی حرفی نزده بود. منّ و منّ زيادی کرده بود تا بگويد که اصلاً نه فکری برای ازدواج دارد و نه شرايطی و نه اينکه صحرا برايش موضوعيت دارد... افشين شکسته شده بود. با صدای خفه ای گفت: - پس چرا اين لعنتی منو نمی بينه؟ حس می کنم بودنش با من همش برای تحريک توئه. بميری بميری... پياده راه افتاده بود کنار جاده فرعی. تنهايی بهتر می توانست با خودش کنار بيايد. وقتی کنار پايش ترمز کرد، فهميد که حرف هايش را قبول کرده است. عقب ماشين دراز کشيده بود. احساس می کرد که بدن دردمندش نيازمند استخر است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓نماز جمعه واجبه؟ ❓چه‌جوری خونده می‌شه؟ ❓نماز جمعه رو می‌شه فرادا خوند؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat