#مدافع_عشق
#قسمت۱
هوالعــــــــــشق
یڪےازچشمانم رامیبندم وباچشم دیگردرچهارچوب ڪوچڪ پشت دوربین عڪاسےام دقیق میشوم…
هاله لبخندلبهایم رامیپوشاند؛سوژه ام راپیدا ڪردم
پسری باپیرهن شونیزسرمه ای ڪه یڪ چفیه مشڪےنیمےازبخش یقه وشانه اش راپوشانده.
شلوارپارچه ای مشڪےویڪ ڪتاب قطوروبه ظاهرسنگین ڪه دردست داشت
حتم داشتم مورد مناسبـےبرای صفحه اول نشریه مان باموضوع”تاثیرطلاب ودانشجودرجامعه”خواهدبود
صدامیزنم:ببخشید آقا یڪ لحظه…
عڪس العملـےنشان نمیدهےوهمانطورسربه زیربه جلوپیش میروی.
باچندقدم بلند وسریع دنبالت مےآیم ودوباره صدامیزنم:
ببخشیییید…ببخشیدباشمام
باتردید مڪث میڪنے،مےایستےوسمت من سرمےگردانےاماهنوزنگاهت به زیراست
آهسته میگویی:
_ بله؟؟..بفرمایید
دوربین رادر دستم تنظیم میڪنم..
_ یڪ لحظه به اینجا نگاه ڪنید(وبه لنز اشاره میڪنم)
نگاهت هنوز زمین رامیڪاود
_ ولـے….برای چه ڪاری؟
_ برای ڪارفرهنگے عڪس شماروی نشریه مامیاد.
_ خب چرا ازجمع بچه ها نمیندازید..؟چراانفرادی؟
بارندی جواب میدهم:
_ بین جمع، شما،طلبه جذاب تری بودید
چشمهای به زیرت گرد وچهره ات درهم میشود.
زیرلب آهسته چیزی میگویی ڪه دربین آن جملات”لاالله الا الله”رابخوبـےمیشنوم.
سرمیگردانـےوبه سرعت دور میشوی،من مات تابه خود بجنبم تووارد ساختمان حوزه میشوی..
سوژه_عکاسی_ام_فرارکرد
باحرص شالم رامرتب وزیرلب زمزمه میڪنم:
چقدر بـےادب بود
یڪ برخورد ڪوتاه وتنهاچیزی ڪه در ذهنم ازتو#طلبه_بی_ادب ماند،یڪ چهره جدی،مو و محاسن تیره بود.
#ادامه دارد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در خانه ام آزادیم را دوست دارم
شعرخوانی در محضر آقا
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۱ هوالعــــــــــشق یڪےازچشمانم رامیبندم وباچشم دیگردرچهارچوب ڪوچڪ پشت دوربین عڪاسے
#مدافع_عشق
#قسمت۲
روی پله بیرون ازمحوطه حوزه میشینم وافرادی ڪه اطرافم پرسه میزنندرارصد میڪنم
ساعتـےاست ڪه ازظهرمیگذردوهوا بشدت گرم است. جلوی پایم قوطی فلزی افتاده ڪه هرزگاهےبااشاره پاتڪانش میدهم تاسرگرم شوم
تقریبا ازهمه چیزوهمه ڪس عڪس گرفته ام فقط مانده…
_ هنوز طلبه جذابتون رو پیدا نڪردید؟
رومیگردانم سمت صدای مردانه اشنایی ڪه باحالت تمسخرجمله ای راپرانده بود
همان چهره جدی و پوشش ساده چفیه،ڪوله ڪه باعث میشد بقول یکی ازدوستانم نوربالابزنه.
_ چطورمگه؟.مفتشـے..؟
اخم میڪنے،نگاهت رابه همان قوطےفلزی مقابل من میدوزی
_ نعخیر خانوم!!..نه مفتشم نه عادت به دخالت دارم اونم تو ڪار یه نامحرم…ولـے..
_ ولےچے؟….دخالت نڪنید دیگه..وگرنه یهو خدامیندازتتون توجهنما
_ عجب…خواهرمن حضور شمااینجاهمون جهنم ناخواسته اس
عصبـےبلندمیشوم…
_ ببینید مثلا برادر!خیلی دارید ازحدتون جلومیزنید!تاڪےقصدبه بےاحترامی دارید!!!
_ بےاحترامی نیست!…یڪ هفتس مدام توی این محوطه میچرخیداینجا محیط مردونس
_ نیومدم توڪه…جلو درم
_ اها!یعنی اقایون جلوی درنمیان؟…یهوبه قوه الهےازڪلاس طی الارض میڪنن به منزلشون؟..یاشایدم رفقا یادگرفتن پروازڪنن ومابـےخبریم؟
نمیدانم چرا خنده ام میگیرد و سڪوت میڪنم…
نفس عمیقی میڪشےوشمرده شمرده ادامه میدهی:
_ صلاح نیست اینجا باشید!…
بهتره تمومش ڪنید و برید.
_ نخوام برم؟؟؟؟؟
_ الله اڪبرا…اگرنرید…
صدایی بین حرفش میپرد:
_ بابا #سید … رفتی یه تذکر بدیا!چه خبرته داداش!
نگاه میڪنم،پسری باقدمتوسط وپوششی مثل تو ساده.
حتمن رفیقت است.عین خودت پررو!!
بی معطلےزیرلب یاعلی میگویی وبازهم دورمیشوی..
یڪ چیز دلم راتڪان میدهد..
#تو_سیدی..
#ادامه_دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 سندی امنیتی با هدف مدیریت فضای مجازی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فشار بیسابقه علیه دینداران در جمهوری آذربایجان
🔹 ️دینداران را بهشکل گسترده و عجیبی دستگیر و حبس میکنند...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین راه جلوگیری از دوقطبی شدن جامعه، پایبندی همه به شرع و قانون است ...
🚨و عامل اصلی دوقطبی شدن، قانون شکنان و تشویق کنندگان به قانون شکنی اند ...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠امر به معروف یعنی همین...
🔹بریده ای از فیلم سینمایی غریب دربارهی شهید بروجردی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا»
و (اگر به آنها نگاه میکردی)میپنداشتی بیدارند؛در حالی که در خواب فرو رفته بودند!و ما آنها را به سمت راست و چپ میگرداندیم(تا بدنشان سالم بماند)و سگ آنها دستهای خود را بر دهانه غار گشوده بود(و نگهبانی میکرد)اگر نگاهشان میکردی،از آنان میگریختی؛و سر تا پای تو از ترس و وحشت پر میشد
(سوره مبارکه کهف/آیه ۱۸)
❇ تفســــــیر
3خواب آنها یک خواب عادى و معمولى نبود،اگر به آنها نگاه مى کردى،خیال مى کردى آنها بیدارند،در حالى که در خواب فرو رفته بودند!(وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ)
و این نشان مى دهد که چشمان آنها کاملاً باز بوده است،درست همانند یک انسان بیدار،این حالت استثنائى شاید براى آن بوده که حیوانات موذى به آنان نزدیک نشوند;چرا که از انسان بیدار مى ترسند،و یا به خاطر این که: منظره رعب انگیزى پیدا کنند که هیچ انسانى جرأت ننماید به آنها نزدیک شود،و این خود یک سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.
4براى این که بر اثر گذشت سالیان دراز،از این خواب طولانى،اندام آنها نپوسد:ما آنها را به سمت راست و چپ مى گرداندیم(وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ)
تا خون بدنشان در یک جا متمرکز نشود،و فشار و سنگینى در یک زمان طولانى روى عضلاتى که بر زمین قرار داشتند،اثر زیان بار نگذارد.
5در این میان سگى که همراه آنها بود بر دهانه غار دست ها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابیده بود(وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ).
وَصِیْد چنان که راغب در کتاب مفردات مى گوید:در اصل به معنى اطاق و انبارى است که در کوهستان براى ذخیره اموال ایجاد مى کنند، و در اینجا به معنى دهانه غار است.
با این که:در آیات قرآن تاکنون سخنى از سگ اصحاب کهف نبوده،ولى قرآن مخصوصاً در ذکر داستان ها گاه تعبیراتى مى کند که از آن مسائل دیگرى نیز روشن مى شود،از جمله بیان حالت سگ اصحاب کهف در اینجا،نشان مى دهد:آنها سگى نیز به همراه داشتند که پا به پاى آنها راه مى رفت،و گوئى مراقب و نگاهبانشان بود.
در این که:این سگ از کجا،با آنها همراهى کرد؟ آیا سگ صید آنها بود؟و یا سگ چوپانى بود که در وسط راه به او برخوردند،و هنگامى که چوپان آنها را شناخت حیوانات را رو به سوى آبادى روانه کرد و خود که ـجویاى حقیقت و طالب دیدار یار بودـ با این پاکبازان همراه شد،و سگ نیز دست از دامنشان برنداشت و به راه خود ادامه داد کدام است؟از قرآن نکته اى استفاده نمى شود.
اما آیا مفهوم این سخن آن نیست که:در راه رسیدن به حق،همه عاشقان این راه،مى توانند گام بگذارند،و درهاى کوى دوست،به روى کسى بسته نیست،از وزیران توبه کار شاه جبار گرفته،تا مرد چوپان، و حتى سگش؟!
مگر نه این است که قرآن مى گوید:تمام ذرات موجودات در زمین و آسمان و همه درختان و جنبندگان ذکر خدا مى گویند،عشق او را در سر و مهر او را به دل دارند.
6منظره آنها چنان رعب انگیز بود که اگر به آنها نگاه مى کردى فرار مى نمودى.و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد(لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً).
این اولین و آخرین بار نیست که خداوند به وسیله رعب و ترس یک سپر حفاظتى به دور بندگان با ایمانش ایجاد مى کند،در آیات سوره آل عمران آیه 151 نیز به صحنه اى از همین امر برخورد مى کنیم که:خداوند مى گوید: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ:
ما به زودى در دل هاى کافران ترس و وحشت مى افکنیم
در دعاى ندبه نیز درباره پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم:ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ: خداوندا تو پیامبرت را به وسیله رعب و وحشتى که در دل دشمنانش افکندى،یارى نمودى.
اما این که:این رعب و وحشت که از مشاهده اصحاب کهف سراسر وجود بیننده را پر مى کرد، به خاطر ظاهر جسمانى آنها بود،یا یک نیروى مرموز معنوى در این زمینه کار مى کرد؟ در آیات قرآن سخنى از آن نیامده،هر چند مفسران بحث هائى دارند که،چون دلیلى بر آنها نیست از ذکر آنها صرف نظر مى کنیم.
ضمناً جمله وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً(سر تا پاى وجود تو از ترس پر مى شد)در حقیقت علت است براى جمله لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً(اگر آنها را مى دیدى فرار مى کردى)
یعنى به این دلیل فرار مى کردى که:ترس و وحشت قلب تو را احاطه مى کرد،بلکه گوئى از قلب،که کانون اصلى آن است نیز سر برآورده، به تمام ذرات وجود نفوذ مى نمود و همه را مملوّ از وحشت مى ساخت.
به هر حال،هنگامى که اراده خدا به چیزى تعلق گیرد،از ساده ترین راه،مهم ترین نتیجه را پدید مى آورد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : اسراف کار سه نشانه دارد
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_رفیعی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚«حجاب»، دیباچه شخصیت جذاب «زنِ مسلمان» برای تمام مردان جهان اسرارآمیز و خواندنی است💚
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۲ روی پله بیرون ازمحوطه حوزه میشینم وافرادی ڪه اطرافم پرسه میزنندرارصد میڪنم ساعتـے
#مدافع_عشق
#قسمت۳
به دیوارتڪیه میدهم ونگاهم رابه درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم…
چندسال است ڪه شاهدرفت وآمدهایـے؟استادشدن چندنفررا به چشم دل دیده ای؟..تو هم طلبه_هارادوست_داری؟
بـےاراده لبخند میزنم به یادچندتذڪرتو…چهارروز است ڪه پیدایت نیست.
دوڪلمه اخرت ڪه به حالت تهدیددرگوشم میپیچد … اگرنرید..
خب اگر نروم چـے؟
چرادوستت مثل خروس بـےمحل بین حرفت پرید و…
دستـےازپشت روی شانه ام قرارمیگیرد!ازجامیپرم وبرمیگردم…
یڪ غریبه درقاب چادر. بایڪ تبسم وصدایـےارام…
_ سلام گلم.ترسیدی؟
باتردیدجواب میدهم
_سلام.بفرمایید..؟
_ مزاحم نیستم؟..یه عرض ڪوچولوداشتم.
شانه ام راعقب میڪشم …
_ ببخشیدبجانیاوردم..!!
لبخندش عمیق ترمیشود..
_ من؟؟!….خواهرِ مفتشم
یڪ لحظه به خودم آمدم و دیدم چندساعت است ڪه مقابلم نشسته وصحبت میڪند:
_ برادرم منوفرستادتااول ازت معذرت خواهـےڪنم خانومےاگربدحرف زده….درڪل حلالش ڪنے. بعدهم دیگه نمیخواست تذڪردهنده باشه!
بابت این دوباری ڪه باتوبحث ڪرده خیلےتوخودش بود.
هـےراه میرفت میگفت:اخه بنده خدا به تو چه ڪه رفتـےبانامحرم دهن به دهن گذاشتـے!…
این چهارپنج روزم رفته بقول خودش ادم شه!…
_ ادم شه؟؟؟…ڪجارفته؟؟؟
_ اوهوم…ڪارهمیشگے!
وقتـےخطایـےمیڪنه بدون اینڪه لباسےغذایـے،چیزی برداره. قران،مفاتیح و سجادش رو میزاره توی یه ساڪ دستـےڪوچیڪومیره…
_ خب ڪجا میره!!
_ نمیدونم! …ولـےوقتـےمیاد خیلـےلاغره…! یجورایـے توبه میڪنه
باچشمانـےگرد به لبهای خواهرت خیره میشوم…
_ توبه ڪنه؟؟؟؟…مگه…مگه اشتباه ازیشون بوده؟…
چیزی نمیگوید. صحبت رامیڪشاند به جمله آخر….
_ فقط حلالش ڪن!…علاقه ات به طلبه هارم تحسین میڪرد!…
علی_اکبر_غیرتیه… اینم بزار پای همینش
سیدعلی_اکبر…
همنام پسرِ اربابــے….هرروز برایم عجیب ترمیشوی…
تومتفاوتـےیا…من_اینطورتورامیبینم؟
ڪارنشریه به خوبـےتمام شدودوستےمن بافاطمه سادات خواهرتوشروع
آنقدرمهربان،صبوروآرام بودڪه براحتـےمیشداورا دوست داشت.
حرفهایش راجب تومراهرروزڪنجڪاوترمیڪرد.
همین حرفهابه رفت وآمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد.
گاهاتماس تلفنـےداشتیم وبعضـےوقتهاهم بیرون میرفتیم تابشودسوژه جدیدعڪسهای من…
چادرش جلوه خاصی داشت درڪادرتصاویر.
ڪم ڪم متوجه شدم خانواده نسبتاپرجمعیتـےهستید.
علـےاکبر،سجاد،علـےاصغر،فاطمه وزینب بامادروپدرعزیزی ڪه درچندبرخوردڪوتاه توانسته بودم ازنزدیڪ ببینمشان.
تو برادربزرگتری ومابقی طبق نامشان ازتوڪوچڪتر….
نام پدرت حسین ومادرت زهرا
حتـےاین چینش اسمهابرایم عجیب بود.
تورادیگرندیدم وفقط چندجمله ای بود ڪه فاطمه گاهی بین حرفهایش ازتو میگفت.
دوستـےماروز به روز محڪم ترمیشدودراین فاصله خبراردوی راهیان_نورت به گوشم رسید
#ادامه_دارد
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۳ به دیوارتڪیه میدهم ونگاهم رابه درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم… چندسال اس
#مدافع_عشق
#قسمت۴
فاطمه سادات؟
_ جانم؟..
_ توام میری؟.
_ ڪجا؟
_ اممم…باداداشت.راهیان نور؟…
_ اره!ماچندساله ڪه میریم.
بادودلـے وڪمےمِن.و.مِن میگویم:
_ میشه منم بیام؟
چشمانش برق میزند…
_ دوست داری بیای؟
_ عاوره…خیلـــے…
_چراڪه نشه!..فقط …
گوشه چادرش رامیڪشم…
_ فقط چی؟
نگاه معناداری به سرتاپایم میڪند..
_ بایدچادرسرڪنـے.
سرڪج میڪنم،ابروبالا میندازم..
_ مگه حجابم بده؟؟؟
_ نه!ڪےگفته بده؟!…اماجایـےڪه مامیریم حرمت خاصـےداره!
دراصل رفتن اونهابخاطرهمین سیاهـےبوده…حفظ این
وڪناری ازچادرش رابادست سمتم میگیرد
دوست داشتم هرطورشده همراهشان شوم.حال وهوایشان رادوست داشتم.
زندگـےشان بوی غریب وآشنایـےازمحبت میداد
محبتـےڪه من درزندگـےام دنبالش میگشم؛حالا اینجاست…دربین همین افراد.
قرارشد دراین سفربشوم عڪاس اختصاصـےخواهروبرادری ڪه مهرشان عجیب به دلم نشسته بود
تصمیمم راگرفتم…
#حجاب_میڪنم_قربه_الی_الله
.
نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت،زنجیروپلاڪ،سربندیازهراویڪ تسبیح سبزشفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.چقدرساده ای
ومن به تازگےسادگـےرادوست دارم
قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه رابلدنباشم.
وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای.
به تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم.#چادربمن مےآید…این رادیشب پدرم وقتےفهمیدچه تصمیمےگرفته ام بمن گفت.
صدای فاطمه رشته افڪارم راپاره میڪند.
_ ریحانه؟ریحان؟….الو
نگاهش میڪنم.
_ ڪجایـے؟
_ همینجا….چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم)
میخندد…
_ خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت
به حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم…
_ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!…همین یدونس!
تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم…
_ فاطمه سادات؟؟
_ جونم داداش؟؟!!..
_ بیا اینجا….
فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبامیدود.
توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوی سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے..
فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید
_ بیا!!….
(وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم)
_ این چیه؟؟
_ شلواره!معلوم نیس؟؟
_ هرهرهر!….جدی پرسیدم!مگه برای اقاعلےنیست!؟
_ چرا!…امامیگه فعلا نمیخوادبندازه.
یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
_ ازشون خیلـےتشڪرڪن!
_ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!…ریحانه میگه خیلـےباحالـے!!
وتولبخندمیزنـے میدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی:
_ خواهش میڪنم!
احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم…
نمیدانم ازچیست!
از#چفیه_ات یا#تو…
#ادامه_دارد...
هدایت شده از شیفتگان تربیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگرانه
درهواپیما آراممیگیرۍدرحالےٖ
ڪہنمیدانےٖخلبانآن
ڪیست!... 🛩👨✈️
چگونہدرزندگےٖاتآرامنمیگیرۍ
درحالےٖڪہمیدانےٖمدیرومدبـر
آنخــداست
#امام_زمان_عج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 پنجم اردیبهشت، سالروز شکست حمله نظامی آمریکا در صحرای #طبس و شهادت سردار شهید محمد منتظرقائم گرامی باد.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️رهبر معظم انقلاب : من شمشیر را کشیدهام!
منتها نوع میدان امروز با نوع میدان ان سالهای اول تفاوت دارد!
#جهاد_تبیین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور جانشین نیروی قدس سپاه در مذاکرات مسکو
🔹در فیلمی که از مذاکرات چهارجانبه وزرای دفاع فدراسیون روسیه، جمهوری اسلامی ایران، جمهوی عربی سوریه و جمهوری ترکیه منتشر شده مشخص است که سردار فلاحزاده جانشین نیروی قدس سپاه نیز در مذاکرات مسکو شرکت کرده است.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
عیسی به دین خود
موسی به دین خود⁉️
به☝️نفر ارسال فرمائید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَىَ طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا»
اینگونه آنها را (از خواب) برانگیختیم تا از یکدیگر سؤال کنند. یکی از آنها گفت: «چه مدّت خوابیدید؟!» گفتند: «یک روز، یا بخشی از یک روز!» (و چون نتوانستند مدّت خوابشان را دقیقاً بدانند) گفتند: «پروردگارتان از مدّت خوابتان آگاهتر است! اکنون یک نفر از خودتان را با این سکّهای که دارید به شهر بفرستید، تا بنگرد کدام یک از آنها غذای پاکیزهتری دارند، و مقداری از آن برای روزی شما بیاورد. امّا باید دقّت کند، و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد...
(سوره مبارکه کهف/ آیه ۱۹)
❇ تفســــــیر
بیدارى بعد از یک خواب طولانى
به خواست خدا، در آیات آینده مى خوانیم که خواب اصحاب کهف آن قدر طولانى شد که به 309 سال بالغ گردید و به این ترتیب، خوابى بود شبیه به مرگ، و بیداریش همانند رستاخیز. لذا، در آیات مورد بحث، قرآن مى گوید: و این گونه آنها را برانگیختیم (وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ).
یعنى همان گونه که قادر بودیم آنها را در چنین خواب طولانى فرو بریم قادر بودیم آنها را به بیدارى بازگردانیم.
ما آنها را از خواب برانگیختیم تا از یکدیگر سؤال کنند. یکى از آنها پرسید: فکر مى کنید چه مدت خوابیده اید؟ (لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ).
آنها گفتند: یک روز یا بخشى از یک روز (قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم).
این تردید، شاید به خاطر آن بوده است که طبق گفته جمعى از مفسران، آنها در آغاز روز وارد غار شده و به خواب فرو رفتند و در پایان روز بیدار شدند. همین سبب شد، اول چنین فکر کنند: یک روز خوابیده اند، و همین که منظره آفتاب را دیدند بخشى از یک روز را مطرح کردند.
ولى سرانجام، چون نتوانستند دقیقاً بدانند مدت خوابشان چقدر بوده؛ گفتند پروردگار شما از مدت خوابتان آگاه تر است (قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ).
جمعى گفته اند گوینده این سخن، بزرگترین آنها که تملیخا نام داشت بوده است، و تعبیر به صیغه جمع قالُوا (گفتند ) در این گونه موارد معمول است.
و شاید این سخن به خاطر آن بوده که از وضع قیافه، موها، ناخن ها و همچنین طرز لباس هایشان در شک فرو رفتند که نکند این یک خواب غیر عادى باشد.
🌺🌺🌺
به هر حال، سخت احساس گرسنگى و نیاز به غذا مى کردند، چون ذخیره هاى بدن آنها تمام شده بود. لذا، نخستین پیشنهادشان این بود:
سکه نقره اى را که با خود دارید، به دست یکى از نفرات خود بدهید و او را به شهر بفرستید، تا برود و ببیند کدامین فروشنده غذاى پاکترى دارد، به مقدار روزى و نیاز از آن براى شما بیاورد (فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْق مِنْهُ).
اما باید نهایت دقت را به خرج دهد، و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد (وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لایُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۹ سوره مبارکه کهف)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: وضو جبیره چطوریه ؟!
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
کتاب نه بخشش،نه جبران،مصیبت و خسران
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روابط دختر و پسر درست یا غلط؟!!
#استاد_رفیعی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat