6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚«حجاب»، دیباچه شخصیت جذاب «زنِ مسلمان» برای تمام مردان جهان اسرارآمیز و خواندنی است💚
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۲ روی پله بیرون ازمحوطه حوزه میشینم وافرادی ڪه اطرافم پرسه میزنندرارصد میڪنم ساعتـے
#مدافع_عشق
#قسمت۳
به دیوارتڪیه میدهم ونگاهم رابه درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم…
چندسال است ڪه شاهدرفت وآمدهایـے؟استادشدن چندنفررا به چشم دل دیده ای؟..تو هم طلبه_هارادوست_داری؟
بـےاراده لبخند میزنم به یادچندتذڪرتو…چهارروز است ڪه پیدایت نیست.
دوڪلمه اخرت ڪه به حالت تهدیددرگوشم میپیچد … اگرنرید..
خب اگر نروم چـے؟
چرادوستت مثل خروس بـےمحل بین حرفت پرید و…
دستـےازپشت روی شانه ام قرارمیگیرد!ازجامیپرم وبرمیگردم…
یڪ غریبه درقاب چادر. بایڪ تبسم وصدایـےارام…
_ سلام گلم.ترسیدی؟
باتردیدجواب میدهم
_سلام.بفرمایید..؟
_ مزاحم نیستم؟..یه عرض ڪوچولوداشتم.
شانه ام راعقب میڪشم …
_ ببخشیدبجانیاوردم..!!
لبخندش عمیق ترمیشود..
_ من؟؟!….خواهرِ مفتشم
یڪ لحظه به خودم آمدم و دیدم چندساعت است ڪه مقابلم نشسته وصحبت میڪند:
_ برادرم منوفرستادتااول ازت معذرت خواهـےڪنم خانومےاگربدحرف زده….درڪل حلالش ڪنے. بعدهم دیگه نمیخواست تذڪردهنده باشه!
بابت این دوباری ڪه باتوبحث ڪرده خیلےتوخودش بود.
هـےراه میرفت میگفت:اخه بنده خدا به تو چه ڪه رفتـےبانامحرم دهن به دهن گذاشتـے!…
این چهارپنج روزم رفته بقول خودش ادم شه!…
_ ادم شه؟؟؟…ڪجارفته؟؟؟
_ اوهوم…ڪارهمیشگے!
وقتـےخطایـےمیڪنه بدون اینڪه لباسےغذایـے،چیزی برداره. قران،مفاتیح و سجادش رو میزاره توی یه ساڪ دستـےڪوچیڪومیره…
_ خب ڪجا میره!!
_ نمیدونم! …ولـےوقتـےمیاد خیلـےلاغره…! یجورایـے توبه میڪنه
باچشمانـےگرد به لبهای خواهرت خیره میشوم…
_ توبه ڪنه؟؟؟؟…مگه…مگه اشتباه ازیشون بوده؟…
چیزی نمیگوید. صحبت رامیڪشاند به جمله آخر….
_ فقط حلالش ڪن!…علاقه ات به طلبه هارم تحسین میڪرد!…
علی_اکبر_غیرتیه… اینم بزار پای همینش
سیدعلی_اکبر…
همنام پسرِ اربابــے….هرروز برایم عجیب ترمیشوی…
تومتفاوتـےیا…من_اینطورتورامیبینم؟
ڪارنشریه به خوبـےتمام شدودوستےمن بافاطمه سادات خواهرتوشروع
آنقدرمهربان،صبوروآرام بودڪه براحتـےمیشداورا دوست داشت.
حرفهایش راجب تومراهرروزڪنجڪاوترمیڪرد.
همین حرفهابه رفت وآمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد.
گاهاتماس تلفنـےداشتیم وبعضـےوقتهاهم بیرون میرفتیم تابشودسوژه جدیدعڪسهای من…
چادرش جلوه خاصی داشت درڪادرتصاویر.
ڪم ڪم متوجه شدم خانواده نسبتاپرجمعیتـےهستید.
علـےاکبر،سجاد،علـےاصغر،فاطمه وزینب بامادروپدرعزیزی ڪه درچندبرخوردڪوتاه توانسته بودم ازنزدیڪ ببینمشان.
تو برادربزرگتری ومابقی طبق نامشان ازتوڪوچڪتر….
نام پدرت حسین ومادرت زهرا
حتـےاین چینش اسمهابرایم عجیب بود.
تورادیگرندیدم وفقط چندجمله ای بود ڪه فاطمه گاهی بین حرفهایش ازتو میگفت.
دوستـےماروز به روز محڪم ترمیشدودراین فاصله خبراردوی راهیان_نورت به گوشم رسید
#ادامه_دارد
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۳ به دیوارتڪیه میدهم ونگاهم رابه درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم… چندسال اس
#مدافع_عشق
#قسمت۴
فاطمه سادات؟
_ جانم؟..
_ توام میری؟.
_ ڪجا؟
_ اممم…باداداشت.راهیان نور؟…
_ اره!ماچندساله ڪه میریم.
بادودلـے وڪمےمِن.و.مِن میگویم:
_ میشه منم بیام؟
چشمانش برق میزند…
_ دوست داری بیای؟
_ عاوره…خیلـــے…
_چراڪه نشه!..فقط …
گوشه چادرش رامیڪشم…
_ فقط چی؟
نگاه معناداری به سرتاپایم میڪند..
_ بایدچادرسرڪنـے.
سرڪج میڪنم،ابروبالا میندازم..
_ مگه حجابم بده؟؟؟
_ نه!ڪےگفته بده؟!…اماجایـےڪه مامیریم حرمت خاصـےداره!
دراصل رفتن اونهابخاطرهمین سیاهـےبوده…حفظ این
وڪناری ازچادرش رابادست سمتم میگیرد
دوست داشتم هرطورشده همراهشان شوم.حال وهوایشان رادوست داشتم.
زندگـےشان بوی غریب وآشنایـےازمحبت میداد
محبتـےڪه من درزندگـےام دنبالش میگشم؛حالا اینجاست…دربین همین افراد.
قرارشد دراین سفربشوم عڪاس اختصاصـےخواهروبرادری ڪه مهرشان عجیب به دلم نشسته بود
تصمیمم راگرفتم…
#حجاب_میڪنم_قربه_الی_الله
.
نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت،زنجیروپلاڪ،سربندیازهراویڪ تسبیح سبزشفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.چقدرساده ای
ومن به تازگےسادگـےرادوست دارم
قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه رابلدنباشم.
وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای.
به تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم.#چادربمن مےآید…این رادیشب پدرم وقتےفهمیدچه تصمیمےگرفته ام بمن گفت.
صدای فاطمه رشته افڪارم راپاره میڪند.
_ ریحانه؟ریحان؟….الو
نگاهش میڪنم.
_ ڪجایـے؟
_ همینجا….چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم)
میخندد…
_ خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت
به حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم…
_ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!…همین یدونس!
تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم…
_ فاطمه سادات؟؟
_ جونم داداش؟؟!!..
_ بیا اینجا….
فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبامیدود.
توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوی سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے..
فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید
_ بیا!!….
(وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم)
_ این چیه؟؟
_ شلواره!معلوم نیس؟؟
_ هرهرهر!….جدی پرسیدم!مگه برای اقاعلےنیست!؟
_ چرا!…امامیگه فعلا نمیخوادبندازه.
یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
_ ازشون خیلـےتشڪرڪن!
_ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!…ریحانه میگه خیلـےباحالـے!!
وتولبخندمیزنـے میدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی:
_ خواهش میڪنم!
احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم…
نمیدانم ازچیست!
از#چفیه_ات یا#تو…
#ادامه_دارد...
هدایت شده از شیفتگان تربیت
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلنگرانه
درهواپیما آراممیگیرۍدرحالےٖ
ڪہنمیدانےٖخلبانآن
ڪیست!... 🛩👨✈️
چگونہدرزندگےٖاتآرامنمیگیرۍ
درحالےٖڪہمیدانےٖمدیرومدبـر
آنخــداست
#امام_زمان_عج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
🗓 پنجم اردیبهشت، سالروز شکست حمله نظامی آمریکا در صحرای #طبس و شهادت سردار شهید محمد منتظرقائم گرامی باد.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️رهبر معظم انقلاب : من شمشیر را کشیدهام!
منتها نوع میدان امروز با نوع میدان ان سالهای اول تفاوت دارد!
#جهاد_تبیین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور جانشین نیروی قدس سپاه در مذاکرات مسکو
🔹در فیلمی که از مذاکرات چهارجانبه وزرای دفاع فدراسیون روسیه، جمهوری اسلامی ایران، جمهوی عربی سوریه و جمهوری ترکیه منتشر شده مشخص است که سردار فلاحزاده جانشین نیروی قدس سپاه نیز در مذاکرات مسکو شرکت کرده است.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
عیسی به دین خود
موسی به دین خود⁉️
به☝️نفر ارسال فرمائید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَىَ طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا»
اینگونه آنها را (از خواب) برانگیختیم تا از یکدیگر سؤال کنند. یکی از آنها گفت: «چه مدّت خوابیدید؟!» گفتند: «یک روز، یا بخشی از یک روز!» (و چون نتوانستند مدّت خوابشان را دقیقاً بدانند) گفتند: «پروردگارتان از مدّت خوابتان آگاهتر است! اکنون یک نفر از خودتان را با این سکّهای که دارید به شهر بفرستید، تا بنگرد کدام یک از آنها غذای پاکیزهتری دارند، و مقداری از آن برای روزی شما بیاورد. امّا باید دقّت کند، و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد...
(سوره مبارکه کهف/ آیه ۱۹)
❇ تفســــــیر
بیدارى بعد از یک خواب طولانى
به خواست خدا، در آیات آینده مى خوانیم که خواب اصحاب کهف آن قدر طولانى شد که به 309 سال بالغ گردید و به این ترتیب، خوابى بود شبیه به مرگ، و بیداریش همانند رستاخیز. لذا، در آیات مورد بحث، قرآن مى گوید: و این گونه آنها را برانگیختیم (وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ).
یعنى همان گونه که قادر بودیم آنها را در چنین خواب طولانى فرو بریم قادر بودیم آنها را به بیدارى بازگردانیم.
ما آنها را از خواب برانگیختیم تا از یکدیگر سؤال کنند. یکى از آنها پرسید: فکر مى کنید چه مدت خوابیده اید؟ (لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ).
آنها گفتند: یک روز یا بخشى از یک روز (قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم).
این تردید، شاید به خاطر آن بوده است که طبق گفته جمعى از مفسران، آنها در آغاز روز وارد غار شده و به خواب فرو رفتند و در پایان روز بیدار شدند. همین سبب شد، اول چنین فکر کنند: یک روز خوابیده اند، و همین که منظره آفتاب را دیدند بخشى از یک روز را مطرح کردند.
ولى سرانجام، چون نتوانستند دقیقاً بدانند مدت خوابشان چقدر بوده؛ گفتند پروردگار شما از مدت خوابتان آگاه تر است (قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ).
جمعى گفته اند گوینده این سخن، بزرگترین آنها که تملیخا نام داشت بوده است، و تعبیر به صیغه جمع قالُوا (گفتند ) در این گونه موارد معمول است.
و شاید این سخن به خاطر آن بوده که از وضع قیافه، موها، ناخن ها و همچنین طرز لباس هایشان در شک فرو رفتند که نکند این یک خواب غیر عادى باشد.
🌺🌺🌺
به هر حال، سخت احساس گرسنگى و نیاز به غذا مى کردند، چون ذخیره هاى بدن آنها تمام شده بود. لذا، نخستین پیشنهادشان این بود:
سکه نقره اى را که با خود دارید، به دست یکى از نفرات خود بدهید و او را به شهر بفرستید، تا برود و ببیند کدامین فروشنده غذاى پاکترى دارد، به مقدار روزى و نیاز از آن براى شما بیاورد (فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْق مِنْهُ).
اما باید نهایت دقت را به خرج دهد، و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد (وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لایُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۹ سوره مبارکه کهف)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat