شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صد_وهفت مطمئن باشید. محمد آقا، خداروشکری زیر لب گفت. شهاب کفش هایش را روی
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صد_وهشت
ــ مامان!
ــ جانم؟! مهیا چطوره؟!
ــ دستشو بد بریده... یکم ضعف کرده یه زنگ به بابا بزن بریم خونه.
دو قدم رفته را برگشت و روبه مادرش گفت :
ــ مامان به فکر جواب برای سوال های شهاب داشته باشید. میدونید که رو مهیا چقدر حساسه... ببینه دستشو بریده دیگه واویلا...
به اخم های زن عمو و دختر عمویش، نگاهی انداخت و با لبخندی پیروزمندانه، دوباره کنار مهیا برگشت...
ـ بده اینارو خودم تایپ میکنم.
مریم برگه ها را از دست مهیا کشید.
ـ بده اینارو ببینم. با این دستش می خواد بشینه تایپ کنه...
ـ گندش نکن بابا...
مریم، مهیا را از جایش بلند کرد و به جای او، نشست.
ــ عزیزم گندش نکردم... خودش گنده است؛ بخیه خورده دستت...
مهیا نگاهی به دست پانسمان شده اش انداخت. آنقدر بد بریده بود، که مجبور شده بود بیمارستان برود و دستش را بخیه بزند.
ــ پس الان چیکار کنم؟؟
ــ برو خونه استراحت کن!
مهیا از جایش بلند شد.
ــ پس من میرم خونه.
ــ بسلامت. سلام برسون.
مهیا از پایگاه خارج شد. نگاهی به ساعت انداخت، یک ساعتی به اذان مغرب مانده بود. به طرف پارک محله رفت. تصمیم گرفت، یک ساعت را در پارک کتاب بخواند و نزدیک اذان برای مناز به مسجد برود. روی یک نیمکت نشست. کتابش را ازکیفش بیرون آورد. دستی به کتاب کشید. کتاب هدیه ای از طرف شهاب بود.
یاد شهاب لبخندی روی لبش آورد. امروز سومین روزی بود، که شهاب به ماموریت رفته بود.
مهیا احساس کرد، که کسی کنارش نشست. با دیدن خانمی، لبخند زد که با برداشتن عینکش لبخند مهیا روی لبانش خشک شد.
ــ نازی...
نازی لبخندی زد.
ــ چیه؟! تعجب کردی؟! انتظار نداشتی منو ببینی؟!
مهیا لبخندی زد.
ــ راستش... آره.... نه آخه زهرا...
ــ گفته بود که از اهواز رفتیم.
مهیا، سرش را به علامت تایید تکان داد.
ــ رفتیم. ولی زندگی دوستم، خیلی برام مهمه که از کرج بلند شدم؛ اومدم اهواز...
مهیا با تعجب گفت:
ــ کرج؟؟
ـ حتما زهرا بهت خبر داده که چی مجبورمون کرد بریم.
مهیا با ناراحتی تایید کرد.
ــ آره! گفت. خیلی ناراحت شدم. ولی آخه چرا کرج؟!
ــ بابام، اینقدر از دوست فامیل حرف شنید؛ که اگه میتونست از کشور خارج می شد. کرج که چیزی نیست.
ـ نمیدونم چی بگم...؟!
ــ لازم نیس چیزی بگی. تو باید الان به داد زندگی خودت برسی...
ــ منظورت چیه؟؟
ــ منظورم اینه که باید از شهاب جدا بشی...
مهیا با صدای بلند گفت:
ــ چی؟؟
ــ چته داد نزن...
ــ دیونه شدی نازی این حرفا چیه؟!
ــ من دیونه نشدم من فقط صلاح تورو می خوام!
مهیا پوزخند زد.
ــ صلاح؟ مسخره است؛ صلاح من جدایی از شهابه؟!!
ــ آره ،اون به درد تو نمیخوره.
نازنین سر پا ایستاد.
ــ این شهابی که تو میشناسی شهاب واقعی نیست. اون داره تورو بازی میده. اون الهه به پاکی که تو توذهنت ساختی، نیست. اون یه آدم عوضیه. ازش دور شو تا تورو بدبخت نکرده.
مهیا با عصبانیت روبه رویش ایستاد.
ــ دهنتو ببند. از کرج پا شدی اومدی این چرندیاتو بگی؟! اصلا تو کی هستی که اینطور درباره ی شهاب صحبت می کنی ها؟
انگشت را به علامت تهدید تکان داد.
ــ دیگه نه می خوام این حرفارو بشنوم... نه می خوام ببینمت... فهمیدی؟!
کیفش را برداشت و با عصبانیت از پارک خارج شد...
سلام نمازش را داد و به سجده رفت. بوی گلاب سجاده اش، احساس خوبی به او داد. نفس عمیقی کشید.
آنقدر از حرف های نازنین عصبی شده بود؛ که دیگر به مسجد نرفت. حرف های نازنین را باور نداشت
. او آنقدر به شهاب اعتماد داشت و اورا باور داشت، که حرف های نازنین نتوانست حتی ذره ای شک،
در دلش ایجاد کند. ولی چیزی که ذهنش را مشغول کرده بود، دلیل نازی برای گفتن این حرف ها بود.
ــ مهیا مادر؛ بیا شام بخور...
با صدای مادرش، سریع بوسه ای به مهر زد و سجاده اش را جمع کرد.
به آشپزخانه رفت و روی صندلی نشست.
ــ به به... چه بویی... چه غذایی...
مهلا خانم، کاسه ی سالاد را روی میز گذاشت و کنار احمد آقا نشست.
ــ نوش جان مادر!
احمد آقا بشقاب مهیا را برداشت و برایش برنج گذاشت و به سمتش گرفت.
ــ شهاب زنگ نزد مهیا جان؟!
مهیا بشقاب را گرفت و ناراحت گفت:
ــ ممنون. نه زنگ نزد. تو ماموریت نمیتونه زنگ بزنه.
احمدآقا سری تکان داد. مهیا دیگر اشتهایی نداشت و تا آخر فقط با غذایش باز می کرد.
ــ خیلی ممنون مامان!
ــ تو که چیزی نخوردی دخترم!!
ـ سیرم مامان با مریم تو پایگاه کلی خوراکی خوردیم.
ــ مادر اینقدر چیپس و پفک نخورید. معده هاتونو داغون میکنین...
#ادامه_دارد
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | روز امام رضا علیهالسلام
به امام رضا میگم حرفامو
آخه بهتر میدونه دردامو
اربعین نزدیکه و آشوبم
میشه آقا بزنی امضامو...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ امام خامنهای:کاملا به عاقبتِ کار امیدواریم
این نظام از پس همه موانع برخواهد آمد و ان شاءالله پرچم رو به صاحب اصلیش خواهد رسوند
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 ۲۱ روز مانده به اربعین حسینی
#استوری
به☝️نفر ارسال فرمائید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چگونه دانشگاهها و مراکز علمی ایرانی برای غرب به وسیله ISI جاسوسی میکنند؟
تاریخچه isi و بیان نکاتی پیرامون رویکرد، پشت پرده و اهداف آن
👤استاد رحیم پور ازغدی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
🌷شهید مطهری: آنان ڪه زیبایی اندیشه دارند زیبایی تن را به نمایش نمیگذارند.
~•~•~
🥀 #حجاب یعنی: دختر سیبی ست ڪه باید از درخت سربلندی چیده شود، نه در پای علفهای هرز.
🥀 #حجاب یعنی: هنر پوشاندن، نه پوشیدنی ڪه از نپوشیدن بدتر است.
🥀 #حجاب یعنی: دارای حریمی هستم ڪه هر ڪسی به آن راه ندارد.
🥀 #حجاب یعنی: زاده ی عصر جاهلیت نیستم. (وَلَا تَبَرَّجُنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّة...33/احزاب).
🥀 #حجاب یعنی: لایڪ ارزشمند خدا، نه لایڪ بی ارزش بَعضیا.
🥀 #حجاب یعنی: حاضر نیستم برای پرنگ شدن هزار رنگ شوم.
🥀 #حجاب_یعنی: هر ڪسی لایق دیدن زیبایی های من نیست.
🥀 #حجاب یعنی: آزاد بودن از زندانی به نام: "نظر دیگران"
🥀 #حجاب یعنی : پوشاندن و نمایان نکردن تمام بدن! نه فقط سر.
🥀 #حجاب یعنی: بی نیازم از هر نگاهی جز نگاه خدا.
🥀 #حجاب یعنی: من انتخاب میڪنم ڪه تو چه ببینی.
🥀 #حجاب یعنی: زرهی در برابر چشمهای مریض.
🥀 #حجاب یعنی: یک پیله تا پروانه شدن.
🥀 #حجاب یعنی: احترام به حرمت های الهی.
🥀 #حجاب یعنی: طعمه هوسرانی کسی نیستم.
🥀 #حجاب یعنی: به جای شخص، شخصیت را دیدن.
🥀 #حجاب یعنی: من یک انسانم نه یک وسیله.
🥀 #حجاب یعنی:خون بهای شهیدان.
🥀 #حجاب یعنی: حفاظت از زیبایی.
🥀 #حجاب یعنی: حفاظت از امانت خدا.
🥀 #حجاب یعنی: نماد هویت انسانی.
🥀 #حجاب یعنی: صدفی بر گوهر وجود.
🥀 #حجاب یعنی: محتاج جلب توجه نیستم.
🥀 #حجاب یعنی: زن والاست نه کالا.
🥀 #حجاب یعنی: اثبات تقدس زن.
🥀 #حجاب یعنی: مراقبت از تقوا.
🥀 #حجاب یعنی: اعتماد به نفس.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️قالیباف در دیدار نمایندگان با رهبر انقلاب: برخی نمایندگان از نهی شما مبنی بر عدم دخالت در انتصابات ناراحت شدند!
🔻خدا رحم کرد نمایندگان، قدرت برکناری رهبری را ندارند، وگرنه ایشان را هم مثل معاون سیاسی وزیر کشور عزل میکردند!
❌حقیقتا از رهبری شرم نمیکنید که از خودشان هزینه کردند و لقب مجلس انقلابی را بهتان نسبت دادند؟!
✅ انقلابی واقعی از خودش برای رهبری هزینه میکند، نه رهبری را برای خودش.
#عدم_دخالت_در_انتصابات
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸به امام رضا میگم حرفامو
🔸آخه بهتر میدونه دردامو
🔸اربعین نزدیکه و آشوبم
🔸میشه آقا بزنی امضامو
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#استوری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
May 11
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا»
(مریم) در حالی که او را در آغوش گرفته بود، نزد قومش آورد؛ گفتند: «ای مریم! کار بسیار عجیب و بدی انجام دادی!
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۲۷)
❇ تفســــــیر
سرانجام مریم در حالى که کودکش را در آغوش داشت از بیابان به آبادى بازگشت و به سراغ بستگان و اقوام خود آمد (فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ).
هنگامى که آنها نوزاد را در آغوش او دیدند، دهانشان از تعجب باز ماند، آنها که سابقه پاکدامنى مریم را داشتند و آوازه تقوا و کرامت او را شنیده بودند، سخت نگران شدند، تا آنجا که
بعضى به شک و تردید افتادند، و بعضى دیگر هم که در قضاوت و داورى، عجول بودند زبان به ملامت و سرزنش او گشودند، و گفتند: حیف از آن سابقه درخشان، با این آلودگى! و صد حیف از آن دودمان پاکى که این گونه بدنام شد.
گفتند: اى مریم! تو مسلماً کار بسیار عجیب و بدى انجام دادى ! (قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیّاً).
🌺🌺🌺
فَرِىّ بنا به گفته راغب در کتاب مفردات ، به معنى بزرگ یا عجیب و یا ساختگى آمده است و در اصل از ماده فرى به معنى پاره کردن پوست براى اصلاح آن است.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۲۷ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
تقویم امروز پنجشنبه
🌟 ۲۶ مرداد ۱۴۰۲هجرے شمسے
🌙 ۳۰ محرم ۱۴۴۵هجرے قمرے
🎄 ۱۷ اوت۲۰۲۳ میلادی
📿 ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه:
🎗«لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین»🎗
🎗«نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار»🎗
🔶مناسبت امروز👇
آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی (۱۳۶۹ ه.ش) (۲۶ مرداد)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat