eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ⭕️لینک آزمون مسابقه کتابخوانی⭕️ " کتاب یک ون شبهه" جهت شرکت در آزمون فقط کافیست روی لینک زیر کلیک نمائید. 👇👇👇👇👇👇 https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfLy35SguVd76B4YfSKI7ceQNz3NmLJN96mHX87Lj8s2FVngA/viewform?usp=sf_link 👈هر بزرگوار یک بار می تواند شرکت کند🙏 هیچ گونه مشکل و عدم دسترسی در سوالات وجود ندارد چون آنلاین و با اینترنت است،لطفا به ادمین کانال مراجعه نفرمائید. 👈زمان مسدود شدن لینک و پایان مسابقه،ساعت ۲۱ امشب است👉 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
🔊اطلاعیه کانال ⭕️ با سلام خدمت اعضای محترم جدید کانال 🌼 کانال « شیفتگان تربیت » بر حسب رسالتی که دارد به عنوان یک منبع محتوایی عمل می کند( منبع قابل استناد ) 👌 این یک قائده و اصل کلی است : 🌸 تقویت بنیه علمی ، معنوی و ارتقاء در وضعیت موجود مورد انتظار است در مقابل هجمه و شبهات جبهه باطل خارجی و جبهه نفوذ و نفاق داخلی باعث تشکیک یا حتی بدبینی و سیر نزولی ایمانی و اعتقادی می گردد ❄️ شما خواننده محترم حتما علاوه بر مطالبی راجع به مباحث تربیتی ، معرفتی و بصیرتی حتما در جهت روشنگری توطئه های تربیتی جبهه نفاق داخلی و خارجی و پروژه های استعماری داخلی و خارجی مطالب ارزنده خواهید خواند و آگاه شدن از این موضوعات امری است لازم فلذا عنایت شما را می طلبد 🔰 کپی و نشر به هر صورت ممکن لازم و نیازی به اجازه گرفتن نیست خواهشا در ترویج کانال بکوشید و از زیاد بودن مطالب دلگیر نشوید چرا که مطالب فقط بر حسب ضرورت اطلاع رسانی و آگاه سازی آنها بارگذاری می شود و برای سنین و گروهها و سطوح متفاوت و مختلف می باشد (بعضی ها کپشن،بعضی ها کلیپ ،بعضی ها پندانه و بعضی ها استوری و... دوست دارند) ایرادات ، معایب ، انتقادات و پیشنهادات را به ایدی ذیل عنایت فرمائید @game2iran 👤 مدیریت کانال شیفتگان تربیت •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اصلا چه فایده‌ای برای جمهوری اسلامی دارد که آنقدر روی آن پافشاری می‌کند؟! 🎙 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
‏ ﷽ ⭕️#توجه ‏ ⭕️#توجه 📢#به_وقت_مسابقه نوبت مسابقه کانال #شیفتگان_تربیت هست که در نظر داری
باسلام و عرض خدا قوت، نتایج قرعه‌کشی تا سوم مهرماه اعلام می شود از همین ،مسابقه بعدی هم متعاقبا اعلام می شود🙏 👈کانال را به دیگران معرفی فرمائید👌 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا» امّا پس از آنان، فرزندان ناشایسته‌ای روی کار آمدند که نماز را تباه کردند و از شهوات پیروی نمودند؛ و به زودی (مجازات) گمراهی خود را خواهند دید! (سوره مبارکه مریم/ آیه ۵۹) ❇ تفســــــیر سپس، از گروهى که از مکتب انسان ساز انبیاء جدا شدند و پیروانى ناخلف از آب در آمدند، سخن مى گوید و قسمتى از اعمال زشت آنها را بر شمرده مى گوید: بعد از آن‌ها فرزندان ناشایسته‌اى روى کار آمدند که نماز را ضایع کردند و از شهوات پیروى نمودند که به زودى مجازات گمراهى خود را خواهند دید (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّاً). 🌺🌺🌺 خَلْف (بر وزن برف) به معنى فرزندان ناصالح و به اصطلاح ناخلف است در حالى که خَلَف (بر وزن صدف) به معنى فرزند صالح است. این جمله ممکن است اشاره به گروهى از بنى اسرائیل باشد که در طریق گمراهى گام نهاده، خدا را فراموش کردند، پیروى از شهوات را بر ذکر خدا ترجیح دادند، جهان را پر از فساد نمودند و سرانجام به نتیجه اعمال سوء خود در دنیا رسیدند و در آخرت نیز خواهند رسید. در این که منظور از اضاعه صلاة در اینجا ترک نماز است و یا تأخیر از وقت آن؟ و یا انجام اعمالى که نماز را در جامعه ضایع کند؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند، ولى معنى اخیر، صحیح تر به نظر مى رسد. اما چرا از میان تمام عبادات، روى نماز انگشت گذارده شده؟ شاید دلیل آن این باشد که نماز چنان که مى دانیم سدّى است در میان انسان و گناهان، هنگامى که این سدّ شکسته شد، غوطه‌ور شدن در شهوات، نتیجه قطعى آن است. و به تعبیر دیگر، همان گونه که پیامبران، ارتقاء مقام خود را از یاد خدا شروع کردند و به هنگامى که آیات خدا بر آنها خوانده مى شد به خاک مى افتادند و گریه مى کردند، این پیروان ناخلف سقوط و انحرافشان از فراموش کردن یاد خدا شروع شد. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۹ سوره مبارکه مریم) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: لباس شهرت چیه ؟! 🔸احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : در هر حادثه ای در حال امتحان هستیم 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#قسمت.صدو.چهل.ودوم مهیا سریع از پله ها بالا رفت. به محض باز کردن در ورودی، سریع خودش را به اتاق رس
.جانم.میرود .صدو.چهل.وسوم در دل خود گفت: ــ این دختر با خودش چه کرده...؟! آرام به او نزدیک شد. ــ مهیا...! مهیا سرش را پایین انداخت. شهاب عصبی شده بود. نمی توانست مهیا را در این حال و هوا ببیند. برایش سخت بود. از دست خودش که باعث و بانی ناراحتی مهیا بود؛ عصبی بود. آشفته دستی در موهایش کشید. نمی توانست جلوی بقیه با مهیا حرفی بزند. دست مهیا را گرفت ــ با اجازه من یکم با مهیا کار دارم! دیگر اجازه ای نداد کسی حرفی بزند. دست مهیا را کشید و با خود به اتاقش برد. در را بست و به سمت مهیا چرخید. ــ سرتو بالا بگیر مهیا! مهیا نمی خواست؛ که شهاب با دیدن چشمانش پریشان شود. ــ این چیه مهیا؟؟؟ مهیا حرفی نزد. شهاب عصبی ادامه داد: ــ مهیا این چشمای سرخ کبود... واسه بیداری و گریه زاریه... مگه نه؟؟ چرا جواب تلفنتو نمیدادی؟! چرا اینقدر دیر اومدی؟! چرا مهیا؟! چرا؟! مهیا حرفی نمی زد و فقط اشک ریزان به حرفای شهاب گوش می داد. درست متوجه نمی شد شهاب چه می گوید. فقط به صدایش گوش سپرده بود ،تا تک تک نغمه هایش را در گوشهایش حفظ کند. ــ گریه نکن! حرفت رو بزن... چرا داری از من مخفی میکنی؟! بگو بزار آرومت کنم... مهیا حرفی نزد. اما شدت اشک هایش بیشتر شد. شهاب عصبی دستانش را قاب صورت مهیا کرد و با صدای بلند غرید: ـــ گریه نکن لعنتی! حرف بزن دارم میمیرم! بگو بزار این آتیشی که به جونم افتاده خاموش بشه... . مهیا هق هق می کرد و پیراهن شهاب را در دست مچاله کرده بود. شهاب متوجه درد کشیدنش بود. آرام موهایش را نوازش کرد. می دانست که آشوبی در دل عزیز دلش شده... هق هق کردن هایش و در مشت گرفتن پیراهنش، عمق درد همسرش را احساس می کرد. حرفی نزد و فرصت داد که اول گریه هایش را تمام کند. بعد... اما گریه های مهیا تمام نشدنی بودند. انگار می خواست تمام گریه های شبانه و تنهایی اش را الان!؛ جبران کند. و چه خوب که شهاب بدون اعتراض این اجازه را به عزیز دلش داد اما هق هق های همسرش، آنقدر جانسوز بودند که نم اشک را در چشمان او هم نشاند... مهیا در میان هق هق اش، ناخواسته چیزی به زبان آورد، . خیلی آرام آن را به زبان آورده بود، شاید حتی در حد یک زمزمه... اما شهاب آن را شنید. شهاب شانه هایش را گرفت و از خودش جدا کرد. ــ تو چی گفتی مهیا مهیا حرفی نزد و شرمنده سرش را پایین انداخت. ــ مهیا! حرفتو دوباره بزن... مهیا اشک هایش را پاک کرد. ــ هیچی...چیزی نگفتم! به طرف وسایل چرخید. ــ اصلا بیا وسایلتو جمع کنیم. وقت نداریم. ــ مهیا جواب منو بده... مهیا سرش را پایین انداخت. ــ تو گفتی نرو! درست شنیدم؟! ــ شهاب... من... شهاب نگذاشت حرفش را ادامه بدهد. ــ تو پشیمون شدی مهیا؟؟ ــ نه! نه! باور کن شهاب، نمیدونم چی شد، یدفعه ای از دهنم پرید. اصلا منظوری نداشتم. من تصمیم رو گرفتم... هیچوقتم پشیمون نمیشم! شهاب متوجه پریشان حالی مهیا شد. ــ باشه عزیز دلم! آروم باش! دستان مهیا را گرفت و اورا روی تخت نشاند. تو یه لحظه اینجا بشین تا من بیام. ــ کجا داری میری؟! ــالان برمیگردم... با بسته شدن در، نگاهی به اتاق انداخت. به این فکر کرد، کی میتواند دوباره پا به این اتاق بگذارد؟ چشمه اشکش بار دیگر جوشید. بر دلش ترس بدی افتاده بود. نبود شهاب در کنارش، کابووس بدی بود. در باز شد و شهاب، بشقاب به دست، به سمت مهیا آمد و کنارش نشست. چشمش که به چشمان گریان مهیا افتاد. اخمی کرد ــ باز گریه کردی؟! مهیا جوابی نداد و فقط خیره به خیار های حلقه حلقه شده، ماند. ــ اینا برا چین؟! شهاب لبخندی زد و شانه های مهیا را گرفت و مجبورش کرد، که روی تخت دراز بکشد. ــ اِ شهاب چیکار میکنی؟! ــ الان میفهمی! شهاب حلقه ای از خیارها برداشت. ــ چشماتو ببند... مهیا چشم هایش از تعجب گرد شده بود. ــ من میگم ببند... تو گرد میکنی؟! مهیا آرام چشم هایش را بست، که سرمای حلقه ی خیار را روی چشمانش حس کرد. ــ شهاب چیکار میکنی؟! ــ هیچی زدی چشمای خوشکل زنمو داغون کردی، منم دارم بهشون میرسم. مهیا خندید و زیر لب دیوونه ای گفت. همیشه شهاب میتوانست حال و هوایش را عوض کند... ــ اینارو از کی یاد گرفتی؟! شهاب در حالی که حلقه های خیار را روی چشمان مهیا می گذاشت، گفت: ــ تو ماموریتای اولم؛ به خاطر اینکه باید چند شب بیدار می موندیم، چشامون سرخ می شدن و سوزش بدی پیدا می کردند. یکی از فرمانده ها اینکارو برامون انجام می داد. مهیا لبخندی روی لبش نشست. ــ حالا میدونی اون از کجا یاد گرفته؟! ــ از کجا؟؟ ــ ازش پرسیدم. گفت که خانمش همیشه اینکارو می کرد. ــ چه عاشقانه! * از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا * * ادامه.دارد....
21.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وحدت ملّی‌ و امنیت ملّی 🎙دشمن این دو نقطه را آماج حمله‌ی خودش قرار داده که باید در مقابلش ایستاد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat