eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان قرار نیست تاوان نامردی و بی‌اعتمادی افراد دیگر را بدهد.
16.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انتقاد فوآد ایزدی به بیانیه ایران در شورای امنیت 🔸چرا درخواست ما از شورای امنیت محکوم کردن اسرائیل است؟ 🔹ما باید بخواهیم اسرائیل به ذیل فصل هفت برود. |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما اگر فضای مجازی را در خانه کنترل نکنیم، خیلی از تلاش‌های تربیتی ما برای فرزندان بی‌ثمر می‌ماند... 🎙 استاد محسن |
هدایت شده از شیفتگان تربیت
‏ ﷽ ⭕️ ‏ ⭕️ 📢 نوبت مسابقه کانال هست که در نظر داریم از کتاب مسابقه ای برگزار کنیم. 🎁به ۲۰ نفر از نفرات برتر به قید قرعه هدیه ۴،۰۰۰،۰۰۰ ریالی نقدی تقدیم می گردد 📣📣📣🎁🎁🎁 جمعا ۸۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال 📆 ۲۰ فروردین ماه ۱۴۰۳/۰۱/۲۰ ۱۴ظهر 🕓 الی ۲۴ شب🕗 برگزار خواهد شد. 👈منبع👉مسابقه🌹👌 لمس👆فرمائید تا پی دی اف را مشاهده فرمائید شرکت برای عموم آزاد می باشد✌🏻 لطفا به همه فرمائید🙏🙏 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا :کانال شیفتگان تربیت 🍃@ShifteganeTarbiat 🌹👇🌹👇🌹👇🌹👇🌹 🌱https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
44.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی جزء بیست‌وچهارم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی
جزء 24.mp3
3.95M
💠فایل صوتی: تند خوانی جزء بیست‌وچهارم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی
راهکارهای 😍 در 👈جزء " بیست و چهارم" قرآن کریم 👆👆👆 التماس دعا🤲 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلها دست خداست خدا جبران می‌کنه 🎙استاد قرائتی
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشـــق🌹 #پـلاک_پنهــان #قسمت101 ــ بزار حرف بزنم سمانه عصبی صدایش را
* 🌹 سمانه در آشپزخانه کوچک در حال آماده کردن سوپی بود که محمد مواد لازمش را آورده بود،زیر گاز را کم کرد و دستان خیسش را با مانتویش خشک کرد،نگاهی به خانه انداخت هال متوسطی با یک آشپزخانه کوچک و دوتا اتاق و سرویس بهداشتی و حمام،حدس می زد اینجا کسی زندگی میکند ،چون همه جا مرتب و یخچال پر است. کمیل و محمد مشغول صحبت کردن بودند،و او دوست نداشت مزاحم صحبت های همسرش و دایی اش شود،روی مبل نشست و به تلویزیون خاموش خیره شد،با یادآوری مادرش سریع گوشی اش را درآورد و برایش پیامک فرستاد که همراه کمیل است و ممکن است دیر کند،وقتی پیام ارسال شد ،گوشی اش را دوباره در جیب مانتویش گذاشت. نگاهی به ساعت انداخت،وقت خوردن داروهای کمیل بود،دوست نداشت مزاحم صحبت هایشان شود،اما محمد گفته بود که دکتر تاکید کرده بود که با داروهایش را به موقع بخورد. به سمت در رفت،دستش را بلند کرد تا در را بزند اما با صدای عصبی کمیل دستش در هوا خشک شد،صدای کمیل عصبی بود و سعی می کرد آن را پایین نگه دارد،سمانه اخم هایش را درهم جمع کرد و به حرفایشان گوش سپرد،نمی خواست فالگوش بایستد اما عصبانیت کمیل اورا کنجکاو کرده بود. ـــ این چه کاری بود دایی ــ کمیل آروم باش عصبانیت برا زخمت خوب نیست ــ چطور عصبانی نشم،دایی من گفتم که نمیخوام پای سمانه وسط کشیده بشه بعد تو بهش زنگ زدی بیاد اینجا ـ نمیتونستم تنهات بزارم از اینورم باید میرفتم ــ زنگ میزدی به امیرعلی یا به هر کس دیگه ای جز سمانه سمانه عصبی به در خیره ماند،نمی دانست چرا کمیل نمی خواست او اینجا باشد الان دلیل اخم های گهگاهش را به محمد دانست. صدای تحلیل رفته کمیل و حرف هایش آنچنان شوکی به سمانه وارد کرد که حتی نفس کشیدن را برای چند لحظه فراموش کرد. ـــ وقتی اومدید و گفتید به خاطر انتقام از من ،سمانه رو وارد این بازی کردند،از خودم متنفر شدم،بعدش هم گفتید به خاطر اینکه مواظب سمانه باشم تا آسیبی بهش نزنن و از قضیه دور بمونه بهاش ازدواج کنم،الان اوردینش اینجا،اینجایی که ممکنه لو رفته باشه سمانه از شوک حرف کمیل قدمی عقب رفت که با گلدان برخورد کرد و با افتادنش صدای بدی ایجاد شد،در با شتاب باز شد،و تصویر محمد وکمیل که روی تخت نشسته بود و با نگرانی به سمانه خیره شده بود ،نمایان شد. سمانه با چشمان اشکی به کمیل خیره شده بود،و آرام زمزمه کرد: ــ تو، تو ، به خاطر مواظبت ،با من،ازدواج کردی کمیل با درد از جایش بلند شود و گفت: ــ سمانه اشتباه برداشت کردی،بزار برات توضیح بدم اما سمانه سریع چادر و کیفش را برداشت و به ست در دوید،صدای فریاد کمیل را شنید که میخواست صبر کند و این موقع شب بیرون نرود ،اما اهمیتی نداد،و با سرعت از پله ها پایین رفت و آخرین صداها،فریاد کمیل بود که از محمد می خواست به دنبال او برود * ادامه.دارد.... *
38.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔮شناخت نوجوانان ❌نوجوانی سن حساسیه 🔍ممکنه یک مسئله ای برای نوجوان انقدد در مهمه که برای هیچکس مهم نیست.