فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عباس میلانی، فعال سیاسی اپوزیسیون رضاشاه را با خاک یکسان کرد!
🔸رضاشاه در همۀ عمر تریاک میکشید ولی در تبعید مصرف تریاکش بیشتر شد اما مصرف الکل و مشروبش خیلی زیادتر بود!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 اللهم ارزقنا زيارة الاربعين
#استوری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا پول سفر #اربعین را خرج نیازمندان نمیکنید؟!
🎙#استاد_مطهری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
sotoode-parishoonam-final (1).mp3
10.01M
10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدی که یک کودتا به نام او خورد!
🔹بسیاری نمیدانند «نوژه»، نام خلبان شجاعی است که یک سال قبل از این کودتا، نقشههای ضد انقلاب در پاوه را نقش بر آب کرد و در نهایت پس از اصابت آتشبار عناصر ضد انقلاب، با زبان روزه به شهادت رسید.
📆 ۲۵ مرداد سالروز ولادت شهید محمد نوژه گرامی باد.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
این روزا عطر اقاقی رو میخوام
تلخیِ چایِ عراقی رو میخوام
من حرم لازمم دلم تنگ است 💔
#اربعین
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 چرا زیارت اربعین مهم است؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اولین لحظات پس از شنیدن خبر ترور فواد شکر چگونه گذشت؟
🔹گفتگو با خدیجه شکر دختر فرمانده شهید فواد شکر
🔹با زیرنویس فارسی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر سهیلا سامی، فوق تخصص مغز و اعصاب در هانوفر آلمان:
از کودکی علاقهمند حفظ قرآن بودم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
11.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تفاوتها نقص نیست.😊☝️
⭕️ما جنس مخالف نداریم بلکه #جنس_متفاوت داریم.
🎙 #دکتر_سعید_عزیزی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت64 ✍ #میم_مشکات #فصل_سیزدهم مهانی خانوادگی مادر راحله رسم داشت هر چند
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت65
✍ #میم_مشکات
بعد از دعای ندبه صبح جمعه، یک صبحانه مفصل،بازی های دسته جمعی، پانتومیم، اجرای نمایش نامه های معروف، نماز جماعت، داستان سرایی دسته جمعی، مسابقات ورزشی بین پسرها در حیاط و مسابقات هنر های خانه داری بین دخترها...
و در نهایت، غروب، همه روی ایوان جمع میشدند و با هم دعای فرج میخواندند و بعد از آن دیگر تا شب مراسم شستشوی ظروف، تمیز کردن خانه برقرار بود و آخر شب همه با ارامش به خانه برمیگشتند.
همه دور هم جمع میشدند، میگفتند، میخوردند، شوخی میکردند اما هیچ گاه خبری از جلف بازی و کارهای خلاف شرع و خلاف شان آدم های موقر پیدا نمیشد. جوان نیازمند شور و شوق است و باید راه سالمی برای رفع آن پیدا شود و این وظیفه بزرگتر هاست....
و حالا بپردازیم به مهمانی آن روز که ماجرای مد نظر ما در آن اتفاق افتاد...
سر مسابقه پانتومیم قرار شد یارکشی انجام شود و تیم های سه نفری تشکیل شود. هرکسی مشغول یارگیری بود که نیما به راحله پیشنهاد کرد که بهاره، نوه عمه ی راحله، به عنوان یار سوم انتخاب شود. راحله برای لحظه ای ماتش برد، از بین این همه آدم چرا بهاره? نه صرف اینکه چون دختر بود. بهاره دختر چندان موقر و موجهی نبود. راحله قصد قضاوت کردن در مورد بهاره را نداشت اما با تیپ و شخصیتی که بهاره داشت قاعده و منطقی اش این بود که نیما تمایلی به حضور او در گروه نداشته باشد چرا که هرچه باشد نیما نماینده تیپ خاصی از تفکر بود و این تفکر باید یک جایی نمود پیدا میکرد. این فکر ها در ذهن راحله گذشت، جوابی برایشان نداشت ولی از طرفی دوست نداشت قضیه را باز کند و حساسیت به خرج دهد، برای همین لبخندی زد و همانطور که سعی میکرد خونسرد جلوه کند پرسید:
-چرا اون?
نیما همانطور که داشت برای گروه های بغلی کری میخواندبدون اینکه توجه چندانی به راحله کند در بین رجز هایش جواب داد:
-دفعه قبل خوب حدس میزد..
خب این جواب کمی راحله را آرام کرد. با خودش فکر کرد او زیادی حساس شده. قصد نیما تنها استفاده از نیروی ذهنی بهاره است.
بالاخره گروه ها تشکیل شد. بازی خوبی بود ولی حواس راحله بیشتر به نیما بود. رفتارش طوری نبود که بتواند اعتمادش را جلب کند. شوخی های مکرر، خنده های نابجا، اصلا انگار نه انگار راحله کنارش است. بیشتر از اینکه با راحله حرف بزند و مشورت کند مشغول بهاره بود. با هم کری میخواندند، دست میزدند. هر بار که برنده میشدند جیغ میزدند. راحله احساس کرد برایش قابل تحمل نیست. کمی خودش را کنترل کرد اما اخر سر احساس کرد درونش یک دیگ بخار گذاشته اند. گرمش شد، گونه هایش برافروخته بود اما نمیتوانست چیزی بروز دهد. موقعیت حرف زدن نبود. برای همین آرام از میان جمع به بیرون خزید. رفت روی ایوان تا شاید کمی خنک شود. پنج دقیقه، ده دقیقه ...اما خبری از نیما نشد. شاید اصلا نباید بیرون می آمد. با آمدنش میدان را به نفع حریف خالی کرده بود. رفتار بهاره برایش قابل درک تر بود تا نیما...
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج