شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💚🧡💚🧡💚🧡💚🧡💚🧡💚🧡 #بادبرمیخیزد #قسمت84 ✍ #میم_مشکات #فصل_هفدهم: راز سیاوش صبح شنبه، سیاوش کا
* 💞﷽💞
💢💮💢💮💢💮💢💮💢💮💢💮💢
#بادبرمیخیزد
#قسمت85
✍ #میم_مشکات
سیاوش با انگشت جای حلقه ای "که از شرش خلاص شده بود را" لمس کرد، احساس کرد گرمش شده، پیشانی اش عرق کرد اما خوشبختانه پشتش به سید بود. سعی کرد از اعتماد به نفس همیشگی اش بهره بگیرد. بدون اینکه سر برگرداند همانطور که کلیدش را از روی جا کلیدی برمیداشت گفت:
-نمیدونم کجا گذاشتمش..همین
و قبل از اینکه سید حرف دیگری بزند از در بیرون رفت. که البته بیشتر شبیه بیرون پریدن بود تا بیرون رفتن. صادق همانطور که قاه قاه میخندید نگاهی به حلقه طلایی لب طاقچه کرد، سری تکان داد و بلند گفت:
-عاقبت خیاط در کوزه افتاد...فک کنم دیگه وقتش شده کت و دامن بپوشم
و دوباره زد زیر خنده...
سیاوش که پشت در ایستاده بود صدای صادق را شنید. نفس عمیقی کشید و چشم هایش را بست. نفسش را با پوفی طولانی بیرون داد تا یکم از هیجانش کاسته شود. دروغ چرا? از این حس جدید خوشش آمده بود. لبخندی زد و راه افتاد....
در اتاق کارش، جلوی آینه ایستاده بود و به خودش در آینه خیره شده بود. دستی به زنجیر طلایش کشید، بعد از کمی مکث بازش کرد، بوسیدش و درون جعبه ای کوچک گذاشت و در کیف جایش داد. کلاسش داشت دیر میشد.
همه اماده نشسته بودند ولی سیاوش به نظر می آمد منتظر کسی باشد. نگاهی به صندلی خالی گوشه کلاس انداخت. در نهایت رضایت داد. انتظار فایده نداشت. راحله اگر میخواست بیاید تا الان آمده بود. درس را شروع کرد و خدارا شکر کرد که صادق نبود که ببیند آن همه تلاشش برای هیچ بوده و دستش بیاندازد...
نه آن روز و نه تمام روز های هفته، هیچ خبری از راحله یا همان خانم شکیبا نشد. تمام هفته سیاوش به این فکر میکرد نکند کار اشتباهی کرده است و یا نکند راحله دچار مشکلی شده باشد.
اما نه، راحله از آن تیپ دخترهایی نبود که با این قسم مشکلات خودش را ببازد و به خودکشی و این حرفها فکر کند! حداقل ظاهرش اینگونه بود و سیاوش چنین قضاوتی داشت.
اما به هرحال هرچه باشد او هم دختر بود،آن هم دخترکی جوان و احساساتی... قطعا برای کنار آمدن با این واقعه و التیام احساس جریحه دار شده اش، به زمان نیاز داشت...
اما آن پسره وقیح، انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشد. تنها یک روز غیبت و بعد مثل سابق در دانشکده حضورش مشاهده میشد. سیاوش کماکان سعی میکرد از روبرو شدن با او پرهیز کند چون هنوز اتش خشمش خاموش نشده بود و میترسید بلایی سرش بیاورد.
یکی دوبار نیما میخواست به سیاوش نزدیک شود(چون اصلا فکرش را نمیکرد که به هم خوردن مراسم به سیاوش ربط داشته باش) اما سیاوش چنان رو ترش کرد که نیما ترجیح داد از خیرش بگذرد.. فکر میکرد سیاوش سر جریان مهمانی از او دلگیر است برای همین بهایی به این ترش رویی نداد و بیخیال رفیق جدیدش شد.
سیاوش اگر میخواست با خودش رو راست باشد باید اقرار میکرد ته دلش، از اینکه این پسر تو زرد از آب در آمده بود احساس رضایتی خفیف داشت. چرا که اگر نیما همانی بود که نشان میداد، قبل از اینکه سیاوش راز دلش را بفهمد کار از کار گذشته بود.
از این احساس رضایت، که ته مایه ای از خودخواهی داشت، شرمنده بود اما نمیتوانست منکرش شود...
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💢💮💢💮💢💮💢💮💢💮💢💮💢 #بادبرمیخیزد #قسمت85 ✍ #میم_مشکات سیاوش با انگشت جای حلقه ای "که از شرش خلا
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت86
✍ #میم_مشکات
#فصل_هجدهم:
در خانه شکیبا
بشنویم از حال و روز راحله...
آن روز در محضر، راحله بعد از آنکه سیاوش را دیده بود، سر سفره رفته بود، با چشمانی غرق در ناراحتی و خشم به نیما خیره شده بود و بعد بدون هیچ حرفی، بدون توجه به اطرافیان و سوال های خانواده داماد، از محضر بیرون زده بود....
خانواده داماد، که خیلی شاکی شده بودند و معتقد بودند دختر گستاخ به آنها توهین کرده است، دو روز بعد زنگ زده بودند تا علت را جویا شوند.
پدر به درخواست راحله علت اصلی را نگفته بود و بهانه های سرهم بندی آورده بودند و آنها هم بی خبر از همه جا، با کلی توهین و ادعا گوشی را قطع کرده بودند.
راحله شوک سختی را تجربه کرده بود. اولین تجربه دوست داشتنش با شکستی مفتضاحانه روبرو شده بود. گیج بود. هرچه میکرد نمیتوانست ماجرا را حلاجی کند.
چراهای زیادی در سرش رفت و آمد میکردند که هیچ جوابی نداشتند.
چند روز به همین منوال گذشت. هیچ کس حرفی از ماجرا نمیزد و سعی میکردند جو را عادی جلوه دهند اما معلوم بود هیچ کس دل و دماغ نداشت جز مادر.
پدر ناراحت بود که چرا تحقیقاتش کامل و درست نبوده. معصومه از نامردی نیما متعجب و عصبی بود و در دلش خدا را شکر میکرد که حامد از این قسم آدم ها نیست. حتی شیمای کوچک هم غم چهره خواهرش را حس میکرد و غصه میخورد.
اما مادر خوشحال بود. نه اینکه از جریانات پیش آمده ناراحت نشده باشد،نه، اما دلخوش بود که اقلا قبل از اینکه عقدی صورت بگیرد همه چیز معلوم شده بود! دلخوش بود و شاکر. و این عادت مادر بود که همیشه نیمه پر لیوان را ببیند.
برای همین وقتی با سینی چای کنار شوهرش نشست با همان لبخند ملایمش پرسید:
-گرفته ای حاج آقا?
حاج یوسف، چای اش را که برداشته بود با لبهایی که به زور باز میشد گفت:
-نباشم?دختر دسته گلم رو داشتم دستی دستی بدبخت میکردم. پسره ریاکار... تازه طلبکار هم هستن
مادر قندی برداشت و گفت:
-خودت میگی داشتی...نشد که
بعد قند را به طرف شوهرش گرفت. پدر قند را از دست خانم جانش گرفت و گفت:
-اما اگه شده بود چی?اصلا باورم نمیشه... نمیدونی چه چیزایی توی اون گوشی لعنتی بود...
و گویی با یاد اوری فیلمها دوباره عصبانی شده باشد قندش را محکم جوید.
-حالا که نشده ...
_خدا رحم کرد که نشد وگرنه ...
مادر استکان چای ش را برداشت و گفت:
-خب پس به جای ناراحتی شکر کن... حالا که خدا دستمون رو گرفت و نجاتمون داد چرا به حای شادی غصه بخوریم? آدمی که خطر از بیخ گوشش رد شده خوشحالی میکنه نه ناراحتی...
حاج یوسف نگاهی به همسر مهربانش انداخت.
این زن از هر فرشته ای بهتر بود. از آن زن هایی که در اوج نرمی و لطافت مقاوم و محکمند و چه تکیه گاه خوبی اند این آدمها.
این خصلت ذاتی زنهاست اگر قدر بدانند. صبور و مقاوم... میتوانند از هر تکیه گاهی امن تر باشند. حتی برای امثال حاج یوسف ها که به استقامت شهره اند.
حاجی که آرامش همسرش و حرفهای مهربانش آرامش کرده بود چای ش را مزه مزه کرد و بعد انگار یاد چیزی افتاده باشد گفت:
-خدا خیر این پسره بده... اگه نیومده بود دخترم ...
و نتوانست حرفش را ادامه بدهد...حتی فکر کردن به اتفاقی که ممکن بود بیفتد مغزش را به جوش می آورد.
جرعه ای دیگر از چای ش را سرکشید و گفت:
-باید حتما ازش تشکر کنم
نرگس خانم، دستش را روی دست شوهرش گذاشت، لبخندی آرام زد، دست مردانه همسرش را فشرد و سری به نشانه تایید تکان داد:
-حتما عزیزم
پدر نگاهی از سر قدرشناسی به همسرش انداخت و دست گرمش را در دست گرفت و گفت:
-حالش چطوره? می ترسم اثر بدی تو روحیه ش بذاره
مادر نفسی کشید که نشان میداد او هم گرچه آرام است اما به هرحال مادر است و نمیتواند دل نگران فرزندش نباشد:
-اثر که میذاره اما درست میشه... راحله دختر منطقی و خوش فکریه... طول میکشه اما سر وقتش همه چی درست میشه
پدر سری به نشانه تایید حرف های همسرش تکان داد اما حرفی نزد و به فکر فرو رفت. مادر هم رفت تا به پرنده شکسته بالش سری بزند و حالش را جویا شود.
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 خواب عجیب رهبر معظم انقلاب اسلامی در مورد ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
حتما ببینید ⬆️👆
🎙 استاد عالی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
🔴🎥 سانسور شدهترین سخنان رهبر انقلاب در رسانهها 🔷اون چیزی که من رو حساس میکنه اینه که برخی خواص بح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا معاندین اصرار دارن بگویند #حجاب_اجباری؟
⭕️ آیا حجاب ساخته آخوندهاست یا در قرآن و حتی ایران باستان هم بوده؟
🔰 #استاد_رحیم_پور_ازغدی
#نشر_حداکثری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️شک ندارم که پس از مرگ ملائک گویند
▪️از دلِ قبرِ خودت خیز که مهمان داری
▪️ما سراسیمه بپرسیم که آن مهمان کیست؟
▪️و بگویند که مهمان ز خراسان داری
🏴 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (علیهالسلام)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴مداحی مرحوم حاج فیروز زیرک کار در حرم امام رضا علیه السلام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴کلیپ تصویری: دامن آلوده و بار گناه آورده ام
◼️با نوای: حاج محمود کریمی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴کلیپ تصویری: روی قلبم حک شده یا علی بن موسی الرضا(علیهالسلام)
◼️با نوای: حاج محمود کریمی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
آمده ام عقده گشایی کنم.mp3
2.75M
🏴فایل صوتی: آمده ام عقده گشایی کنم یا رضا علیه السلام
🔸با نوای: جواد مقدم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴کلیپ تصویری: آمده ام عقده گشایی کنم یا رضا علیه السلام
◼️با نوای: جواد مقدم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
مداحی آنلاین - کبوترم هوایی شدم - حامد زمانی و هلالی.mp3
6.04M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴کبوترم هوایی شدم
🌴ببین عجب گدایی شدم
🎤 #عبدالرضا_هلالی
🎤 #حامد_زمانی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 به وساطت امام رضا علیهالسلام
آیت الله جوادی آملی
#شهادت_امام_رضا علیهالسلام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🌷در زیارت وداع میگیم؛
🌷إجْعَلونی مِنْ همّکم / منو بذارید جزو همّ (دغدغه) تون!
🌷چجوری ما میشیم دغدغهی امام رضا علیهالسلام؟
🏴 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🏴
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
مداحی آنلاین - شیعه آقادی آقاسی واردی - محمدباقر منصوری.mp3
7.53M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴شیعه آقادی آقاسی واردی
🌴ایرانی لارین رضاسی واردی
🎤زنده یاد #محمد_باقر_منصوری
⏯ #ترکی
👌 #پیشنهاد_ویژه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠گناهی که شیعه امام رضا علیه السلام اهلش نیست...
🔸سخنران: حجتالاسلام پناهیان
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
Goroh Surod Abadeh - Reza Reza.mp3
5.19M
قربون کبوترهای حرمت امام رضا/
دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی(نوستالژی)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat