eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
اثر چت با مثل بعضی از تصادف هاست😣 ❌ همان موقع تو را ...! 👈 اما بعد از مدتی،یک بار، حتی با یک ضربه کوچک همه چیزت را میگیرد❗️😰 مراقب داشته هایت باش💌 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ» و او کسی است که برای شما گوش و چشم و قلب [=عقل‌] ایجاد کرد؛ امّا کمتر شکر او را بجا می‌آورید. تفسیر: قرآن بعد از این بیان، از طریق دیگر وارد مى شود و به ذکر نعمتهاى الهى براى تحریک حس شکرگزارى آنها پرداخته، مى گوید: او کسى است که براى شما گوش و چشم و قلب (عقل) ایجاد کرد، اما کمتر شکر او را به جا مى آورید (وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ الأَفْئِدَةَ قَلِیلاً ما تَشْکُرُونَ). 🌺🌺🌺 تکیه بر این سه نعمت (گوش، چشم و عقل) به خاطر آن است که ابزار اصلى شناخت انسان، این سه مى باشد، مسائل حسى را غالباً از طریق چشم و گوش درک مى کند، و مسائل غیر حسى را به وسیله نیروى عقل. براى پى بردن به اهمیت این دو حس ظاهر (بینائى و شنوائى)، کافى است حالتى را که به انسان بر اثر فقدان این دو دست مى دهد، در نظر بگیریم که تا چه حدّ دنیاى او محدود و خالى از هر گونه نور و روشنائى، بیدارى و آگاهى مى گردد حتى بر اثر فقدان این دو، عملاً بسیارى دیگر از حواس خود را از دست مى دهد زبان و گویائى که در آغاز از طریق شنوائى به کار مى افتد و رابط میان انسان و دیگران است، دیگر کارى از او ساخته نیست (کرهاى مادر زاد همیشه لالند با این که زبانشان عیب و آفتى ندارد). و به این ترتیب، این دو حس، کلید عالم محسوساتند، سپس نوبت به عقل مى رسد که کلید جهان ماوراء حس و عالم ماوراى طبیعت است، و در عین حال مأمور نقادى، نتیجه گیرى، جمع بندى و تعمیم و تجزیه در فرآورده هاى آن دو حس است. آیا کسانى که این سه وسیله بزرگ شناخت را سپاس نگویند درخور سرزنش و ملامت نیستند؟ و اگر نعمت گوش و چشم، در آیه فوق، بر عقل مقدم داشته شده، دلیلش روشن است. اما چرا نعمت گوش را بر چشم مقدم مى دارد؟ ممکن است به این دلیل باشد که به گفته دانشمندان، براى نخستین بار گوش نوزاد به کار مى افتد، و چشم مدتى بعد از آن. چرا که چشم هاى بسته در محیط تاریک رحم، هیچگونه آمادگى براى مشاهده امواج نور را ندارد و به همین دلیل، بعد از تولد، مدت ها بسته است تا تدریجاً به نور عادت کند، در حالى که گوش چنین نیست، حتى به اعتقاد بعضى در عالم جنینى نیز قدرت شنوائى را دارد و صداى قلب مادر را مى شنود. در حقیقت، بیان مواهب سه گانه فوق، انگیزه اى است براى شناخت بخشنده این مواهب که او را به دنبال معرفت منعم اصلى مى فرستد ... (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۸ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌗ریشه افسردگی (قلب) 🔻از طریق گوش می تونید حال قلب را خوب کنید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت153 ✍ #میم_مشکات چشم هایش را باز کرد. جلوی چشم هایش سفید بود. چند باری پ
* 💞﷽💞 ‍ راحله وحشت زده نگاهش بین سید و مادر در حرکت بود: -عمل مغزی? چرا? در همین حین پدرش به همراه پدر سیاوس از راه رسیدند، راحله به سمت پدرش رفت: -بابا? آقا سید چی میگن? سیاوش مشکل مغزی داره? پدر راحله را در بغل گرفت و سرش را روی سینه گذاشت: -آروم باش دخترم، چیزی نیست... یه عمل ساده ست. خوب میشه راحله همانجا، در آغوش پدرش آنقدر گریه کرد تا آرام شد. با کمک پدر و مادرش به اتاقش برگشت و سعی کرد تا کمی بخوابد. حالا که از زنده بودن سیاوش مطمئن شده بود کمی آرام تر شده بود هرچند دلهره جدیدی پیدا کرده بود. پدر سیاوش پشت پنجره رفت، تنها پسرش، پسری که همیشه به داشتنش افتخار میکرد، حالا مثل یک تکه گوشت بی حرکت، روی تخت افتاده بود. چشم هایش پر از اشک شد. دستی روی شانه اش حس کرد.پدر راحله بود: -قوی باش مرد - من و سیا خیلی به هم وابسته ایم. سیاوش تو جوونی مادرشو از دست داد، خواهر هاشم ازدواج کرده بودن، برای همین خیلی به هم وابسته شدیم. دیدنش اینجوری خیلی برام سخته پدر راحله، همان طور خیره به تخت سیاوش گفت: -حالتو درک میکنم. برای همین میگم باید سرپا باشی، چون سیا بهت وابسته ست. اون خوب میشه ولی اگه ببینه اتفاقی برای تو افتاده از پا در میاد پدر، سری به نشانه تایید تکان داد. و حاج یوسف خیره به تخت داشت به این فکر میکرد که در آن روز، ظهر عاشورا، چه کشید پدری که پسرش را قطعه قطعه دید. آنچنان که برای بلند کردن و بردنش، عبا پهن کرد و دیگران را به کمک طلبید تا ... و دیگر نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد. برای اینکه، حلقه های اشکش را کسی نبیند، همان طور که میرفت گفت: - میرم کارای عملش رو انجام بدم... چهار ساعتی میشد که پشت در اتاق عمل بودند. از بس راه رفته بود کف پاهایش گز گز میکرد: -بشین مادر.. تو حالت هنوز خوب نشده مادر راست میگفت. دستش همچنان باند پیچی بود، ماهیچه هایش کوفته بود و به سختی راه میرفت. ضعف داشت. به اصرار مادر روی صندلی نشست. مدام صدای سیاوش در ذهنش تکرار میشد: -صبر کن راحله... جریان اونجوری ک تو فکر میکنی نیست... برات توضیح میدم کاش به حرفش گوش کرده بود. کاش توانسته بود خودش را کنترل کند. چرا عجولانه تصمیم گرفته بود? این کاش ها در ذهنش تکرار میشد اما چه فایده? دیگر زمان به عقب برنمیگشت... فقط باید دعا میکردند. مادر زیر لب ذکر میگفت، پدرش عصبی تسبیح می انداخت، و پدر سیاوش همچون مرغی سرکنده این طرف و آن طرف میرفت. معصومه حواسش به راحله بود و حامد با چهره ای غمگین اماده ایستاده بود تا اگر کاری باشد سریع انجام دهد. سید با کلی هماهنگی و ریش گرو گذاشتن استادش را برای جراحی آورده بود به این بیمارستان. جراحی که به مهارت شهره بود. قبول نمیکردند که دکتر دیگری در بیمارستانی که محل کارش نیست جراحی کند. خودش هم نتوانسته بود بیرون منتظر بماند. البته استادش مخالف حضورش در اتاق عمل بود برای همین قول داده بود فقط ناظر باشد. استاد میترسید علاقه اش به رفیقش باعث شود احساساتی رفتار کند. صادق گویی چوب خشکی باشد، بی حرکت بالای سر سیاوش ایستاده بود و نگاهش میخ شده بود روی دست های دکتر. از پیشانی اش عرق می چکید. استاد نگاهی به سید کرد، خوشش آمد از این رفاقت ...لبخندی زد که از زیر ماسک معلوم نبود و به پرستار اشاره ای کرد تا پیشانی صادق را هم خشک کند. دکتر آخرین بخیه را زد و رو به دستیارش گفت: -دکتر موسوی? محل رو ببندید و رو به بقیه گفت: -خسته نباشید و رفت تا دست هایش را بشورد... صادق نفس راحتی کشید، از دکتر تشکر کرد و به طرف در خروجی رفت. یک ساعت دیگر هم گذشت. دیگر همه داشتند نگران میشدند. یکدفعه در اتاق عمل باز شد و سید در حالیکه ماسک را از جلوی دهانش پایین میکشید و کلاهش را برمیداشت از اتاق بیرون آمد. حالت چهره اش نشان نمیداد خوشحال است یا ناراحت. راحله با دیدن سید فکر کرد در این مورد با سیاوش هم عقیده است : " سید با این قیافه خنثی ش، کفر آدمو در میاره، نمیشه فهمید خوشحاله یا ناراحت" همه به طرفش هجوم بردند: -چی شد آقا سید? عمل خوب بود? همه مات شده بودند روی دهان سید. بالاخره صادق دهان باز کرد، لبخند کمرنگی زد و گفت: -خطر رفع شد و با این حرف، صدای نفس های حبس شده بود که رها میشد و شکر گفتن هایی که فضا را پر کرد. اما حاج یوسف چیزی را در چهره سید دید که نگرانش میکرد اما ترجیح داد در جمع حرفی نزند. سید ادامه داد: -الان دکتر میان کامل براتون توضیح میدن بعد کلافه دستی به صورت و محاسنش کشید، با اجازه ای گفت و راهش را از میان جمعیت باز کرد و رفت. همه خوشحال بودند اما حاج یوسف همان طور که نگاهش خیره به رفتن سید مانده بود با خودش فکر کرد: - این پسر یک چیزیش بود
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت154 ✍ #میم_مشکات راحله وحشت زده نگاهش بین سید و مادر در حرکت بود: -عمل
* 💞﷽💞 ‍ دو هفته ای از عمل سیاوش گذشت. همه آمده بودند ملاقات. حتی سودابه! سودابه ای که با دیدن سیاوش و فهمیدن اینکه چه اتفاقی افتاده، غش کرده بود و هیچ کس نفهمید این بیهوشی بیشتر از اینکه از سر علاقه باشد از ترس بود. ترس از مردن سیاوش و اینکه او نیز شریک جرم باشد! هرچه باشد او شماره راحله را به نیما داده بود. هرچند اصلا فکرش را نمیکرد نیما چنین قصدی داشته باشد. پلیس از طریق دوربین های بانک همان خیابان توانسته بود پلاک ماشین ضارب را پیدا کند و حالا جستجو برای پیدادکردن مسبب این واقعه در جریان بود. از طریق شماره هایی که به راحله و گوشی سیاوش پیام داده بود، فهمیده بودند که شمارها تماما متعلق به کسانی ست که با قیمتی گزاف و وسوسه انگیز به شخصی به اسم جهان فروخته اند اما هنوز پی تغیر نام و واگذاری نرفته بودند. با صحبت های راحله و پیدا کردن جهان، معلوم شد جهان شماره ها را برای نیما خریده و حالا نیما بود که قطره آبی شده بود و در زمین فرو رفته بود. همه این اتفاقات وقتی افتاد که سیاوش بیهوش و بی حرکت، روی تخت ای سی یو خوابیده بود. سطح هشیاری سیاوش تغیری نکرده بود و پدر حالا می فهمید دلیل آن گرفتگی سید را. راحله هر روز وقت ملاقات بیمارستان بود طوری که دیگر همه کارمندان بیمارستان و پرستارها اورا میشناختند. آرام می آمد و آرام می رفت. مادر سفره انداخته بود، نذر کرده بود، پدر سیاوش چندتایی گوسفند برای یتیم خانه های شیراز قربانی کرده بود و پدر راحله همان طور که به کارهای آگاهی و پرونده و وکیل میرسید، دورا دور احوال سیاوش را می پرسید یا با تلفن از بیمارستان جویای احوالش میشد و وقت ملاقات را که محدود بود برای راحله میگذاشت و بابا ایرج. راحله در این مدت از خواب و خوراک افتاده بود. صورتش رنگ پریده بود، پای چشمش گود رفته بود و بدنش روز به روز لاغرتر میشد. سعی میکرد گریه نکند اما هروقت از ملاقات برمیگشت چشم هایش پف کرده بود. هر بار ک صدای زنگ تلفن بلند میشد همه به سمتش هجوم میبردند که شاید نکند از بیمارستان باشد. اما در تمام این دو هفته، خبری از سید نبود. سید صادق، رفیق گرمابه و گلستان سیاوش این روزها اصلا به سیاوش سر نمیزد. هیچ کس، حتی زینب خانم، نمیدانست کجا رفته است. هیچ ردی از خودش به جا نگذاشته بود. یک بار راحله تعجبش را از این غیبت بروز داده بود و پدرش با لحنی متفکرانه جواب داده بود: "لابد کار مهمی داره که رفته" حسی در لحن پدر بود که راحله فکر میکرد پدرش از چیزی خبر دارد اما نمیگوید. آنقدر مشکلات و غصه ها زیاد بود که فرصت نکرد پاپی پدر بشود برای این حسش و همه چیز را فراموش کرده بود. دکتر پدر سیاوش را خواسته بود تا با او، درباره وضعیت پسرش صحبت کند. یکشنبه عصر بود و اقای پارسا، مضطرب و مغموم پای میز دکتر نشسته بود. دکتر کمی پرونده را بالا پایین کرد: - سطح هشیاری پسرتون هیچ تغیری نکرده - یعنی معلوم نیست کی از کما بیرون میاد? - اصلا مشخص نیست، شاید یک روز، شاید یک سال!! پدر سعی کرد خودش را کنترل کند: -پس باید چکار کنیم? -فعلا فقط دعا ازمون برمیاد! هرچی که خدا بخواد پدر آهی کشید و دکتر ادامه داد: -با عملی که انجام شد، تونستیم خونریزی. داخلی مغز رو کنترل کنیم و خوشبختانه فعلا مشکلی از اون لحاظ وجود نداره ولی ... پدر چشم دوخت به چشمان دکتر که داشت روی پرونده بالا و پایین میشد: -ولی چی? - متاسفانه بخاطر ضربه، عصب چشمشون اسیب دیه و خب این مساله روی بیناییشون اثر میذاره - یعنی چشماش ضعیف میشه? - تا یک مدت که قطعا بیناییشون رو از دست میدن، اما اینکه این نابینایی دائمی باشه یا موقت فعلا معلوم نمیشه آه از نهاد پدر برآمد.... از پشت شیشه داشت پسرش را نگاه میکرد. خواسته بود پسرش را به اتاق خصوصی منتقل کنند تا هر وقت بخواهد بتواند پیشش باشد. پرستارها داشتند کارهای انتقال را انجام میدادند. نگاهش خیره مانده بود روی چشم های بسته سیاوش. یعنی قرار بود آن چشم های شفاف و آسمانی از دیدن باز بماند? یعنی سیاوشش کور میشد? چطور این خبر را به خانواده شکیبا و راحله میداد? راحله باید میدانست. پای آینده اش در میان بود. زندگی با یک آدم کور کار راحتی نخواهد بود... باید میگفت تا راحله بتواند با آگاهی تصمیم بگیرد... ...
59.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کامل سخنرانی در حرم مطهر حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها ⁉️ کلید پیشبرد سایر جهادها چیست؟ ⁉️ چه عاملی باعث شد داعشی‌ها در مقابل جبهه حق بایستند؟ ♨️ راز ماندگاری مکتب عاشورا... ⁉️ «لا اکراه فی الدین» یعنی هرکاری می‌خواهیم انجام دهیم؟! ⁉️ مهم‌ترین خواسته حاج قاسم از مردم چه بود؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 یک سئوال مهم؟ 💠 امام زمانِ حضرت صدیقه شهیده چه کسی بود؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَهُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» و او کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند؛ و رفت و آمد شب و روز از آن اوست؛ آیا اندیشه نمی‌کنید؟! تفسیر: بعد از ذکر مسأله آفرینش انسان، به مسأله مرگ و حیات و آمد و شد شب و روز ـ که از آیات بزرگ پروردگار است ـ پرداخته چنین مى گوید: او کسى است که زنده مى کند و مى میراند و آمد و شد شب و روز از آن او است، آیا اندیشه نمى کنید؟! (وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ). و به این ترتیب، در آیات سه گانه اخیر، از انگیزه شناخت پروردگار شروع کرده، و با ذکر بخشى از مهمترین آیات انفسى و آفاقى، بحث را پایان مى دهد و به تعبیر دیگر، سیر انسان را از آغاز تولد تا مرگ و بازگشت به سوى پروردگار بازگو مى کند که، همه چیزش به فرمان او، و با اراده او صورت مى گیرد. 🌺🌺🌺 جالب این که آفرینش مرگ و حیات را در کنار آفرینش شب و روز قرار مى دهد; چرا که نور و ظلمت در پهنه عالم هستى، همانند مرگ و حیات در جهان جانداران است، همان گونه که در پرتو امواج نور، عالم هستى جنب و جوش و حرکت پیدا مى کند، و زیر پرده هاى ظلمت به خاموشى مى گراید. همین گونه موجودات زنده با نور حیات، حرکت خود را آغاز مى کنند، و با ظلمت مرگ خاموش مى گردند و هر دو جنبه تدریجى دارند. این نکته را سابقاً گفته ایم که اختلاف شب و روز، ممکن است به معنى آمد و شد آن‌ها بوده باشد که هر یک خلف و جانشین دیگرى مى شود. و نیز ممکن است به معنى اختلاف و تفاوت تدریجى آن‌ها باشد که فصول چهارگانه سال را به وجود مى آورد، و گردش حیات را در جهان گیاهان تحت نظام دقیقى رهبرى مى کند. در هر حال، همه این مسائل مى تواند راهنماى طریق معرفت پروردگار باشد. به همین دلیل، در پایان آیه مى گوید: أَ فَلا تَعْقِلُونَ: آیا اندیشه نمى کنید ؟! (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸۰ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : اموری که برای آنها حدی تعیین نشده است •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat