eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.8هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال ما در روبیکا را دنبال کنید https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» آن روز، خداوند جزای واقعی آنان را بی‌کم و کاست می‌دهد و می‌دانند که خداوند حق آشکار است! تفسیر: سپس مى گوید: در آن روز خداوند جزاى واقعى آن‌ها را بى کم و کاست به آن‌ها مى دهد (یَوْمَئِذ یُوَفِّیهِمُ اللّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ). 🌺🌺🌺 و در آن روز مى‌دانند که خداوند حق مبین است (وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ). اگر امروز، و در این دنیا، در حقانیت پروردگار شک و تردید کنند، یا مردم را به گمراهى بکشانند، در آن روز نشانه‌هاى عظمت، قدرت و حقانیتش آنچنان واضح مى شود که سر سخت ترین لجوجان را وادار به اعتراف مى کند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۲۵ سوره‌ مبارکه نور) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : سه تذکر پیرامون گناه غیبت •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
40.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥چرا آقای دکتر نمیدن؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍ #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_شصت_و_دو _بله؟ _سلام.خوبی؟ _سلام ممنون. _منم خوبم.. خندم گرفت.هم
‍ ‍ ‍ 🥀 خبر حاملگی لیدا مثل بمب تو فامیل ترکیده بود و همه مهمونی دعوتی رو رفتیم. وقتی کارن رو دیدم بااشتیاق نگاهش کردم و سلام کردم. _سلام خانم خانما.خوبی؟چه عجب شما رو دیدیم. باخجالت سرمو پایین انداختم و گفتم:ممنون.مبارک باشه با یک حالت غمگینی گفت:ممنون. لیدا اومد و سریع خودشو انداخت تو بغلم. _وای آجی چه خوب که اومدی بازم از این کارا بکن.باخودم گفتم این دختره محاله بیاد مثل هربار میخواد خودشو لوس کنه. نیم نگاهی از پشت شونه های لیدا به کارن انداختم و گفتم:مجبور شدم. کارن با یک حالت خاصی نگاهم میکرد. منم نگاهمو ازش دزدیدم و دیگه تا آخرشب یک لحظه هم نگاهش نکردم چون به حسی که داشتم مطمئن بودم و نمیخواستم باعث جدایی این دو نفر بشم. حالا هم که داشتم خاله میشدم به جای خوشحالی،ناراحت بودم. نمیدونستم چجوری قراره به ته برسونم این زندگی رو که با یک عشق نافرجام داره دیوونم میکنه؟! نشستم کناری و با خودم و دنیای خودم تنهاشدم. اما مگه میذاشتن دو دقیقه تنهابمونم؟ آناهید که بعد مدتها اومده بود تو جمع ما،نشست کنارم و شروع کرد به سوال و جواب و حرفای بی ربط. منم یکم باهاش حرف زدم اما بعدش حوصله ام سررفت و با اجازه ازش دور شدم. صدای موسیقی رو اعصابم بود. اینا که میدونستن من اهل موسیقی نیستم چرا منو آورده بودن؟ میخواستن عذابم بدن؟ جدا شدن از جمع هم زشت بود مگرنه میرفتم تو اتاق. هرکاریم کردم نشد جلو گوشامو بگیرم تا گوش ندم. آخر سرهم رفتم تو حیاط. هوا خیلی سرد بود اما شروع کردم به قدم زدن و حرف زدن با خالق محبوبم. چادر رنگیم تو باد میرقصید و دستام یخ کرده بود. _تو این هوا اینجا چیکار میکنی دختر؟ برگشتم سمت صدا و به چهره متعجب کارن پاسخ دادم:نمیخوام صدای اون موسیقی به گوشم بخوره. _وا یعنی چی؟نکنه اینم حرامه؟ طلبکارانه نگاهش کردم که گفت:باشه باشه حرامه فهمیدم. حالا قطعش میکنم بیا تو. کمی این پا و اون پا کردم که گفت:بیا دیگه منتظرم. رفتم سمتش و با هم رفتیم تو. کارن رفت و صدای اون موسیقی مزخرف رو قطع کرد. همه معترض شدن اما کار خودشو کرد گفت:خب بشینین با هم حرف بزنین دیگه برای موسیقی نیاوردمتون اینجا که. خلاصه یکم حرف زدیم تا اینکه شام رو از بیرون آوردن و همه باهم خوردیم. لیدا از همین اول ناز میکرد و هی میگفت اینو نمیخوام چاق میشم،اینو نمیخوام برای بچه بده.. کلافه شدم هوف.فقط زود دوست داشتم برم خونه. نگاه کردن به صورت کارن هم برام سخت و دشوار بود. برای همین اصرار کردم و زود رفتیم خونه. موقع رفتن کارن بهم گفت:دیگه خودتو پنهون نکن ازم ماه شب چهارده‌. سریع دور شدم و سوار ماشین شدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
‍ ‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_شصت_و_سه خبر حاملگی لیدا مثل بمب تو فامیل ترکیده بود و همه مهمونی
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 "لیدا" چند روزی رفتار کارن بهترشد اما باز انگار گند اخلاقیاشو از سر گرفت و شروع کرد به بی توجهی. منم حالت تهوع داشتم و مدام عق میزدم اما کارن اندک توجهی نمیکرد. اعصابم حسابی خورد شده بود و چاره ای جز مقابله به مثل نداشتم. منم باهاش سرد شدم و دیگه آدم حسابش نکردم. زن و شوهر مثل دوتا غریبه یا همخونه زندگی میکردیم. صبحانه و ناهار که تنها یک چیزی درست میکردم میخوردم اما شام با کارن میخوردم اونم به زور. از زندگیم هیچ لذتی نمیبردم همشم تقصیر کارن و رفتار مسخره اش بود. دلم میخواست این بچه لااقل به دنیا بیاد که دلم خوش باشه. شاید یکم رفتار کارن عوض بشه. دیگه با زهرا حرفی نزدم چون میدونستم این خوب شدنای گه گاهی کارن،تقصیر زهراست. ماه های اول بارداریم خیلی سخت بود برام. مامان هرروز میومد بهم سر میزد اما من کمبود توجه شوهرمو داشتم. زهرا هم یک روز یک بار بهم زنگ میزد و احوالمو میپرسید. همه هوامو داشتن جز شوهرم. ماه های آخر بارداریم بود که مراقبتای کارن با توصیه های مامانم،بیشتر شد. از سرکار که میومد کلی خرید میکرد و بهم میرسید اما میدونستم همه اش از زور و اصراره. دلم میخواست تموم بشه و بچه به دنیا بیاد. میدونستم دختره..کلی براش خرید کرده بودم و واسه اومدنش بی تاب بودم‌. همدمم شده بود بچه تو شکمم.شبا تا باهاش حرف نمیزدم،خوابم نمیبرد. یک روز زهرا بهم زنگ زد. _بله؟ _سلام خواهری. خوبی؟ _سلام ممنون تو خوبی؟چه خبرا؟ _خوبم ممنون عزیزم. خبریم نیست سلامتی.شما چه خبر؟کارن چطوره؟عشق خاله چطوره؟ خندیدم و دستمو کشیدم رو شکمم. _خوبن.نمیای اینجا دلمون تنگ شده؟ _آجی بخدا درس دارم.وقت کردم حتما میام.دل منم تنگ شده. کارن چیکار میکنه؟ _هیچی از سرکار میاد شام میخوریم میخوابه. حس کردم آه کشید و ساکت شد. میدونست خواهرش تو زندگی انگار هیچ خیری ندیده از شوهرش. _عصر بیام دنبالت میای بریم خرید؟میخوام برا عشق خاله چیزی بخرم. خندیدم و دلم آروم گرفت. _آره آبجی بیا.با ماشین بابا میای؟ _آره عزیزم.پس ساعت۵آماده باش میام دنبالت. _باشه حتما.فعلا خدافظ. خداحافظی که کردم به شکمم دست کشیدم و گفتم:دیدی مامان جون چه خاله ات دوست داره؟با هم بریم کلی خوش بگذرونیم برات لباس خوشگل بگیرم.قربونت بشم مامان جونم. اصلا غصه نخوری دخترگلم،دخترنازم،نازگل مامان،عشق مامان.. تا عصر که کارن اومد خودمو با آرایش و لاک سرگرم‌کردم. کارن که نشست خستگیش در بره،نشستم کنارش و گفتم:زهرا قراره عصر بیاد دنبالم بریم خرید. تو خونه میمونی؟ با بی حالی و کسلی جوابمو داد:برو،مواظب خودتون باشین. بدون حرفی رفتم تو اتاق و حاضر شدم. زهرا زود اومد دنبالم و باهم رفتیم پاساژ مرکز شهر و کلی لباس و عروسکای خوشگل خریدیم. آخرشبم منو گذاشت خونه و خودش رفت.روزای آخر بارداریم به سختی و زور گذشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: حرمت مسجد نگه دار 🔹احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اوضاع خوب و بی‌دغدغه 🔹 چرا بی‌دین است، اما اوضاع خوبی دارد؟! 🔸حجت الاسلام انصاریان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
🔴 نامه بيش از ۱۰۰۰ روانشناس و مشاور به سران قوا ⏪ خانواده ایرانی در خطر است حوزه چه زمانی ساماندهی می‌شود؟ 🔰بخش هایی از نامه: ⏪ از سران محترم سه قوه، به طور جدی می‌خواهیم از ‌های و هوی جریان‌های مغرض که با تحریک عواطف و هیجانات و صد البته بدون پشتوانه علمی جنجال به پا می‌کنند، متاثر نشده و پیگیر ضابطه‌منديِ پوشش مبتنی بر شواهد و ارزش‌ها در کشور باشند تا مسیر پیموده و پرآسیب غرب در کشور تکرار نشود. ⏪ از سران محترم سه قوه و همه فعالین، مسئولين و دغدغه‌مندان آینده ایران می‌خواهیم پیش از آنکه دیر شود برای حفظ خانواده، آینده فرزندان و سلامت روان جامعه ایران، از هویت ایرانی-اسلامی دفاع کرده و در فضائی علمی و به دور از سوگیریهای سیاسی برای نفع عمومی و بلندمدت جامعه نسبت به ضابطه‌مند شدن پوشش و حجاب در جامعه ايران اقدام نمائيد. 📌متن اصلی نامه را در کیهان بخوانید: https://kayhan.ir/001H1Z •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
﷽ #مســــابقه‌ از کتاب #چی‌بگم‌آخه هدیه نقدی برای افراد برگزیده 😍🎁🎁🎁🎁 👈وقت کامل برای مطالعه است👌
اغلب کسانی که شرکت می کنند عضو کانال نیستند و پی دی اف را نخوانده اند،در این وضعیت که خانواده ها دارند لطمه می بینند بیایید به خانواده ها کمک کنیم،به نشر پی دی اف و مطالعه آن جامعه را یاری فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90