#عفافگرایی
#تهذیب_نفس
📕دفترچه #گناهان یک #شهید ۱۶ ساله
✍️در تفحص شهدا، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را مینوشت پیدا شد:
♨️گناهان یک هفته او اینها بود:
شنبه: بدون وضو خوابیدم.
یکشنبه: خنده بلند در جمع
دوشنبه: وقتی در بازی گل زدم، احساس غرور کردم.
سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم.
چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت.
پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم.
جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰صلوات.
📝راوی که یکی از بچههای تفحص شهدا بوده مینویسد:
🔥دارم فکر میکنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم...
⁉️ما چی⁉️
💥کجای کاریم؟ حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️
1️⃣غيبت…
تو روشم ميگم🗣
2️⃣تهمت…
همه ميگن🔕
3️⃣دروغ…
مصلحتی📛
4️⃣رشوه...
شيرينی🍭
5️⃣ماهواره...
شبکههای علمی📡
6️⃣مال حرام ...
پيش سه هزار ميليارد هیچه💵
7️⃣ربا...💸
همه ميخورن ديگه🚫
8️⃣نگاه به نامحرم...🙈
يه نظر حلاله👀
9️⃣موسيقی حرام...🎼
آرامش بخش🔇
🔟مجلس حرام...
يه شب که هزار شب نميشه❌
🌷شهدا واقعاً شرمندهایم که بجای #باتقوا بودن فقط شرمندهایم.
http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 #بانوان گرامی
#نصف_پاداش_شهید
مردى، نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: زنى دارم که هرگاه وارد (خانه) مىشوم، به #استقبالم مىآيد و هرگاه (از خانه) خارج مىشوم، #بدرقهام مىکند، و هرگاه مرا اندوهگين مىبيند، مىگويد:
چرا اندوهگينى؟
اگر غمِ روزیات را مىخورى، غير تو (خداوند) آن را برايت ضمانت کرده است، و اگر غم آخرتت را دارى، پس خداوند بر اندوهت بيفزايد.
♥️ پيامبر خدا فرمود:
خداوند، کارگرانى دارد و اين زن، يکى از کارگران اوست. براى او نصف پاداش #شهيد در نظر گرفته شده است.
📙 وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۱۷
♡••࿐
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌸 خداوند #حجاب را از جنس محبت آفرید 🌸
#شهید مطهری: آنان ڪه زیبایی اندیشه دارند زیبایی تن را به نمایش نمیگذارند.
🌹🌹🌹🌹🌹
✨ #حجاب یعنی: دختر سیبی ست ڪه باید از درخت سربلندی چیده شود، نه در پای علفهای هرز.
✨ #حجاب یعنی: هنر پوشاندن، نه پوشیدنی ڪه از نپوشیدن بدتر است.
✨ #حجاب یعنی: دارای حریمی هستم ڪه هر ڪسی به آن راه ندارد.
✨ #حجاب یعنی: زاده ی عصر جاهلیت نیستم. (وَلَا تَبَرَّجُنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّة...۳۳/احزاب).
✨ #حجاب یعنی: لایڪ ارزشمند خدا، نه لایڪ بی ارزش بَعضیا.
✨ #حجاب یعنی: حاضر نیستم برای پرنگ شدن هزار رنگ شوم.
✨ #حجاب_یعنی: هر ڪسی لایق دیدن زیبایی های من نیست.
✨ #حجاب یعنی: آزاد بودن از زندانی به نام: "نظر دیگران"
✨ #حجاب یعنی : پوشاندن و نمایان نکردن تمام بدن! نه فقط سر.
✨ #حجاب یعنی: بی نیازم از هر نگاهی جز نگاه خدا.
✨ #حجاب یعنی: من انتخاب میڪنم ڪه تو چه ببینی.
✨ #حجاب یعنی: زرهی در برابر چشمهای مریض.
✨ #حجاب یعنی: یک پیله تا پروانه شدن.
✨ #حجاب یعنی: احترام به حرمت های الهی.
✨ #حجاب یعنی: طعمه هوسرانی کسی نیستم.
✨ #حجاب یعنی: به جای شخص، شخصیت را دیدن.
✨ #حجاب یعنی: من یک انسانم نه یک وسیله.
✨ #حجاب یعنی:خون بهای شهیدان.
✨ #حجاب یعنی: حفاظت از زیبایی.
✨ #حجاب یعنی: حفاظت از امانت خدا.
✨ #حجاب یعنی: نماد هویت انسانی.
✨ #حجاب یعنی: صدفی بر گوهر وجود.
✨ #حجاب یعنی: محتاج جلب توجه نیستم.
✨ #حجاب یعنی: زن والاست نه کالا.
✨ #حجاب یعنی: اثبات تقدس زن.
✨ #حجاب یعنی: مراقبت از تقوا.
✨ #حجاب یعنی: اعتماد به نفس.
✨ #حجاب یعنی: مبارزه
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🌺 نشر دهیم 🌺
http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
نهم تیرماه سالگرد عملیات #کربلای_یک گرامی باد.🌷🌷
👇👇
#شهید مرحمت بالازاده
هم قد گلوله توپ بود …
گفتم : چه جوری اومدی اینجا؟
گفت : با التماس!
گفتم : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟
گفت : با التماس!
به شوخی گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟
لبخندی زد و گفت: با التماس!
تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده 😔😭
#خادم_الشہدا
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌐 روبیکا:
🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
@dars_akhlaq.mp3
9.36M
🔊 #کلیپ_صوتی
💐🎙#شهید آیت الله دستغیب (ره)
🔵 موضوع: دوری از گمان بد..
👌 بسیار زیبا و تاثیرگذار
💢 #اخلاق
✅ارسال به دیگران فراموش نشود
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌐 روبیکا:
🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت۳۲ 📕
صفحه های گوگول تمام شد و من اشکام
پشت سر هم میبارید
حاج ابراهیم همت مردی بود که واقعا کل
زندگیمو عوض کرد
یاد قدیما تداعی شد،
پارتی
گناه
هوس
قهقهه های مستانه
حالا به کمک یه #شهید از همه چی بریدم
باید آدرس مزارش پیدا کنم
گوشی تلفن برداشتم و شماره خونه زینب گرفتم
-الو سلام زینب جان
خوبی؟
زینب: ممنون تو خوبی ؟
چرا صدات میلرزه ؟
چی شده ؟
-میای بریم مزار شهدا ؟
زینب : مزارشهدا رفتن مگه گریه داره ؟
-خوب میام میریم
تند و زود بیا بریم
زینب:باشه
باشه
من تاکسی میگیرم میام گریه نکن
تا زينب بیاد حاضر شدم
روسریمو لبنانی بستم
مانتوی بلندی پوشیدم
چادرمو سرم گذاشتم
کیف پولم گذاشتم تو کیفم
صدای زنگ در بلندشد
در که باز کردم نذاشتم زینب بیاد تو
زینب: توروخدا چای ،شربتی نیاریا
- زینب شوخی نکن حالم خوب نیست بریم
زینب :باشه بیا بریم
من با ماشین داداش اومدم بیا بریم
بازم مثل همیشه رفتیم قطعه سرداران بی پلاک
خیلی بی تاب بودم
زینب:حنانه چته ؟
باهق هق گفتم :میخام برم #حاج_ابراهیم ببینم
زینب: یعنی چی؟
-آدرس مزارش میخام
برام پیداش کن
زینب:باشه باشه
آروم باش
زینب بعداز یک ساعت گفت :بیا پیدا کردم
امامزاده شهرضا ، قطعه ۲۴
ردیف۷۷،شماره۲۷ *
ادامـــــــه دارد......
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌐 روبیکا:
🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
*🍀﷽🍀 رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷 #پارت33 📕 -پاشو پاشو زینب زینب:إه کجا دیونه
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت34 📕
باهاش حرف میزدم یه نیم ساعت یا چهل پنج دقیقه
بعدش زینب اومد بلندم کرد پاشو بسه حنانه
همون جا کنار مزارش نشستم
گریه کردم
دختری که #شهید را مرده می نامید و اونا
را چهارتا استخوان میدونست و همش تمسخر میکرد
حالا کاملا دیدگاهش عوض شده و شهید دستشو گرفته
-میخام بمونم پیشش زینب
زینب: حنانه میزنمتا
-زینب از تنهایی خسته شدم 2 ساله مامان و بابام ندیدم
دلم تنگه آغوش بابامه
ززززینب دلم میخاد مامان و بابام همقدمم باشن
زینب :درست میشه عزیزم غصه نخور
حسین آقا زینب رو صداش کرد
زینب رفت و برگشت
حنانه بهتره برگردیم تهران
توکل بخدا و شهدا کن
-باشه
زینب همیشه همه جا توی 2سال کنارم بود
اما جای خالی خانواده کنارم معلوم بود
برگشتیم خونه
زینب رفت خونشون
تا کلید در انداختم وارد خونه شدم بازم
دلم گرفت و اشکام جاری شد
رفتم تو اتاقم همون جوری با گریه خوابم برد *
ادامـــــــه دارد......
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌐 روبیکا:
🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
#ایام_محسنیه
#افراط_تفریط
💢تاریخ دقیق شهادت (سقط شدن) فرزند حضرت زهرا(س) مشخص نیست، چگونه عده ای از 28 صفر تا هشتم ربیع را، آغاز #ایام_محسنیه میدانند؟
#دلایل_را_بخوانید
شهادت حضرت محسن و هجوم به بیت وحی از #قطعیات است ولی اینکه این اتفاق در چه زمانی افتاده است، مورد بحث است، مشهور شده که بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) ایام محسنیه یا دهه محسنیه بر پا می کنند.
✅دلایلی است که شهادت حضرت محسن را بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) زیر سوال می برد و این دلایل حاکی از آن است که اقلا بعد از یکماه پس از رحلت پیامبر(ص) و هجوم به خانه #وحی اتفاق افتاده است
از آنجا که چند هجوم به خانه وحی صورت گرفته و در حمله آخر منجر به #شهادت محسن(ع) و ضرب و شتم حضرت زهرا(س)شده، بعضی هجوم نهایی را با هجوم اول خلط کرده اند
✅به دلایل زیر در هجوم اول محسن(ع) #شهید نشده و پس از یک ماه این اتفاق افتاده است
دلیل اول: با توجه به حدیث امام صادق(ع) که حضرت زهرا(س) پس از مضروب شدن دچار #مریضی شدید شدند نشان از آن دارد که بعضی از تحرکات اجتماعی حضرت زهرا(س) قبل از #مضروب شدن اتفاق افتاده است.
بنابراین خطبه #فدکیه حضرت زهرا(س)قبل از هجومی بوده که منجر به شهادت حضرت محسن(ع) شده است چون نحوه حرکت ایشان به مسجد نشان از عدم بیماری ایشان دارد.
✅ابن ابی الحدید در توصيف چگونگي آمدن حضرت فاطمه(س) به مسجد براي ايراد خطبه فدكيه آورده است كه آن حضرت با پوشش كامل در ميان جمعي از زنان در حالي كه #چادرش بر اثر بلندي به زير پاهايش ميرفت و همچون رسول خدا(ص) راه ميرفت، به مسجد آمد. با توجه به اين تعبير كه: «ما تخرم من مشيه رسولالله؛ راه رفتنش هيچ تفاوتي با راه رفتن رسول خدا(ص) نداشت»، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه تا هنگام ايراد خطبه، هنوز هجمهاي به خانه حضرت فاطمه(س) صورت نگرفته بود، زيرا در صورت حمله و مضروب شدنِ آن حضرت، نوعِ حركت او نميتواند معمولي باشد تا راوي آن را به راه رفتنِ رسول خدا(ص) #تشبيه كند.
✅مسئله بعدی رفتن حضرت زهرا(س) به خانه مهاجر و انصار برای جذب نیروست. بنا بر نقل سلمان فارسي، پس از غصب خلافت و فدك، اميرالمؤمنين(ع) همراه حضرت فاطمه(س) و حسنين شب هنگام به درِ خانه مهاجران و #انصار رفته و آنان را به همراهي براي بازپسگيري حق خويش فرا خواندند. از آنجا كه بنا بر روايت سلمان، پس از حمله مهاجمان به خانه حضرت فاطمه(س) و واقعه سقط جنين، آن حضرت به طور مداوم و پيوسته بستري بود
تا به #شهادت رسيد، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه تا زمان ملاقاتهاي شبانه آن حضرت با مهاجر و انصار، هنوز حملهاي به خانه او صورت نگرفته بود؛ زيرا در صورتِ وقوع حمله، آن #حضرت ديگر توان رفتن به در خانة تعداد زيادِ مهاجران و انصار(حتي فقط اهل بدر) را نداشت.
✅دلیل دوم :اعزام #سپاه اسامه است، طبق برخي شواهد هجوم به خانه حضرت فاطمه(س) بعد از برگشت سپاه اسامه صورت گرفته است.
✅حضور #شخصی به نام بریده بن حصیب اسلمی که در جریان هجوم به منزل حضرت زهرا(س) نامش آمده و در سپاه اسامه نیز بوده است، گویای این مطلب است که این اتفاق نمی تواند در روزهای اول ماه #ربیع افتاده باشد چون سپاه اسامه تقریبا بیش از یک ماه بعداز رحلت پیامبر(ص) به مدینه باز گشت. بریده در این جریانات طرفدار حضرت علی(ع) بوده است.
📚طبری دلائل الامامة.صفحه 134
📚 ابنابي الحديد، 263
📚 سليمبن قيس الهلالی153
📚تلخيص الشافي صفحه 50 تا 78
مباهله قرن21
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 🌸💜 قسمت #شصت_و_پنج_و_شصت_و_شش در حال چیدن کتابام 📚تو قفسه بودم، مهسا اومد
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 🌸💜
قسمت #شصت_و_نه_و_هفتاد
و من هنوز نمیدونستم اون چیه ..
تو افکار خودمم غرق بودم که گفت:
_عبدشدن خیلی سخته ها .. نه؟؟
کمی مکث کرد و گفت:
_باید از #خودت بگذری!!
از جمله اش کمی تعجب کردم،
یه بار بصورت جدی به حرفام توجه کرده بود .. نمیدونستم چی جوابشو بدم
داشتیم نزدیک کوچه فاطمه سادات اینا میرسیدیم بعدش کوچه ی ما بود،
🌸یه لحظه حس کردم بوی یاس میاد،🌸
دلم یه جوری شده بود،😢
یه جورِ خاص،
نسیم ملایمی انگار داشت عطر یاس رو تو هوا پخش میکرد،
نگاهی به آسمون کردم،
احساس میکردم غم آسمونو گرفته،😒
از جلوی کوچه فاطمه سادات اینا که رد میشدیم نگاهی به داخل کوچه انداختم،
جلوی خونشون چند نفر ایستاده بودن، یه نفر هم با لباس نظامی،👥🇮🇷
چند تا از خانومای همسایشونم جلوی در خونه شون ایستاده بودن و باهم حرف میزدن،
از حرکت ایستادم،
سمیرا هم به تبعیت از من ایستاد،
به سمیرا نگاه کردم، اونم با حالتی غریب که تا حالا ازش ندیده بودم نگاهم میکرد،
داشت چه اتفاقی میفتاد ..
انگار هیچ کدوممون قدرت حدس زدن نداشتیم ..
به سمت خانومایی که ایستاده بودن حرکت کردیم ..یکیشونو صدا زدم:
_ ببخشین خانم
خانومه باحالتی نگران نگاهم کرد،
می خواستم بپرسم سوالمو اما انگار نمیشد، انگار میترسیدم از جوابش ..
سمیرا زودتر از من گفت:
_چیشده خانم، چرا همه اینجا جمع شدن؟؟
خانمه نگاهش رنگ غم گرفت😒
- پسر آقای حسینی #شهیــد شده
صدای کوبیدن قلبمو به وضوح میشنیدم،
آقا هادی قرار بود بیاد،😨😣
قرار بود دو سه روز دیگه برگرده،
اما نه اینجوری،😥😢
نه،
امکان نداشت،
فقط چهره معصوم نرگس بود که جلوی چشمام میومد …
آخ عاطفه …عاطفه ……😫😭
😭🌷👣
#دلم_یه_جوریه_ولی_پر_از_صبوریه
#ببین_چقدر_شهید_دارن_میارن_ازسوریه
کنار فاطمه سادات نشسته بودم
و دلداریش میدادم،😢 همش گریه میکرد و گهگاهی داداش شهیدش رو صدا میزد ..😭😫
نگاهم افتاد به مامان آقا هادی که دستاشو به سر و سینه اش میزد و گریه میکرد ..😭
چقدر درد داشت...
از دست دادن جوونی مثل علی اکبرِ حسین ..
وای که حال امام حسین “علیه السلام “
چه جوری بود وقتی می خواست بدن قطعه قطعه شده غرق در خون #علی_اکبر اش رو بیاره ..😭😣😭
چه حالی داشتی مولای من اون لحظه ..
چه حالی …😭
با یادآروی روز عاشورا....
اشکام سرازیر شدن، زیر لب “یا زینب”
گفتم 😣😭
تا آروم بگیره دل همه ی مادرهایی که جوونشون به دست دشمن کشته شده بود ..
نگاهم به سمت سمیرا کشیده شد
که یه گوشه نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود،😣
باحالتی منقلب به گلهای روی فرش خیره بود، 😢👀با این که میدونست اینا عزادارن ولی آرایش ملایمش مثل همیشه سر جاش بود ..
با دستمال اشکامو پاک کردم
آروم به پشت فاطمه سادات دست کشیدم که کمی آروم بشه و آهسته تر گریه کنه ..😣
اما یادم اومد فاطمه که تو خونه خودشه و بین خونوادش ..😭
#ادامه_دارد...
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
شیفتگان تربیت
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #هفتاد_و_شش_و_هفتاد_و_هفت مشغول شام خوردن بودیم مهسا سکوت رو شکست
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #هفتاد_و_هشت_و_هفتاد_و_نه
لبخندی به روم زد،😊
توی چشماش اشک میدیدم، اشک شوق از داشتن پسری مثل عباس بود یا اشک دلتنگی از دوری عباس!
- پسری که فقط معصومه ای مثلِ تو لیاقتش رو داره، تو ام خیلی خوبی معصومه جان! چه خوبه که تو رو برای عباسم انتخاب کردم😊😍
بلند شدم و کنار پاهاش نشستم، سرمو گذاشتم رو زانوهاش و گفتم:
_ملیحه خانم منو ببخشین، ببخشین که اجازه دادم عباس بره و باوجود نارضایتی تون مجبور شدین رضایت بدین به رفتنش
روی سرمو نوازش کرد وگفت:
_قربونت بشم عزیزم، عباس کاش منو ببخشه که اینهمه مانع رفتنش شدم و اذیتش کردم😒
کمی مکث کرد و در حالی که هنوزم سرمو نوازش میکرد گفت:
_هفتمِ شهید محلتون که اومده بودم با #مادرشهید حرف زدم، تازه بعد اون روز متوجه شدم چقدر من بی تاب بودم و چقدر مادر شهید صبور بود، اون روز فهمیدم خدایی که #شهادت میده مطمئنا #صبرشم میده ..
دلم آروم تر شده ..گرچه برای دیدن عباس بی تابم ولی نفسهای خدا رو بیشتر حس میکنم کنارم ..😊☝️
همچنان که سرم رو زانو های ملیحه خانم بود اشک میریختم،😢
شهید هادی چه کرده بود با دلِ همه …
🌸باز هم بوی یاس میومد🌸
مادر عباس عجیب بوی عباس رو میداد …
حالا مطمئن بودم که پاکی و عطر یاس عباس از مادرِ مثل زینب "سلام الله علیها “صبورش بود …👌
چه خوب بود که همه راهشونو پیدا کرده بودن …
و چه سخت که من هنوز هم دلبسته و دلتنگ عباس بودم …😣
من کی #دل_میکندم از #تمام_داراییم تو این دنیا که عباس بود …
.
.
.
رو تختم دراز کشیده بودم و منتظر تماسی از محمد،
دیگه صبرم تموم شد، گوشی رو برداشتم و شماره محمد و گرفتم،📲
مثلا قرار بود زود خبر بده!!
با شنیدن جمله
” مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد ” حرصم گرفت ..😬
ای بابا این مشترک کجاست پس!!
باز دراز کشیدم و نگاهم رو به سقف دوختم،
مهسا اومد تو اتاق
- نمیایی واقعا؟؟؟
همونطوری که نگاهم به سقف بود
گفتم:
_نه، تا محمد زنگ نزنه و خبری بهم نده از خونه تکون نمیخورم
شونه ای بالا انداخت وگفت:
_باشه، خداحافظ ما رفتیم
وقتی مامان و مهسا رفتن، بیشتر احساس تنهایی کرد
بلند شدم قرآن رو برداشتم،
تصمیم گرفتم صلواتی رو به امام زمان هدیه کنم و قرآن رو باز کنم شاید کمی آرومم کرد ..
نمیتونستم جمله ام رو ادامه بدم،
دنیا بشدت دور سرم می چرخید، دلم می خواست این لحظه زنده نباشم، چقدر سخت بود، چقدر سخت …
خود عباس حتی بهم گفته بود که اگه شهید شد من چیکار میکنم …
کاش اون روز جوابشو میدادم ..
کاش بهش میگفتم منم دیگه زنده نمی مونم ..
کاش میگفتم …😣😢
محمد با ناراحتی 😞و چشمای خیس😢 سرشو انداخت پایین و گفت:
_آره، 👣 #شهید 👣شد!!
دیگه هیچی نفهمیدم....
فقط چشمام سیاهی رفت و تو بغل محمد از حال رفتم …😖
.
.
.
تا به خودم اومدم پشت تابوت عباس حرکت میکردم
سیل عظیمی از جمعیت اومده بودن تشیع عباس
مگه عباس رو چند نفر میشناختن ..
#مردم_دنبال_نام_نیومده_بودن_دنبال_شهید_اومده_بودن
پشت سر تابوت راه میرفتم و باهاش حرف میزدم..😭
عباس!
عباس چقدر زود ..
عباس چرا انقدر زود رفتی ..
ما هنوز باهم زندگی نکرده بودیم ..
ما هنوز یکبار هم بی دغدغه راجب خودمون حرف نزده بودیم ..
عباس مگه نمیدونستی که من چقدر دلتنگت بودم ..😭
عباس چرا انقدر زود انتخاب شدی برای شهادت ..😭
عباس من از تنهایی بعد از تو میترسم ..
عباس چرا زود رفتی ..
چرا انقدر زود ..
چرا …
.
.
.
قبر آماده بود، 🌷پیکر عباسم🌷 رو داخل قبر گذاشتن،
به خودم اومدم من اینجا چیکار میکنم پس؟؟!
منم باید با عباس دفن کنن ..😖
چرا عباس تنهایی میره ..
پس من تنها تو این دنیا چیکار کنم ..
من بدون 🌸عطر یاس🌸 میمیرم ..
اکسیژن دلیل زنده موندن من نیست،
اکسیژن من عطر یاسِ عباس بود ..
خواستن سنگ لحد رو بزارن، خودمو بالای قبر رسوندم، افتادم کنار قبر ..
صداش زدم:
_عبااااااس .. نباید بری عباس ..نباید بری
عباسِ من باید زنده بشه ..😫😭😵
باید ..مگه من چند وقت بود که داشتمش ..
قطره ای 😢از اشکم داخل قبر افتاد ..
فقط صدای “یازینب” بود که میشنیدم ..
.
.
“لحظھ ے وداع با چشم پر اشڪ ڪنار قبر میشینم
آه اے مهربــون بارِ آخــره دارم تو رو میبینم”
#گفته_بودم_که_بیایی_غم_دل_با_تو_بگویم💔💔
ادامه دارد...
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
4_5796433342366747344.mp3
9.99M
📢صدای_انقلاب شماره۳۶۵
💠نیت رژیم صهیونیستی از ترور مدافع حرم و عملیات تروریستی چیست؟
💠کنکاش
💠گفت و شنودی با صاحبنظران در رادیو صدای انقلاب📢
🎙جعفر قنادباشی
کارشناس مسائل بینالملل
#ترور
#صهیونیست
#انتقام
#ترس
#شهادت
#شهید
#صیادخدایی
#جنون_عملیاتی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat