eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت93 ✍ #میم_مشکات -به نظر میاد شما خیلی دوست دارید حراست دانشگاه از کارات
* 💞﷽💞 ♻️⚜♻️⚜♻️⚜♻️⚜♻️⚜♻️⚜♻️ ‍ : دیوانه روانی! تعطیلات میان ترم رسید. چقدر این تعطیلات به موقع و مناسب بودند. خدا خیر بدهد هرکس که چیزی به اسم تعطیلی خصوصا تعطیلی میان ترم را اختراع کرد. آن روز صبح، وقتی راحله از خواب بیدار شد، کش و قوسی آمد، گوشی اش را چک کرد که تنها چند پیامک تبلیغاتی داشت و پیامی از سپیده که از رسیدنش به خانه خبر داده بود. معصومه هم که لابد صبح اول وقت با همسرجانش رفته بودند ددر دودور. دست هایش را زیر سرش گذاشت و همانطور که به سقف خیره شده بود غرق در خیالات شد. باید ذهنش را سرو سامان میداد. با این روش اگر جلو میرفت زندگی اش مختل میشد. دفترچه اش را برداشت. هر آنچه را که اتفاق افتاده بود نوشت. افکارش، مشکلاتش، هدف هایش. بعد یکی یکی اضافه هایشان را خط زد. این کار یک ساعتی طول کشید. در نهایت لیستی از آنچه که دوست داشت به آنها برسد، راه حلی مختصر و آنچه که باید رعایت میکرد جلوی رویش بود. مهم ترین تغییر این برنامه، نزول مساله ازدواج به ته جدول پیشنهادی بود. دفترش را بست. ذهنش آرام شده بود. حس میکرد حالا میتواند به جنگ تمام دیو های خیالی اش برود. خوشحال از حایش بلند شد تا برود دست و صورتش را بشورد. آن یک هفته تعطیلی میان ترم کامل به خودش استراحت داد. حالا که معصومه نامزد کرده بود باید فکری میکرد. برنامه های مختلف با دوستانش، سینما، مهمانی های دخترانه، خرید کتاب و قدم زدن های تنهایی حالش را خیلی بهتر کرد. در این میان گهگاهی هم سر به سر خواهرش میگذاشت که چنان با آب و تاب از عشقشان تعریف میکرد که گویی سیتا و رامایی دوباره متولد شده اند... بالاخره تعطیلات کوتاه یک هفته ای تمام شد و راحله با شوق و روحیه ای سرحال به دانشکده برگشت. شاید بخشی از این خوشحالی برای این بود که نیما فارغ التحصیل شده بود و این ترم از دیدارهای گاه و بیگاهش در امان بود. فقط میماند استاد پارسا، که خداروشکر این ترم با او کلاس نداشت و می توانست از تنهایی اش لذت ببرد. اما گویا تقدیر چیز دیگری را رقم زده بود و این تنهایی و آرامش مدت زیادی دوام نیاورد... آن روز بعد از ظهر، بعد از اتمام کلاسش، ترجیح داد به جای رفتن به خانه سری به حافظیه که چسبیده به ساختمان دانشکده بود بزن ، فاتحه ای بخواند و تفالی به دیوان حافظ بزند. راحله شعر را دوست داشت. عاشق شیخ اجل، سعدی بود، با آن شعر های ناب عاشقانه اش اما تمام شیرازی ها، گاه گاهی که حال دلشان کوک نباشد یا حالی غریب داشته باشند، تفالی به دیوان لسان الغیب میزنند. خاصه که جوان باشند و دلشکسته... و این تفال نه از آن جهت است که توقع آینده بینی از حضرتش را داشته باشند، بلکه از آن روست که شعر، طبع ناموزون آدمی را قافیه و وزنی مناسب میبخشد. خاصه که گاهی در بعضی ابیات، اشاره مختصری به حال و روزگار تو نیز شده باشد و این اشاره، ولو اتفاقی، باعث انبساط روح است. راحله نیز هرچه باشد بزرگ شده شیراز بود و هوای شیراز در هر موقع اش باب شعر و شاعری... با این اوصاف، تعجبی نداشت که دیدار نیم ساعته راحله یک ساعت و نیم به درازا بکشد. بالاخره هم احساس گرسنگی باعث شد رضایت بدهد که دست از سر شاعر بخت برگشته بردارد و بیرون بیاید. کنار خیایان ایستاده بود و منتظر تاکسی که ماشین سفید رنگی جلویش ترمز زد. شیشه اش پایین آمد و جوانک مد روز، با لبخندی وقیحانه راحله را دعوت به سوار شدن کرد!! راحله برای لحظه ای خشکش زد! آخر تیپ و قیافه او چه خط و ربطی به این قسم حرکات داشت? سریع خودش را جمع و جور کرد و چند قدمی به سمت انتهای ماشین رفت تا از تیر رس نگاه راننده پر رو، دور شود. اما گویا پسرک قصد رفع زحمت نداشت The پ.ن: سیتا و راما: بخشی از حماسه ی باستانی هندوستان(رامایانا) که در آن رام، به جستجوی همسر گمشده اش(سیتا) بر می آید ...