eitaa logo
شیفتگان تربیت
12هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.8هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
﷽ #خانم‌خبرنگار_و_آقای‌طلبه #قسمت_شصت_و_هشتم °|♥️|° امروز بیست و یکم دی ماهه و دقیقا یک ماه از
°|♥️|° دو هفته از اون شب لعنتی میگذره و هر روز توی خونه ما دعواست... هیچ جوره زیر بار این ازدواج زوری نمیرم! من با اون پسره ی...! غیر ممکنه بذارم... از وقتی یادمه مهدی یه پسر لوس و خودخواه بود... با همه دخترای فامیل و همسایه و شهر دوس بوده... یه پسره سوسوله... تیپ و قیافش... اندیشه و اعتقادش... هیچیش به من نمیخوره. اصلا اینا همه به کنار مگه آدم چندبار میتونه عاشق شه؟ من یه دل داشتم اونم داده بودم محمد... من الان بی دلم! علی دیشب حرکت کرد بره تهران و لحظه آخر بهم گفت: خواهره من مهدی تورو از بچگی دوس داره... درسته یکم خورده شیشه داره (آره یکم!) ولی تو میتونی کمکش کنی تا زندگیشو درست کنه... توی فامیل همه دارن حرف تورو میزنن... نامزد کردی و بهم خورده... کاشکی یکم فکر آبرو خانواده بودی... حرفای علی به کنار... بابام وقتی داشتیم از فرودگاه بر میگشتیم با طعنه بهم گفت: تو لیاقت پسری مثل محمدجواد رو نداشتی ولی فکر کنم دیگه لیاقتت در حد مهدی باشه... مامان خیلی نگرانم بود و همش سعی میکرد منو با زبون خوش برای این وصلت راضی کنه... این وسط دل خوشیم به فاطمه بود که اون میدونست من مقصر نیستم. به فاطمه نگاه میکنم کنار من روی لبه ی حوض نشسته و داره درس میخونه دستمو توی آب حرکت میدم و خیره میشم به فاطمه.. فاطی: چرا عین چیز داری منو نگاه میکنی؟! با بغض صداش میکنم:فاطمه... فاطی: جانم آبجی قشنگم؟! _تو که مثل بقیه فکر نمیکنی؟ تو که منو مقصر نمیدونی؟ تو که میدونی چی شده...؟ فاطی: آره آبجی من میدونم... بخدا میدونم... ولی توهم... _من چی؟؟؟ فاطی: ای کاش حداقل میزاشتی توضیح بده... ای کاش بهش میگفتی چی شده... ای کاش ازش میپرسیدی... فاطمه رو بغل کردم و از ته دلم زار زدم ای کاش! فاطمه من و از خودش جدا کرد و گفت: فائزه... میخوای جواب مهدی رو چی بدی...؟؟؟ _معلومه که جوابم منفیه! فاطی: همه چیز به این سادگی نیست... بابات این بار و کوتاه نمیاد!
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_شصت_و_هشتم با بچه ها قرار داشتيم و علی من و ريحانه را رساند به پارک. مادر هم شيرينی
عطيه سکوت می کند، چون دارد تکه پرتقالی را که دستش داده ام، می خورد. سارا رو می کند به من و می گويد: - آره راست می گه. آدم حس می کنه چه قدر عقب هستيم. اونا چه قدر توی آسايش و رفاه هستن و احساس خوشبختی می کنن. همش آرزومه با يکی ازدواج کنم بزنم از ايران برم. - می گم سارا جون وقت داری؟ يه برنامه دوست داشتنی برات دارم. - وای جذاب باشه، رمانتيک باشد. صد ساعت هم وقت دارم. - می گم پس برو يه رمان جذاب آمريکايی هست بخون. - واقعاً؟ من عاشق ادبيات آمريکام. سميه می پرسد: - اسمشو بگو شايد خونده باشيم. - آخرين پدرخوانده. - حالا خلاصشو بگو تا بخريم. - مال يه نويسنده آمريکاييه و خيلی ريز و جزئی نوشته. سارا می پرد وسط حرفم: - من عاشق جزئياتم هميشه. صدای خنده بچه ها بلند می شود و عطيه يک خفه شو بی شعور حواله اش می کند. - بعدش هم داستان تو قالب يک خانواده که چند تا پسر همه چيز تموم داره شروع می شه، اينا ثروت و قدرت براشون حرف اول رو می زنه. برای نگهداری خودشون از خريدن سناتور، کارمند اداره پليس و رشوه دادن، تا مثل آب خوردن آدم کشتن ابايی ندارند. کل قمار امريکا دستشونه و يک بساط عجيبی راه انداختند. هاليوود رو هم با سياستشون نشون می ده. - اين فقط به درد استعداد خاص سارا می خوره. همه می خندند. عطيه می گويد: - بابا هيچ جای دنيا خبر جديدی نيست. فقط بس که از خودشون تعريف می کنند و ما خودمون مدام تو سر خودمون می زنيم فکر می کنيم اون جاها چه خبره؟ يه وسيله می خوای بخری می گن ايرانی نخر، خارجيش بهتره. الآن که ديگه می خوای بری بميری هم می گن مثل کابوی شجاع بمير. ريحانه می گويد: - شما تا به حال جنس خارجی نداشتين که خراب بشه؟ بچه ها می گويند: - چرا داشتيم. مثال ها سرازير می شود... نااميدی کلمه نيست. يک درد وحشتناک است. يک حالت روانی که اگر شديد بشود روح را به تنگنا و نابودی می کشاند. تا کنون شايد بارها شده بود که ناراحت شده بودم. اين قدر که ساعت ها نتوانم کار مفيدی انجام بدهم. حوصله ام پر کشيده بود و رفته بود روی شاخه درخت بی ثمر نشسته بود. اينجا با اين بحث و افکار بچه ها، دوباره اين حس به سراغم می آيد. گلبهار می گويد: - اولش خيلی عشق و عاشقی بود، حالا پشت و رو شده... عطيه می گويد: - خودت خرابش کردی، حداقل خرابترش نکن. - خب چه کار کنيم؟ ريحانه می گويد: - مردم ژاپن اگه جنسی توليد خودشون نباشه، اين قدر سراغ خارجی اون جنس نمی رن تا توليد کنن. - مشکلمون همين بی عقلی مونه ديگه... علی زنگ می زند. با بچه ها خداحافظی می کنم. احساس بدی پيدا کرده ام. بروم با فردوسی مذاکره کنم، يک توليد شاهنامه جديد داشته باشد برای خودباوری ايرانی ها. بد، خود را باخته اند. بايد تمام رستم و اسفنديار و ايل و تبار سپاه را بياورد وسط تا بتواند افکار مردم را بازسازی کند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat