eitaa logo
شیفتگان تربیت
13.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
21.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 امنیت ملی ایران🇮🇷 خط قرمز ماست☝️ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #رمان_ضحی♥️ #17   چرا الان روش ساخت پروتئین درون سلول جذب نیست و از روی DNA الگو برداری میشه
* 💞﷽💞 ♥️   _آخه چرا نتونیم خدا رو درک کنیم؟ چرا اصرار داره خودشو مخفی کنه؟ چرا توقع داره وقتی درکش نمیکنم بپرستمش این چه توقعیه؟! _معلومه که خدایی که نبینی و درک نکنی رو نباید بپرستی... خدا هیچوقت از تو نمیخواد گنگ و کورکورانه بپرستیش برعکس میخواد به تو تعریف بده... من گفتم ماهیت خدا قابل درک نیست برای ما نه خود خدا... دیدن که همیشه با چشم سر نیست پس ادراک و معرفت چی میشه... طبیعیه که تو نمیتونی خدا رو با چشم سر ببینی ما داریم درباره ی یک عظمت بی کران صحبت میکنیم که تمام کائنات رو خلق کرده تمام ابزار های دریافتی اطلاعات ما محدود هستن و توی بازه خاصی کار میکنن چشم ما از تمام طول موج ها فقط طیف مرئی رو میبینه گوش ما فقط گستره خاصی از صوت رو میشنوه قبل و بعدش براش قابل درک نیست خاصیت ماده همینه چطور میخوای با این چشم و گوش خدا رو ببینی و صداش رو بشنوی خدایی که خالق همه این طیف هاست چطور توی محدوده ای از طیف خلاصه بشه؟ ذهن ما فقط در ابعاد زمان و مکان کار میکنه خدایی که در این ابعاد محصور بشه به درد پرستیدن نمیخوره درسته ذات خدا درک نمیشه ولی صفاتش که درک میشه اثراتش رو که میشه دید خدا رو از این بُعد باید شناخت خیلی چیزها رو نمیبینیم ولی باور میکنیم چون اثرش رو میبینیم... مثل نور که نمیبینیم اما باور میکنیم چون میبینیم اتاق روشن شده... یا طول موج ها مثلا تو پرتو گاما رو میبینی؟ نه. پس چطوری درکش میکنی. با اثر و نشانه هاش... درست حدس زدی طراحی خدا دقیقا به نحویه که تماما خودش رو پنهان کنه... ولی نشونه ها رو گذاشته برای کسی که بخواد پیداش کنه پس باید دنبال این نشونه ها بگردیم _خب چرا این دیگه چه جورشه.. چرا باید دنبالش بگردیم! _ این تمام هدف خلقته... خیلی هم جذابه باور کن... انسان اصلا خلق شده که بگرده و خدا رو پیدا کنه... خداوند همه جور مخلوقی داره اما جذابیت انسان به همینه که امکانات شهودی کمی داره و سرچ میکنه... جستجو میکنه فکر میکنه و پیدا میکنه... اگر بنا باشه موجودی باشی که خدا رو درک کنی و بپرستیش کاملا برنامه نویسی شده و بدون اختیار... میشی فرشته... اگر بنا باشه خدا و عالم شهود رو درک کنی ولی تاحدی هم مختار باشی میشی جن... اما اگر بنا باشه ابزار های درکی شهودی اندکی داشته باشی و اختیار در بیشترین حالت خودش میشی انسان... یقینا انسان بودن پرریسک ترین و سخت ترین نوع از موجود بودنه... اما جایزه ی بزرگ تری هم داره... اصلا سختی کار هر چی بیشتر حقوقش بهتر اصلا کار هر چی پیچیده تر ارزشمند تر این قانون دنیاست کسی که چهار سال درس میخونه لیسانس میگیره کسی که هفت سال درس میخونه دکتری میگیره... اونی که کار سختتر رو انجام داده به مقام بهتری رسیده... طبیعیه که هر چی هدف بزرگتر میشه خطر هم بزرگتر میشه اما بعضی ها اهل ریسکن دیگه... خطر بزرگ رو قبول میکنن که جایزه ی بزرگ رو ببرن... انسان همون موجود ریسک پذیره که توی سبد پیشنهادات خدا روی جذاب ترین و پیچیده ترین و سخت ترین نقش دست گذاشته... خداوند به انسان میگه اشرف مخلوقات بخاطر اینکه کار سخت رو قبول کرد با امکانات کم... یادته گفتم امکانات جسمی انسان در همین حد کافیه و بنا نبود بیشتر بشه؟ به این دلیل... ابزاری که به تو داده شده کامل نیست ولی کافیه... تو با همین امکاناتم میتونی خدا رو پیدا کنی اگر بخوای... چون سخت پیدا میکنی انقدر عزیزی... هدف خدا از خلقت همین بود... فقط با این دلیل چیستی این جهان ماده توجیه پذیره... اینکه درکش کنی و عاشقش بشی چون دوست داشتنیه. چون دوستت داره اصلا اساس شکل گرفتن خلقت همین محبت بین خدا و بنده شه وگرنه چه دلیلی داشت؟ این دنیا هم صرفا یه تسته. یه امتحان یه ورطه برای همین بازی جذاب پیدا کردن خدا وگرنه چه فلسفه ای داره یه سری موجود به دنیا بیایم پنجاه سال شصت سال هفتاد سال هر روز خودمون رو تکرار کنیم در نهایت هم به پایان برسیم بریم زیر خاک همینقدر بی معنی؟ آخه...  دوباره صفحه گوشیم روشن شد و صدای اذان خیلی آهسته سکوت خونه رو شکست... تازه متوجه شدم خونه چقدر تاریک شده... هیچکدوم متوجه نبودیم.. بلند شدم و برق رو روشن کردم... صدا از هیچ جنبنده ای در نمی اومد! گفتم: من یه ربع دیگه میام... و رفتم سمت سرویس که وضو بگیرم... ... بعد از نماز وقتی برگشتم توی پذیرایی کتایون چشمهاش رو بسته بود و سرش روی تاج مبل بود و ژانت هم هدفون روی گوشش... نشستم و گفتم: ببخشید بچه ها اصلا متوجه گذر زمان نشدم مثل اینکه خیلی خسته تون کردم... کتایون چشم باز کرد و بهم خیره شد ولی جوابی نداد... ژانت هم هدفون رو روی دوشش انداخت و گفت: ببخشید نشنیدم چی گفتی! انگار خوش اخلاق شده بود!... جمله م رو تکرار کردم... نگاهش رو داد به شیشه ی روی میز وسط: نه... خسته نیستیم...