eitaa logo
شـمیم‌وصــٰال•
1.5هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
2 فایل
°•﷽•° سَلام‌بَرصاحِب لَحظِهایِ اِنتِظار... در کویِ تو معروفَمُ از رویِ تو مَحروم :)💛 ‌ڪپی:ذکر¹صلوآت‌،ظهوࢪآقا.. ادمین تبادل : @eftekhari735753 کانال کتابمون: @enghelabsquare أللَّھُمَ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْفَـــــــــرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
••🌸 گفتم: _منو بچه هام فدای وحید... با اشک عاشقانه نگاهش میکردم.وحید سرشو انداخت پایین بعد دوباره به زینب سادات نگاه کرد. حالش خیلی بد بود. خودشو مقصر میدونست. حال خودم و زینب سادات که مرده بود یادم رفت.فقط به وحید فکر میکردم. بلند شدم،رفتم تو اتاق.یه پتو برداشتم، آوردم انداختم روی زینب سادات.... نشستم جلوی وحید.وحید شرمنده سرشو انداخت پایین.با بغض صداش کردم: _وحید نگاهم نکرد. -وحیدجانم نگاهم نکرد.گفتم: _وحیدم...من داغ زینب رو میتونم تحمل کنم ولی این حال شما رو نمیتونم...وحید دوباره اشکهام جاری شد.... فقط نگاهش میکردم.گفتم: _وحید،شما مقصر نیستی.کاری رو کردی که فکر میکردی درسته.به نظر منم کارت درست بود.اگه شما صدم ثانیه دیرتر میزدی،من زده بودمش.. تو دلم گفتم.. خدایا من میزدم تحملش برای وحید راحت تر بود.من راحت تر قبول میکردم کارم درست بوده.اینکه الان وحید خودشو مقصر میدونه برای منم سخت تره. سخت ترامتحان میگیری ها..ولی هرچی تو بخوای صدای گریه ی فاطمه سادات اومد.... به وحید نگاه کردم.بلند شدم،رفتم تو اتاق.فاطمه سادات رو بغل کردم و رفتم تو هال.شهرام داشت به هوش میومد.به وحید گفتم: _این داره به هوش میاد.بیا ببندش. وحید بدون اینکه به من نگاه کنه به شهرام نگاه کرد.بلند شد،طناب آورد.دست و پاهاشو محکم بست.... بعد همونجا به دیوار تکیه داد.نشست و زانوهاشو گرفت تو بغلش و سرشو گذاشت رو زانوش... واقعا طاقت دیدن این حال وحید رو نداشتم.با فاطمه سادات جلو پاش نشستم و گفتم: _وحید،به مامانم زنگ بزنم بیاد فاطمه سادات رو ببره خونه شون؟ وحید سرشو آورد بالا،به فاطمه سادات نگاه کرد و با تکان سر گفت آره.... زنگ زدم خونه بابا.محمد گوشی رو برداشت.تا صدای محمد رو شنیدم دوباره اشکهام جاری شد. محمد نگران شد.گفتم: _بیا اینجا. سریع اومد.خونه ما و خونه بابا سه تا خیابان فاصله داشت... محمد وقتی متوجه قضیه شد،مبهوت به ما نگاه میکرد. فاطمه سادات رو دادم به محمد و گفتم: _ببرش. محمد بچه رو گرفت.رفت سمت در.برگشت و گفت: _دوباره برمیگردم... چند دقیقه بعد حاجی رسید... با چند نفر دیگه.وقتی وحید رو تو اون حال دید تعجب کرد. شهرام به هوش اومده بود.بهار هم شاهد لحظه های داغ دیدن ما بود.اونا رو بردن. وقتی حاجی پتو رو کنار زد اشکهاش جاری شد. به من نگاه کرد که با اشک نگاهش میکردم.به وحید نگاه کرد.سرشو انداخت پایین وچشمهاشو بست. بعد مدتی چشمهاشو باز کرد.زینب سادات رو بغل کرد.بلند شد بره؛.. با زینب سادات.قلبم داشت می ایستاد صداش کردم:_حاجی به من نگاه کرد. -بذارید یه بار دیگه ببینمش. بلند شدم رفتم نزدیک.خواستم زینبمو بغل کنم، حاجی بچه مو بهم نداد.به وحید نگاه کردم. داشت به من نگاه میکرد.دوباره به زینب سادات نگاه کردم.از سر راه حاجی رفتم کنار تا بچه رو ببره. به وحید نگاه کردم.دوباره سرشو انداخت پایین. رفتم جلوی پاش نشستم و نگاهش میکردم. بقیه داشتن از صحنه عکس میگرفتن و کارهای دیگه.خونه شلوغ بود... بلند شدم دست وحید رو گرفتم.به من نگاه کرد. گفتم: _پاشو بریم تو اتاق. بلند شد.به رد خون زینب سادات خیره شده بود. دستشو با مهربانی فشار دادم،نگاهم کرد.گفتم: _بیا. رفتیم تو اتاق و درو بستم.وحید اصلا گریه نکرده بود. باید گریه میکرد... گوشیمو آوردم. روضه حضرت علی اصغر(ع) با صدای خودش براش گذاشتم. کنارش نشستم... وحید گریه میکرد. منم با اشک نگاهش میکردم. دلم خون بود ولی حال وحید برام مهمتر بود.روضه تموم شده بود ولی وحید گریه میکرد. نگرانش شدم.با التماس گفتم: _وحید...آروم باش. ولی آروم نمیشد.گفتم: _وحید..جان زهرا آروم باش. باغصه نگاهم کرد.داشتم دق میکردم. گفتم: _وحید،من طاقت این حال شما رو ندارم، اینجوری میکنی دق میکنم. سرمو گذاشتم روی پاش.سعی میکرد منو از خودش جدا کنه.گفت: _من بچه تو کشتم. گفتم: _شما داری منو میکشی. دیگه بلند گریه میکردم.حالم خیلی بد بود.با ناراحتی گفت: _دلم میخواد بمیرم. با اخم نگاهش کردم.سرشو انداخت پایین. گفتم: _اون میخواست منو بکشه.من با رفتارم کاری کردم که عصبی شد و... وحید پرید وسط حرفم و گفت: _خداروشکر تو سالمی.اگه بلایی سر تو میومد.... ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•✨🖤✨•✾••┈• @mahisa_ir •┈••✾•✨🖤✨•✾••┈•
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حُسیـٖنِ‌مـن‌دلم‌هوا؎‌حرمت‌را‌ڪردھ‌ آقا‌جان‌چھ‌گناهے‌‌ز‌من‌سرزده‌ڪہ‌غم‌ دوریت‌دلم‌را‌خون‌ڪرد..♥️'! 🌿 •.🌹➺ °[ @ShmemVsal
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شـمیم‌وصــٰال•
بــــــسمِ‌ࢪبــــ‌الـــ؏ــشــق♥️'
🕊⛓ کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند... که در سیم خاردارهای نفس خود گیر نکرده باشد... •••@ShmemVsal•••
ایران عظمتش رو مدیون مادراشه ایران ابهتش رو مدیون مادراشه ایران اصالتش رو مدیون مادراشه ایران نجابت دختراشو رو مدیون مادراشه ایران شجاعت پسراشو مدیون مادراشه ایران عظمت شهداشو مدیون مادراشه مادرای مهربون وطنم دوستتون دارم❤️🇮🇷🌹
این وطن دو هزار و پونصد سال دست پادشاهان بود ‌و فقط چهل ساله دست آخوندهاست! تو این دو هزار و پونصدسال هر دوره‌ای یه بخشی از این خاک جدا شد و فقط چهل ساله که این نقشه دست نخورده!
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
➕همش حساب کتاب داره... 👤استاد رائفی پور . حتما ببینید بچه ها👍 ⛔️⃟🦋¦⇢ •• •.🌹➺ °[ @ShmemVsal
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- ای‌مـادر دریا زهـرا...🌿 استورے 🦋 •.🌹➺ °[ @ShmemVsal
37.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽دوربین مخفی احترام به ! بی احترامی یک پسر جوان به مادر خود در فروشگاه و واکنش دیدنی مردم! •.🌹➺ °[ @ShmemVsal