『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رزق_معنوی_شبانه☁🌙☁ تو خودم من با خودم درگیرم همیشه روز و شبام دلگیرم 🎤 سیدرضا نریمانی #شبتون_مهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#تلنگر_روزانه🔎
میدونے چـــــرا ؛
امام زمـــــان ظهور نمیڪنہ ❓
🌺یڪ ڪـــــلام :
چون من و تو جامعہ امام زمانے نساختیم
امام زمان در جامعه اے ڪہ حرمت ندارد ،
نـــــباید بـــــیاید ...
چون اگر بیاید ، مانند پدرانش ڪشتہ خواهد شد ؛
👌هیچ کارے نمیخواد بڪنے ؛
فقط خودت رو درست ڪن ...
دو ڪلمہ 🚫 گـــــناه نڪـــــن 🚫
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃
#التماس_تفکر...🤔
@shohaadaae_80
گاهی از حکمَتش ناراضیٖ و گاهی خوشحآل و شاکر !!
خدآ کہ همان خُداست...
کاش ما اِنقدر
گآهی بہ گاهی نمیشدیم :)♥️
#ربيٖ_بیامرز_مرا🍃
#حدیث_روزانه🌹
پیامبـر اڪرم (ص):
بپرهیزید از خواب زیاد ڪه خواب زیاد ، انسان را روزِ قیامت فقیر مےگذارد..!
@shohaadaae_80
.
.
ابراهیم همیشہ میگفٺ:
ٺا وقٺۍ ڪھ زمانِازدواجٺون نرسیٰده
دنبٰالِ ارتباطِ ڪلامۍ با جنسِ مخالف نرید؛
چون آهستہ آهستہ خودتون رو بہ
نابودے میڪشید:))🎈
.
.
|🕊| #شهید_ابراهیمهادے
{ @shohaadaae_80 }
#مدافعان_سلامت😷
🍃این لباس های سفید به چشم من همان لباس های غواصهایی ست که در دلِ دریای بلا غوطهور شدهاند و حتی برای نفس کشیدن هوا کم داشتند تا ما نفس بگیریم و به سلامت از این مرحله عبور کنیم....
📯حاج حسین یکتا
@shohaadaae_80
تو در شَهرت «سلامت» بمان
ما «سلامت» را می رسانیم...🙂❤️
#درخانه_بمانیم
#تاسالم_بمانیم
«پویش ملی زیارت از راه دور»
@shohaadaae_80
🕊بسم الله لرحمن الرحیم 🕊
📝 موضوع: #شرایط_ظهور
قسمت : دوم
در قسمت قبل با مثال قطار آشنا شدیم گفتیم قطار یک سری شرایط هایی دارد مانند ریل و نیروی محرکه و یک سری نشانه هایی دارد مانند دود و سوت در این قسمت ان شاءالله قصد داریم مثال هایی بیشتری در این زمینه بزنیم برای مثال موقع بیماری رنگ صورت عوض میشود دمای بدن تغییر پیدا میکنه ضربان قلب عوض میشه و برخی از تغیرات دیگر حالا یه سوال این ها چیه ؟ این ها خود بیماریه ؟ این ها علت بیماریه؟ آفرین بر شما اینها نشانه های بیماری هست که ما از روی آنها میتوانیم بفهمیم که بیمار هستیم بیماری به سراغ ما اومده پزشکان محترم از روی این نشانه ها میفهمند که یه اتفاقی در بدن رخ داده است اون ویروسی که بیماری را به وجود آورده اون علت و شرط بیماری هست این دمای بدن و.... این ها نشانه های بیماری هست حالا یه سوال ؟ اگر بخواهیم بیماری را از بین ببریم باید چه کنیم ؟باید برویم دنبال اون شرط و علت بیماری نه نشانه های بیماری و آخرین مثال میخواهیم اینجا یک ساختمان بسازیم یک مسجد بسازیم مثلا اون علت ها و شرایطی که دست به دست هم میدن که این مسجد ساخته بشه چیه؟ یک زمین میخواد مصالح میخواد نیروی انسانی میخواد و.... بقیه موارد این ها علت ها و شرایطش هست هر کدوم از آنها اگر نباشد مسجد درست نمیشود حالا وقتی مسجد را ساختیم برای اینکه مردم بدونند که اینجا یه مسجدی هست یه تابلوی قشنگ برمیداریم روش مینویسیم مسجد امام زمان مثلا . بعد میگیم اونایی که از تو خیابون رد میشن از تو کوچه رد میشن خبر ندارن که اینجا مسجد هست میایم تابلو نصب میکنیم و یه فلش میزنیم به سمت مسجد که اگه کسی رد میشه بدونه اینجا مسجد هست. همه ی پدیده های عالم یا اکثر پدیده های عالم یک سری نشانه هایی دارند یک سری شرایط ، شرایط آنهایی است که باعث میشود شرایط به وجود بیاد و نشانه آنهایی هستند که به ما خبر میدهند و اگر اون شرایط نباشه اون پدیده اصلا اتفاق نمیوفته
ظهور امام زمان هم همینه یک سری شرایط داره و یک سری نشانه ها
دعای همیشگمون این باشه
🍃اللهم عجل ولیک الفرج🍃
سخران 🎙: استاد حسین پور
@shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روايتي از داغ سنگيني كه بر دل #طلبه_جهادگر نشست
🔹در حالي كه اين طلبه جهادي در حال خدمت در يكي ازبيمارستانهاي قم به بيماران كرونايي بود همسر باردارش كه در آي سي يو همان بيمارستان بستري بود به ديدار حق شتافت و داغ فرزندان دو قلويش نيز بر دل اين پدر ماند.
#مدافعان_سلامت😷
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_چهلم0⃣4⃣ نریخت بس که این مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم اما مادرش خیلی ب
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_چهل_و_یکم1⃣4⃣
خدایا خودت بهش صبر بده...
_ دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال رو خیس کردم و
گذاشتم رو سرش
دیگه داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پایین
باالخره گریم گرفت و همونطور که داشتم اشک میریختم پاشویش کردم
بهتر شد و تبش اومد پایین.
اذان صبح رو دادن
یه بغضی داشتم، چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردالان
بغضم بیشتر شد یه ماهی بود رفته بود
سجادمو پهن کردم و نماز صبح رو خوندم
بعد از نماز تسبیحو برداشتم و شروع کردم به ذکر گفتن
دلم آشوب بود، یه غمی تو دلم بود که نمیدونستم چیه
بغضم ترکید، چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد
با چادرم صورتم رو پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار
_ تو کوچه رو نگاه کردم حجله ی یه جوونی رو گذاشته بودن و کلی
پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنی ندیده بودم یاد حرفی که اردالان قبل
رفتن زد افتادم
"شهید نشیم میمیریم"
قلبم به تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم
رفتم اتاق خودم علی با اون حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند
_ به چهارچوب در تکیه دادم و تماشاش میکردم
نمازش که تموم شد برگشت که بره بخوابه چشمش افتاد به من
باصدایی گرفته گفت: إ اونجایی اسماء
آره تو چرا بلند شدی از جات
خوب معلومه دیگه واسه نماز
- خیله خوب برو بخواب، حالت بهتره
لبخند کمرنگی زد و گفت مگه میشه پرستاری مثل تو داشته باشم و خوب
نباشم عالیم
- خیله خوب صبر کن داروهاتو بدم بهت بعد بخواب
_ داروهاشو دادم، پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنه آمپولو
میارمااااا
خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
خیلی خسته بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
ساعت نزدیک ۱۲ ظهر بود که با تکون های مامان بیدار شدم
مامان اسماء بیدار شو ظهر شد..
به سختی چشمامو باز کردم و به جای خالی علی نگاه کردم
بلند شدم و نگران از مامان پرسیدم.
- علی کو؟؟
علیک سلام. دو ساعت پیش رفت بیرون
- کجا؟؟
نمیدونم مادر، نذاشت بیدارت کنم گفت خسته ای بیدارت نکنم
گوشیو برداشتم و شمارشو گرفتم
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود
_ اعصابم خورد شد گوشیو پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم
معلوم نیست با اون حالش کجا رفته. اه
مامان همینطور با تعجب داشت نگاهم میکرد
سریع لباسامو پوشیدم، چادرمو سر کردم و رفتم سمت در
مامان دنبالم اومد و صدام کرد
کجا میری دختردست و صورتت و بشور صبحونه بخور بعد
- مامان عجله دارم
امروز میخوام برم خونه اردلان پیش زهرا تو نمیای
_ مامان شما برو اگه وقت کردم منم میام
درو بستم و تند تند پله هارو رفتم پایین وارد کوچه شدم اما اصلا
نمیدونستم کجا باید برم
گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ی علی رو گرفتم
ایندفعه دیگه بوق خورد. اما جواب
نمیداد
تا سر خیابون رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم
دیگه نا امید شده بودم، به دیوار تکیه دادم و آهی کشیدم هنوز خستگی
دیشب تو تنم بود
چند دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد
صفحه ی گوشی رو نگاه کردم علی بود سریع جواب دادم
- الو علی معلوم هست کجایی؟
علیک سلام اسماء خانم. من تو راهم دارم میام پیش شما
- کجا رفته بودی با او حالت
خونه ی مصطفی اینا. بعدشم حالم خوبه خانوم جان
- خیله خب کجایید دقیقا
دارم میرسم سر خیابونتون
- من سر خیابونمونم اهاندیدمت دستم رو بردم بالا و تکون دادم تا منو
ببینه
سوار ماشین شدم و یه نفس راحت کشیدم...
#ادامــه_دارد...⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_چهل_و_یکم1⃣4⃣ خدایا خودت بهش صبر بده... _ دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب
#عاشقانه_دو_مدافع پ🍃
#قسمت_چهل_و_دوم2⃣4⃣
نگاهم کردو گفت :کجا داشتی میرفتی
اخم کردم و گفتم دنبال جنابعالی
مگه میدونستی من کجام
ولی نمیتونستم خونه بمونم نگران بودم
ببخشید عزیزم که نگرانت کردم، خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم رفتم
خونه لباسامو عوض کردم و رفتم خونه مصطفی اینا ببینم چیزی نمیخوان
مشکلی ندارن.
- خب چیشد
خدارو شکر حالشون بهتر بود
- علی کاش منو هم میبردی میرفتم پیش خانم رفیقت
بعد از ظهر میبرمت
- دستم رو گذاشتم رو سرش. مثل این که خوبی خدارو شکر تبت قطع
شده بریم خونه ما برات سوپ درست کنم
إ مگه بلدی
- ای یه چیزایی
باشه پس بریم
بعد از ظهر آماده شدم که بریم پیش خانم مصطفی
روسری مشکیمو سر کردم که علی گفت:
اسماء مشکی سر نکن ناراحت میشن خودشون هم مشکی نپوشیدن
روسری مشکیمو در آوردمو و سرمه ای سر کردم که هم مشکی نباشه هم
اینکه رنگ روشن نباشه..
جلوی درشون بودیم علی صدام کردو گفت...
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا!؟
سرشو انداخت پایین و گفت نمیخوام مارو باهم ببینه...
حرفشو تایید کردم و رفتیم داخل خونه
باورم نمیشد یه خونه ۸۰ متری و کوچیک باساده ترین وسایل
_ خانم ها داخل اتاق بودن، رفتم سمت اتاق ،خانم مصطفی به پام بلند شد.
بهش میخورد ۲۳سالش باشه صورت سبزه و جذابی داشت آدمو جذب
خودش میکرد
کنارش نشستم و خودمو معرفی کردم
دستمو گرفت ، لبخند کمرنگی زد و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده
بودم اما قسمت نشده بود ببینمتون
چهره ی آرومی داشت اما غمو تو نگاهش احساس میکردم
_ از مصطفی برام میگفت از این که از بچگی دوسش داشته و منتظر مونده
که اون بیاد خواستگاریش
از این که چقد خوش اخلاق ومهربون بوده ،از ۶ماهی که باهم بودن
خاطراتشون
بغضم گرفت و یه قطره اشک از چشمام جاری شد سریع پاکش کردم و
لبخند زدم
حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جای اون
_ موقع برگشت تو ماشین سکوت کرده بودم چیزی نمیگفتم
علی روز به روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود
زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندن واسه امتحاناش بود
اخه دیگه ترم آخر بود
تا اربعین یه هفته مونده بود و دنبال کارهامون بودیم...
دل تو دلم نبود خوشحال بودم که اولین زیارتمو دارم با علی میرم. اونم چه
زیارتی...
یه هفته ای بود اردلان زنگ نزده بود زهرا خونه ی ما بود، رو مبل نشسته
بود و کلافه کانال تلوزیونو عوض میکرد
مامان هم کلافه و نگران تسبیح بدست در حال ذکر گفتن بود
بابا هم داشت روزنامه میخوند
اردلان به ما سپرده بود که به هیچ عنوان نذاریم مامان و زهرا اخبار نگاه
کنن
زهرا همینطور که داشت کانال رو عوض میکرد رسید به شبکه شیش
گوینده اخبار در حال خوندن خبر بود که به کلمه ی"تکفیری هادر مرز
سوریه"رسید
یکدفعه همه ی حواس ها رفت سمت تلوزیون
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجان گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الان اون سریال
شروع میشه
کنترل رو از دستش گرفتم و کانال رو عوض کردم
_ بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما مامان صداش در اومد:
- اسماء بزن اخبار ببینم چی میگفت
بیخیال مامان بزار فیلمو ببینیم
دوباره باصدای بلند که حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد: میگم
بزن اونجا
بعد هم اومد سمتم، کنترل رو از دستم کشید و زد شبکه شیش
بدشانسی هنوز اون خبر تموم نشده بود
تلویزیون عکسهای شهدای سوریه و منطقه ای که توسط تکفیری ها اشغال
شده بود رو نشون میداد
مامان چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلو تر یکدفعه از جاش بلند شد
و با دودست محکم زد تو صورتش:
یا ابوالفضل اردلان!!!؟؟...
#ادامــه_دارد...⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
zamine-2.mp3
13.69M
#رزق_معنوی_شبانه ☁️🌙☁️
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام زمان داری
یه عکس تو صحن جمکران داری
خوشحالی....
🎤شهید حسین معز غلامی
#شبتون_مهدوی🌸
#وضو_یادتون_نره 😊
@shohaadaae_80
#تلنگر_روزانه🔎
•|دخترخانمگُل|•
•|آقاپسرِ عَزیز |•⇣
نَزارتوی..
آبگِلآلود 🌊#گـناهصـــید بشے..!
#گناه_گناهه و....↜نامَحرَمَم، نامَحرمه هرجا کهِ میخواد باشهِ.....(: ◌͜◌
ارزشِتوبِیشتَرازاینحَرفهاست.❤️
#عالممجازیهمخداییداره
#خدارونمیتونیفریببدی
#التماس_تفکر...🤔
@shohaadaae_80
•••
«هارِبٌ مِنْكَ اِلَيْكَ»
وازتــو
بہسوے
خودتـــ فرارےام
•| مناجاتالراغبین |•
.
.
∞| @shohaadaae_80
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
⚠یه سوال روزانه چقدر گناه میکنیم ؟ چقدر با گناهامون ظهور مولامون رو عقب میندازیم ؟
میدونید چند روز دیگه مونده تا ماه رمضان آیا برای این ماه پر شکوه آماده اید ؟
📌بخاطر این مسائل ما تصمیم گرفتیم یه چله ترک گناه انجام بدیم تا ماه رمضون هر روز یه گناه رو ترک میکنیم همه باهم و به استقبال ماه رمضان میریم اونم با قلب های پاک 😉
📯اگر آماده ای بگو بسم الله...
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 ⚠یه سوال روزانه چقدر گناه میکنیم ؟ چقدر با گناهامون ظهور مولامون رو عقب
#روز_اول_چله❣
امروز بنا داریم غیبت کردن رو ترک کنیم دیدید وقتی تو یه مجلسی میشینیم چقدر راحت غیبت میکنیم 😞 ما میخوایم این اتفاق دیگه نیوفته
❌❌❌غیبت❌❌❌
💚رسول خدا (ص)می فرمایند :
غيبت در نابود كردن نيكیهای بندگان سريعتر است از آتش در [مواد] خشک.
مداحی آنلاین - تو خودم من با خودم درگیرم - سید رضا نریمانی.mp3
9.6M
#رزق_معنوی_شبانه☁🌙☁
تو خودم من با خودم درگیرم
همیشه روز و شبام دلگیرم
🎤سید رضا نریمانی
#شبتون_مهدوی🌸
#وضو_یادتون_نره😊
سلام رفقا
ببخشید امروز ایتام یکم مشکل داشت تا همین الان وصل نمیشد لذا اگر امروز فعالیت مون کم بود ببخشید🌹💚