eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊 جوابش یه جمله است . " چون عاشق ❤️نیستیم " 🌹🕊
🌹🕊 دیدین که ... شهید خرازی اولش چی گفت؟! بابا مگه نگفت که اگه عاشق💗 نیستی نیا ... از حساب عادی خارجه ... 🌹🕊
🌹🕊 اره با حساب و کتاب عاقلی هر چی بشینی ، برنامه بریزی نمیرسی ... نمیرسی هم کار کنی ، هم درس بخونی ، هم کار فرهنگی کنی ، هم حواست به راه و رسم شهدا باشه 🌹🕊
🌹🕊 باید بشینی با حساب و کتاب عاشقی💜 برنامه بریزی ... 🌹🕊
🌹🕊 اونموقع است که میتونیم همه کار کنیم ... میتونیم تو درس عالی باشیم ، کنارش جهاد فرهنگیمون باشه ، نماز شبمون ترک نشه ... 🌹🕊
🌹🕊 میدونی اگه بخوای عاشقانه💙 برنامه بریزی باید چیکار کنی؟! مثلا باید از خوابت بزنی ؛❌ باید یکم از این فیلم و سریالا کم کنی ... نمیگم به روز نباشیماااا ؛ نه .... اصلا باید به روز باشیم ... اما یجور بچینیم که خدا عاشقمون💞 بشه ... 🌹🕊
🌹🕊 خدا عاشقمون😍 بشه میدونی ینی چی؟! خدا عاشق شهداست🥀 ، قبول؟؟؟!! 🌹🕊
🌹🕊 حالا برو ببین شهدا چیکار کردن ... تو همین خاک چه اتفاقایی افتاد؟!! میدونی چیشد؟! به قول حاج حسین یکتا ، یکی همه جوونیشو زمین زد برا خدا ، برا امام زمان(عج) 🌹🕊
🌹🕊 شهدا باید ما رو بخرن 🌹🕊
🌹🕊 شهدا دونه دونه اشکامو بخرین یه روزی بیاید منم ببرین پیش شاه بی کفن ارباب 🌹🕊
🌹🕊 بیا قول بده ... بیا عملیات رو شروع کنیم ... 🌹🕊
🌹🕊 بعد سه کیلومتر پیاده روی از دوکوهه و حسینیه حاج همت که میرسی اینجا ، این صدا رو میشنوی .... 🌹🕊
ناحله الجسم یعنی.mp3
8.33M
🌹🕊 مینویسیم اگر یا زهرا(س) ... 💔💔 🌹🕊
🌹🕊 تا دانلودش میکنین من یه قلمی تازه کنم بقیشو همزمان با گوش دادن شما بگم 🌹🕊
🌹🕊 حالا تو هم برو تو حسینیه گردان تخریب گردانِ تخریبِ همه اون چیزایی که مانعمونه 🌹🕊
🌹🕊 اگه تو حسینیه گردان تخریب باشی ، تو اون شلوغی ، تو اون تاریکی ؛ دیگه صدایی جز صدای گریه نمیشنوی ... همه داد میزننو از ته دل گریه میکنن برا خانوم ، برا گناها و کارای خودشون ... 🌹🕊
🌹🕊 حالا از ته قلبت رمز عملیات رو تکرار کن : (س) 🌹🕊
🌹🕊 خب دیگه ... شروع کنیمـــ💪 حسابی کار نکرده داریماااا 🌹🕊
🌹🕊 اخه میدونین به قول حاج حسین یکتا اگه میخوای قول بدی و بزنی زیرش ، اصلا قول نده ... چون خانوم به پسرش میگه رو تو حساب کنه ؛ حساب آقا رو بهم میریزی ... خانوم رو خیلیی کتک زدن💔 ، ما دیگه با کارامون کتکشون نزنیم...اگه قول بدیم و عمل نکنیم😢😔😔 🌹🕊
🌹🕊 از خانوم مدد بگیریم و شروع کنیم 🌹🕊
🌹🕊 دیگه امشب هم تموم شد ... حاجات های همه رو در نظر بگیرین ... آخر دعاهاتون اگه جا بود ، برا بنده حقیر و همه خادمای کانال دعا کنین ... 🌹🕊
🌹🕊 يَا فَاطِمَهُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍيَا قُرَّهَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَتَنَا وَمَوْلاَتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَابِكِ إلَي اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَاوَجِيهَهً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِي لَنَا عِنْدَ اللَّهِ 🌹🕊
🌹🕊 سیبِ سرخی سرِ نیزه است ، دعا کن من نیز این چنین کال نمانم ، به شهادت برسم 🙏 😢 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_پنجاه_و_هشتم8⃣5⃣ تا فرودگاه ییام چند دقیقه سکوت کرد و گفت: باشه عزیزم _
🍃 ⃣5⃣ میکرد روز هایی که باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره یی و حوصله بودم _ هرشب راس ساعت ۱۰ روبروی پنجره میشستم و به ماه نگاه میکردم. مطمئن بودم که علی هم داره نگاه میکنه و دلش برام تنگ شده _ با صدای گوشیم از خواب ییدار شدم دستم رو از پتو آوردم بیرون و دنبال گوشیم میگشتم زنگ گوشی قطع شد از ترس اینکه نکنه علی بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم با چشمای نیمه بازم قفل گوشی رو باز کردم مریم بود _ پوووفی کردم و دوباره روی تخت ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم. گوشیم دوباره زنگ خورد با یی حوصلگی برش داشتم و جواب دادم - الو الو سلام دختر کجایی تو؟چرا دانشگاه نمیای ؟ - علیک سلام. حال و حوصله ندارم مریم وا یعنی چی مثل این افسرده ها نشستی تو خونه - خوب حالا کارم داشتی آره اسماء میخوام بیینمت، باهات حرف بزنم - راجب چی ؟ راجب محسنی ، ازم خواستگاری کرده - خندیدم و گفتم:محسنی ؟خوب تو چی گفتی ؟ هیچی ،چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقعا که، بعدشم سریع ازش دور شدم. - علی قبلا یه چیزهایی بهم گفته بود ولی فکر نمیکردم جدی باشه _ خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰سال یه خواستگار برات اومده اونم پروندیش خندیدو گفت: واقعا که،حالا کی بیینمت ؟؟ - دیگه واسه چی میخوای بیینیم، تو که پروندیش یه کار دیگه ای دارم. حالا اگه مزاحمم بگو - من که دارم میگم تو به خودت نمیگیری إ اسماء - شوخی کردم بابا ، بعد از ظهر ییا خونمون دیگه هم زنگ نزن میخوام بخوابم پروووو. باشه، پس فعلا - فعلا گوشی رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم چشمام داشت گرم میشد که گوشیم دوباره زنگ خورد. فکرکردم مریم ، کلی فوشش دادم ... بدون اینکه به صفحه ی گوشی نگاه کنم جواب دادم بله، مگه نگفتم دیگه زنگ نزن صدای یه مرد بود، رو صفحه ی گوشی نگاه کردم محسنی بود سریع گوشی قطع کردم خدا بگم چیکارت نکنه مریم _ دوباره زنگ زد صدامو صاف کردمو جواب دادم. بله بفرمایید ... سلام خوب هستید آبجی بعد از ازدواجم با علی بهم میگفت آبجی، از لحن آبجی گفتنش خندم گرفت - ممنون شما خوب هستید ؟ الحمدالله ببخشید میخواستم راجب یه موضوعی باهاتون حرف بزنم - خواهش بفرمایید نه اینطور ی که نمیشه. شما کی وقت دارید بیینمتون ؟ - آخه ... _ حرفمو قطع کردو گفت: علی بهم گفت ییام و ازتون کمک بگیرم اسم علی رو که آورد لبخند رو لبم نشست -بهتون اطلاع میدم. فعلا خدافظ خدافظ _ چند دقیقه بعد گوشیم بازم زنگ خورد ایندفعه با دقت به صفحه ی گوشی نگاه کردم. با دیدن صفر های زیادی که تو شماره بود فهمیدم علی سریع جواب دادم - الو سلام الو سلام اسماء جان خواب بودی ؟ - عزیزم بیدار بودم چه خبر - سلامتی. تو چه خبر کی میای ؟؟ إ اسماء تو باز اینو گفتی دوهفته هم نیست که اومدم _ إ خوب دلم تنگ شده منم دلم تنگ شده، حالاـبذار چیزیو که میخوام بگم باید زود قطع کنم - با ناراحتی گفتم: خب بگو محسنی بهت زنگ زد دیگه... - آره ازت کمک میخواد اسماء هرکاری از دستت بر میاد براش بکن.... ...⏱ -^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^ ⬇⬇ 💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_پنجاه_و_نهم9⃣5⃣ میکرد روز هایی که باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش د
🍃 ⃣6⃣ باشه چشم من دیگه باید برم کاری نداری مواظب خودت باش - چشم. خدافظ خدافظ _ با حرص گوشی رو قطع کردم زیر لب غر میزدم(یه دوست دارم هم نگفت)از حرفم پشیمون شدم . حتما جلوی بقیه نمیتونست بگه دیگه خوابم پرید. لبخندی زدم و از جام بلند شدم. اوضاع خونه زیاد خوب نبود چون اردلان فردا باز میخواست بره سوریه برای همین تصمیم گرفتم که با محسنی و مریم بیرون حرف بزنم. _ یه فکری زد به سرم اول با مریم قرار میذارم. بعدش به محسنی هم میگم بیاد و باهم روبروشون میکنم. کارهای عقب افتادمو یکم انجام دادم و به مریم زنگ زدم و همون پارکی که اولین بار با علی برای حرف زدن قرار گذاشتیم، برای ساعت ۴قرار گذاشتم. _ به محسنی هم پیام دادم و آدرس پارک رو فرستادم و گفتم ساعت ۵ اونجا باشه. لباسامو پوشیدم و از خونه اومدم ییرون ماشین علی دستم بود اما دست و دلم به رانندگی نمیرفت... سوار تاکسی شدم و روبروی پارک پیاده شدم روی نیمکت نشستم و منتظر موندم. مریم دیر کرده بود ساعت رو نگاه کردم ۴:۳۵ دقیقه بود. شمارشو گرفتم جواب نمیداد. ساعت نزدیک ۵ بود، اگه با محسنی باهم میومدن خیلی بد میشد _ ساعت ۵ شد دیگه از اومدن مریم ناامید شدم و منتظر محسنی شدم . سرم تو گوشیم بود که با صدای مریم سرمو آوردم بالا ... مریم همراه محسنی ، درحالی که چند شاخه گل و کیک دستشون بود اومدن... _ با تعجب بلند شدم و نگاهشون کردم ، مریم سریع پرید تو بغلمو گفت: تولدت مبارک اسماء جونم آخ امروز تولدم بود و من کاملا فراموش کرده بودم. یک لحظه یاد علی افتادم، اولین سال تولدم بود و علی پیشم نبود. اصلا خودشم یادش نبود که امروز تولدمه امروز که بهم زنگ زد یه تبریک خشک و خالی هم نگفت. بغضم گرفت و خودمو از بغل مریم جدا کردم. _ لبخند تلخی زدم و تشکر کردم خنده رو لبهای مریم ماسید ... محسنی اومد جلو سریع گفت: سلام آبجی ، علی به من زنگ زد و گفت که امروز تولدتونه و چون خودش نیست ما بجاش براتون تولد بگیریم. مات و مبهوت نگاهشون میکردم دوباره زود قضاوت کرده بودم راجب علی مریم یدونه زد به بازومو گفت: چته تو، آدم ندیدی... _ دوساعته داری ما رو نگاه میکنی خندیدم و گفتم؛ خوب آخه شوکه شدم، خودم اصلا یادم نبود که امروز تولدمه. واقعا نمیدونم چی باید بگم چیزی نمیخواد بگی. بیا بریم کیکتو ببر که خیلیگشنمه روی یه نیمکت نشستیم به شمع ۲۲سالگیم نگاه کردم. از نبودن علی کنارم و مسخره بازیاش ناراحت بودم حتی نمیدونستم اگه الان پیشم بود چیکار میکرد... _ کیکو میمالید رو صورتم و در گوشم بهم میگفت خانمم آرزو یادت نره، فقط لطفا منم توش باشم. اذیتم میکردو نمیزاشت شمع رو فوت کنم. آهی کشیدم و بغضمو قورت داد. زیر لب آرزوکردم "خدایا خودت مواظب علی من باش من منتظرشم" شمع رو فوت کردم و کیکو بریدم... مریم مثل این بچه های دو ساله دست میزدو بالا پایین میپرید محسنی بنده خدا هم زیر زیرکی نگاه میکردو میخندید. لبخندی نمایشی رو لبم داشتم که ناراحتشون نکنم مریم اومد کنارم نشست: خوووووب حالا دیگه نوبت کادوهاست - إ وا مریم جان همینم کافی بود کادو دیگه چرا ... وا اسماء اصل تولد کادوشه ها. چشماتو ببند حالا باز کن یه ادکلن تو جعبه که با پاپیون قرمز تزئین شده بود. گونشو بوسیدم، گفتم وااااای مرسی مریم جان _ محسنی اومد جلو با خجالت کادوشو دادو گفت: ببخشید دیگه آبجی من بلد نیستم کادو بگیرم ، سلیقه ی مریم خانومه، امیدوارم خوشتون ییاد. کادو رو باز کردم یه روسری حریر بنفش با گلهای یاسی واقعا قشنگ بود. از محسنی تشکر کردم. کیک رو خوردیم و آماده ی رفتن شدیم. ازجام بلند شدم که محسنی با یه جعبه بزرگ اومد سمتم: بفرمایید آبجی اینم هدیه ی همسرتون قبل از رفتنش سپرد که بدم بهتون. _ از خوشحالی نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبه رو گرفتم و تشکر کردم . اصلا دلم نمیخواست بازش کنم تو راه مریم زد به بازومو گفت: نمیخوای بازش کنی ندید پدید... ابروهامو به نشونه ی نه دادم بالا و گفتم: بیینم قضیه ی خواستگاری محسنی الکی بود ...⏱ -^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^ ⬇⬇ 💚@shohaadaae_80💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - همچنان بر شانه ها می آیند - میثم مطیعی.mp3
11.16M
☁🌙☁ همچنان بر شانه ها می آیند یاران ما تا گره با دست خود بگشایند از جان ما 🎤میثم مطیعی 🌹 😊
🌱 جهت استحکام بنیاد خانواده یه بنده خدایی نفری یک صلوات بفرستید.🙏