eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
‌ - الهی از کُشته‌ تو بویِ خون نیاید و از سوخته‌ تو بویِ دود چرا که سوخته تو به سوختن شاد است و کشته تو به کشتن خشنود .. - الهی‌نامه 👌🏻
4_5895394568597147438(1).mp3
4.18M
تو سختیه دنیا دلم به تو قرصه به جز تو کی همیشه حالمو میپرسه ❤ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
دیدین بعضی شبا عجیب دلمون کربلاییه !؟ خب الکی ازش نگذرید شاید امام حسینمونم(ع) داره بهمون فکر میکنه :) شاید اربابمونم دلش واسمون تنگ شده .. خداروچه دیدی رفیق؟ اصن ما به این امیدا زندگی میکنیم دیگه نه؟
بعضی شبا که چشمامونو میبندیم و خودمون‌و کربلا تصور میکنیم و یهو بعدش چشمامونو باز میکنیم و با چشمای خیس پا میشیم و یه نگا میکنیم به عکس کربلاهای گذشتمون و رو به قبله یه سلام میدیم به اربابمونو میگیم ارباب قرار نبود دوریمون انقدر طول بکشه و دوباره میزنیم زیر گریه و ساعتی رو اینشکلی گذران اوقات میکنیم .. :)) میخواستم بگم این شبارو قدر بدونیما ..
شاید اون وسط مسطا یهو اشکمونو خریدن ، یهو یه دعوت نامه کربلا برامون نوشتن ، شاید ارباب وقتی ماهارو تو اون حالت دید بگه که بزار دعوتش کنم .. آخه این بدون من میمره‌آ این امیدش فقط منم آ این محرما برام سنگ تموم میزاره آ این معلومه تمامِ زندگیش منم‌آ .. :)))) این خیلی وابسطس به ما اهل بیت آ ..
راستی آقای امام حسین(؏) خودمونیم‌آ ولی بزار راحت تر بگم حتی بدون مقدمه و بدون شعار و از ته ته دل .. من همانم که تویی از همه عالم جانش :))🌱💚
●●● مثل ابن مهزیار ای کاش منهم به وصالت می رسیدم کِی می رسد پایان چشم انتظاری کِی روی چشم ما پا می گذاری؟! #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌿 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
‌. - ما زندگی تورا شاهدیم، ما عبادت نیمه شب تورا دیدیم، پسندیدیم تورا ، میخواهیم گاهی با تو درددل بکنیم، باتو حرف بزنیم .. ! - اولین نامه امام زمان"عج" به شیخ مفید :)✨
انسان که؛ با خدا رفیق بشه نونش تو روغنہ! 🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
4_5972010922527427522.mp3
7.18M
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از - دچار!
دچاری های عزیز سلام 🖐🏻😃 تولد حضرت معصومه سلام الله نزدیکه و دوباره قراره یه کار فرهنگی کوچولوی قشنگ برای دخترا داشته باشیم😌🌱 روی کمک های شما مهربونا حساب کردیم 😄 کمک های مالی تون رو برامون بفرستین😅🌱 حتی خیلی خیلی کـــــــــم🙏🏻 اینم شماره کارت 😉👇🏻 [
5892101449068358
] به نام
چه زود گذشت . . . اما چه قدر زیبا گذشت . . . 🌿✨
جا داره این نکته هم ثبت بشه در تاریخ جمهوری‌اسلامی 😍
.🤭😅 این پیام رو یکی از بچه‌هایی بهم گفته که در نگاه اول اصلا مذهبی و انقلابی نیست!
کاش بتونم بیشتر براتون از امسال بگم😉 🌹 https://rubika.ir/shohaadaae_80 اگر دارید دنبال کنید شاید اونجا بگم⇧👏🏼
33.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوونا جوونا جوونا عاشق شید...!♥️😭 تاآخر گوش کنید، حال دلتون عوض شد برای همدیگه و برای ماهم دعا کنید.👋
#عڪاس‌‌‌‌‌‌ڪرامت 📸 ❪ دختر خورشید، خواهر دریا عمه مھتاب خوش‌آمَدي!🌱 ❫ #أنت‌ِفي‌قلبي‌یا‌معصومہ"س" 💝 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• . . #روز_دختر مبارڪ :) خصوصا به دختران شھدا . . .✨🌸 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👓 از مدلینگ و پاساژگردی تا طلبگی! 🔹 بدون مقدمه چینی می روم سراصل مطلب! خواهر وبرادری نداشتم؛ یکی یه دونه خونه بودم. با حجاب مخالف شدید بودم با نظام و انقلاب شدیدا خانوادگی زاویه داشتیم در حدی که پدر بزرگ و مادر بزرگم جز همان ۲درصدی بودند که سال ۵۷ به جمهوری اسلامی رای نداده بودند! 🔹 روزهایم با دورهمی و رستوران رفتن به شب می رسید. عقربه های ساعت هم از دستم خسته بودن؛ آخه هی نگاه به ساعت می کردم وزیر لب می گفتم: حوصله هیچ کاری ندارم. نمی دانستم دنبال چی باشم؟ پدر و مادرم نقششان در زندگیم، کم رنگ بود شاید با رفتارهایم، به آن ها اطمینان خاطر داده بودم که بزرگ شده ام و می توانم انتخاب کنم! جلو بروم، زمین بخورم ... بلند شوم اما اینطور نبود و نشد. سردرگم بودم و برای فرار از این سردرگمی ها و فرار از اندیشیدن، روزهایم را با دوستان، دورهمی ها و مراکز خرید به شب می رساندم و شب را خالی تر و درمانده تر از شب قبلش به صبح می رساندم! ❗️ روزها همه مثل هم می گذشت؛ نقطه ی آغازم برای حرکت در تاریکی، تنهایی بود ... برای همین در دوره های طراحی لباس و شرکت کردم. خوب بود! با اشتیاق پیگیری می کردم. رسیدم به این که گفتم: اینم از انتخاب من! تصمیم گرفتم از ایران بروم، یا بازیگر بشم یا در صنعت مدلینگ فعالیت داشته باشم، این یعنی من حتی خانواده مذهبی هم نداشتم که با این مدل کارها مشکل داشته باشن، یعنی در قید و بند حجاب و مذهب هم نبودم، تا دلتان بخواهد هم گشت ارشاد بهم گیر داده بود! همه ی کارهایم را انجام داده بودم از یادگیری زبان تا انتخاب کشور وگرفتن پاسپورت یعنی تا یک قدمی رفتن از ایران پیش رفتم ... 🌹 یادم نمی رود روز سه شنبه ای بود که یکی از دوستانم که او هم مذهبی نبود بخاطر نذر پدر مرحومش باید می رفت شهرستان و می خواست تنها نباشد، فقط به من گفت می آیی و من قبول کردم!... وقتی رسیدیم آنجا گفت: امروز با هم اینجاییم! این جمله را گفت و از پیش من دور می شد. من در همان نقطه باقی ماندم! زیبایی گنبد آبی نیلگون در برابر چشمانم، صدای غرق شدن در حس آرامش را با تمام وجودم می شنیدم! از حال عجیبی که تا ان لحظه تجربه اش نکرده بودم... همه و همه، توان راه رفتن را ازم گرفتند... در حیاط نشستم! رایحه گل عجیبی می آمد! به آنی حسی از دلم گذشت و فقط می دانم که تولد دوباره ام همان لحظه و همان دم بود! خیلی ساده ... یکسال تنها به مسجد جمکران می رفتم ودر حیاط می نشستم! چادری را روی سرم نگه می داشتم اما دلم قرص نبود، با نگاهم مردم را دنبال می کردم! ✅ همانجا دختری کوچک کاغذی را به دستم داد... با چشمانم نوشته ها را می خواندم! حجاب تو... به بهای شکسته شدن پهلوی » مادر« ماندگار شد! چادر همان حجابی که پشت در سوخت اما نیفتاد! حجاب تو! تالفی غروبی است که در آن روز چادر از سر زنان حرم کشیدند.! چادر تو! میراث خون دل های خیمه نشینان ظهر عاشوراست... چادر تو! به همین سادگی انتقام کربلاست! دیگه هیچ شدم قطرات اشک همچون باران بهاری بر صورتم می بارید... به صورت معجزه با حجاب شدم. حجاب، نوری از انوار الهی، اول مرا از نگاه نامحرمان پوشاند! 🔹 اگرچه دایره ی رهایی وسیع بود و اندیشه را از من ربوده بود ولی حلقه اش محدود شد و دایره ی »که هستم ...از کجا آمده ام... به کجا می روم« مرا آماده حس خوب بندگی کرد. برای رسیدن به جواب سوال ها و از همه مهمتر برای ثابت قدم ماندن در این مسیر و روشن تر شدن راهی که آغاز شروع بود، وارد حوزه شدم... شروع شیدایی! چرا میگم شروع شیدایی؟ چون برای کسب نمرات عالی و رقابت با همکلاسی هایم روی صندلی ها نمی نشستم! هدفم کامل مشخص بود! وقتی کتاب ها را می خواندم در سطر به سطرشان دنبال جواب بودم! گاهی برای رسیدن به جوابی، سردرگم میشدم! انگار روی پل معلق هستم نه می توانم جلو بروم نه میتوانم به عقب برگردم! برای رد شدن از این حس در تفاسیر قرآن و نهج البلاغه ، غرق می شدم... ساعت ها بی وقفه می خواندم و اندیشه می کردم! سوال پشت سوال، ردیف می شد در دفترچه یادداشت می کردم واز اساتید کمک می گرفتم! روزها و شب هایم به سرعت باد در حال گذر بودند و با قاطعیت می توانم بگویم بهترین لحظات عمرم را می گذرانم...آرامشی در جانم شعله وراست. معبودا به عظمت وجلالت شکر ... خانواده ای که اهل نماز و... نبودند با طلبه شدن دختر و به برکت تحصیل در حوزه، خانواده ام هم شیدا شدند. و سبب قوت قلبم در رسیدن به آخرین سال تحصیل در حوزه هستند... اما راه من ادامه دارد... آرامش معنوی در سایه سار کسب علوم دینی و زانو زدن در آستانه مکتب اهل بیت علیهم السالم یافتنی است! @HozeTwit