#دُعآےهَرروزبَݩدگے
شرح مختصری از فراز دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان🌙
🍁🍁🍁
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی درشرح دعا میفرماید: خدایا کاری کن که من با افراد خوب موافقت کنم. مثلا اگر درجایی رای گیری است.اگر شخصی خوب است با او موافقت کنم واگر بداست، به او رای ندهم.
وی ادامه میدهد: خدایا کاری کن من با بَد ها رفیق نشوم. جوان با الوات حتی اگر پسر عمویش باشد رفاقت نکند. حال چون( رحم ) است، سلام و احوالپرسی کند؛ اما رفاقت نکند. نمیشود قطع( رحم) کرد اما از متدینین رفیق انتخاب کنید.
🍁🍁🍁
این عالم بزرگ درادامه با اشاره به یک حدیث اظهار میکند: حواریون به حضرت مسیح(ع) گفتند که ما با چه کسانی رفاقت کنیم وحضرت مسیح فرمود: با۳نفر، اول کسی است که نگاه به او تورا به یاد خدا بیندازد. دوم کسی است که حرف میزند، علم شمارا زیاد میکند.سوم کسی است که باعملش رغبت شما را به آخرت زیاد کند.
🍁🍁🍁
پروردگار..! این دعاهارا به محبت خودت برما مستجاب کن..❣
🌟التماس دعای فرج🌟
☆|@shohaadaae_80|☆
🍁🍁🍁
سلاااااام بر همرزمااان عزییز😃💪
بعد از چن روز بازم خدمتتون رسیدیم با چالش های روزانه ماه مبارک😍😁
ولے باتوجه به نظراتتون یه تغییر کوچیک تو محتوای چالش دادیم😁
امروزباچالششعر🕊 در خدمتتونیم🌸
سوال اول 🍃
۱. شاعر شعر👇 :
"مراعهدیستباجانانکهتاجاندربدندارم"
"هوادارانڪویشراچوجانخویشتندارم"
از ڪیست ؟
۱. حافظ شیرازی😍
۲. سعدی شیرازی😌
۳. صائب تبریزی☺️
٤. فاضل نظری🙃
سوال دوم 🍂
۲. کتاب شعر " گریه های امپراطور " متعلق به کدام یک از شاعران معاصر زیر است ؟
۱. حمیدرضا برقعی 🦋
۲. قیصر امین پور 🐝
۳. فاضل نظری 🐠
۴. علی اسفندیاری 🕊
سوال سوم 🍁
۳. جاهای خالی شعر زیر را پر کنید :
" ما ز یاران چشم ... داشتیم "
" خود ... بود آنچه میپنداشتیم "
۱. دوستے . صحیح 🌱
۲. همکاری . درست ☘
۳. همت . اشتباه 🍀
۴. یاری . غلط 🌿
دوستان عزیز جواب هاتونو تا ساعت ۲۲ خدمت بنده @Goomnam_315 بفرستید.😇
تا ان شاءالله جزء برندگان ما باشید.🙃🦋
التماس دعای فراوان 🌸
🔦 نور حلال 🔦
خیلی به بیتالمال حساس بود. گاهی در پایگاه درس میخواند. هنگامی که میخواست درس بخواند، از پایگاه خارج میشد و در راهرو مینشست. چراغهای راهرو در شب روشن است. آنجا در سرما مینشست و درس میخواند.
وقتی به ایشان میگفتیم «چرا اینجا درس میخوانی؟»، میگفت: «من این درس را برای خودم میخوانم. درست نیست از نوری که هزینه آن از طریق بیتالمال پرداخت میشود، استفاده کنم.»
شهید مدافع حریم اهلبیت، محمدهادی ذوالفقاری
#حرفخوب💚
🦋جوري زندگي کن
کساني که تو را ميشِناسَند
اما خُدا را نميشِناسَند !
به واسطهي آشنایي با تـو
با #خُدا آشنا شَوَند🌱
•| @shohaadaae_80 |•
#آشݒَݫۍاَزݩُوعاِفطارے🥒
املت با رب🥫
طرز تهیه املت با رب :
تابه را روی حرارت متوسط قرار دهید و روغن را کف آن بریزید تا داغ شود. بعد از داغ شدن روغن رب گوجه فرنگی را به آن اضافه کنید و تفت دهید تا رب رنگ باز کند و بوی خامی آن گرفته شود. بعد از یک دقیقه تفت رب، زردچوبه و فلفل را به آن اضافه کنید و کمی هم بزنید.سپس تخم مرغ ها را دانه دانه داخل تابه بریزید و کمی نمک روی آنها بپاشید و حدود 5 دقیقه ای به هم زدن ادامه دهید تا تخم مرغ ها حسابی با رب مخلوط شوند.املت آماده شده را در کنار نان تازه ، پیاز و سبزیجات دلخواه میل نمایید.🍽😍
•🍳| @shohaadaae_80 |🍳•
•﷽•
💠|از #آیت_الله_انصاری_همدانی(ره)
سؤال شد چه کنیم #آدم شویم؟
فرمودند؛ کاری ندارد،
هر چه خدا گفته بکن,انجام بده✅
و هر چه خدا گفته نکن، #ترک کن...❌
•🦋| @shohaadaae_80 |🦋•
4_5855073518701512053.mp3
8.34M
#درساخلاق✨
👤حجتالاسلام و المسلمین عالی🎙
❇️ موضوع : عواملبرکتدرزندگی🌺
#جلسه_اول1⃣
#کلام_عالی🦋
#ویژه_ماه_رمضان🌙
•👂| @shohaadaae_80 |👂•
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_نوزدهم9⃣1⃣ کمی دلخور می شوم، حرف دیگری نمی زنم و بلند می شوم. سهیل مثل کودکی هایش
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_بیستم0⃣2⃣
_ تو هم حق داری که از زندگیت لذت ببری. من قول میدهم که تمام وسایل آسایشت را فراهم کنم.
_ هر چند که تو قابل هستی و تمام اینها قابل تو رو نداره.
_ میدونم که میخونی!
_ دختر عمهی نازنین!محبت من به تو، برای این یکی دو روزه نیست. از همان بازیهای کودکانه مان شکل گرفت؛ من همیشه محبت و ناز دخترانه، حیا و عقل بزرگانهی تو را دوست داشتم. دخترهای زیادی هستند که به وضعیت زندگی من حسرت میخورند؛ اما در ذهن من، فقط تو نقش میبندی و بس!
_ تمام هستیمو به پات میریزم و از تمام رنجها نجاتت میدم.
گوشیام را پرت میکنم گوشهی اتاق. چه قدر دردسر آفرین است. دوست دارم بروم پیش پدر و بگویم همین الآن باید جواب تمام ترحمها و متلک های سهیل را بدهی، و الا چشم بسته بله میگویم و همراهش میروم.
هنوز نیمخیز نشدهام که درِ اتاقم آهسته باز میشود و قامت پدر تمام در را پر میکند. وقتی میبیند بیدارم، داخل میشود. نور لامپ آشپزخانه اتاق را از تاریکی در میآورد.
_ بیداری بابا! میتونی بشینی؟ برات آب لیمو پرتغال گرفتم.
لیوان را مقابلم میگیرد. دستش را معطل میگذارم و گوشیام را بر میدارم. پیامکهای سهیل را از اولش میآورم و گوشی را میدهم دستش و لیوان را میگیرم. تا من آرام آرام بخورم، او هم میخواند.
نگاهم به چهرهاش است که هیچ تغییری نمیکند. پیامهایی را هم که من نخواندهام میخواند. تلفن را خاموش میکند و میگذارد روی میز. لیوان را بر میدارد و دستش را میگذارد روی پیشانیام و میگوید:
_ میترسم تب کنی. به هیچ چیز فکر نکن. سعی کن بخوابی بابا! دیشب هم که تا صبح کنار پنجره بودی.
و می رود. نمی دانم، ولی فکرمی کنم دلش برای دختر به سرما پناه برده اش سوخت. اما من محبتش را یک جا می خواهم. کسی کنار گوشم فریاد می زند:
- تا این همه فقیر است، باید پدرت بماند و کار کند و سرمایه اش را خرج فقرای خودمان کند. توانش را در همین ده کوره های روستایی بگذارد. این طور بیشتر بالای سرکودکان خودش هم می ماند. نمی خواهد مادر مردانه کار کند، مادرانه محبت کند و اینقدر گوشه ی چشمانش چروک بردارد به خاطر چشم به راهی!
به سهیل بله بگویم و از همه ی این غصه ها خودم را آزاد کنم. راحت می توانم همراهش دنیا را چرخی بزنم. چرخی بزن چرخ و فلک، قسمت ما دور فلک! دنیا جای آسایش من و سهیل است.
با سهیل سوار هواپیما هستیم. صدای خنده اش و قهقه ی بقیه ی مسافرها در دلم هول انداخته است. از دهان هایشان بخار قرمز بیرون می آید. قلبم به تپش افتاده است. سرم کوره آتش است و بدنم یخ کرده و می لرزم. دنبال راه نجات، از پنجره به پایین نگاه می کنم. ارتفاع هواپیما کم است. زمین هم قرمز است و خاک رنگ دیگری دارد. مردم چشم ندارند و می دوند. وقتی که راه می روند زیر قدم هایشان جنازه های تکه تکه شده است. با بی خیالی می خندند و روی خون ها، روی سرها، روی بدن ها قدم می گذارند. چقدر بی رحمند! وحشت می کنم از آنچه که می بینم. لال شده ام انگار! دنیا زیر پاهایم جمع می شود، کوچک می شود، گرد می شود، مثل کره ی زمین می شود. اما کره ی زمینی که سبز و آبی و خاکی نیست و صدای فریاد از آن بلند است. بی اختیار من هم همراهشان فریاد می کشم.
با صدای آرام پدر و احساس رطوبت دستمالی که روی پیشانی ام است، متوجه اطرافم می شوم. چشم که می گردانم مادر را می بینم که دارد دستمال را جابه جا می کند و پدر که موهایم را نوازش می کند و صدایم می کند.
تازه بوی باران را حس میکنم. از کی آسمان میباریده و من متوجه نشدم. آن هم من که باران پر کنندهی تمام چاله چولههای زندگیام است. بر میگردم سمت اتاقم. پدر و مادر، حرفهای چند ماه فراق را زیر آسمان میگویند تا باران غم و غصههایشان را بشوید. به پنجرهی اتاقم پناه میبرم. تا جایی که سرما در و دیوار اتاقم را به صدا در میآورد و بدنم به لرزه میافتد. حال بستن پنجره را ندارم. عطر باران را نیاز دارم و هیچ چیز دیگری برایم مهم نیست؛ حتی فردا که سرما خوردهام.
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_بیستم0⃣2⃣ _ تو هم حق داری که از زندگیت لذت ببری. من قول میدهم که تمام وسایل آسای
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_بیستویکم1⃣2⃣
سهیل شب میآید. چرا باید به این زودی بفهمد که مریض شده ام؟! چادر سر میکنم و میروم پیش مهمان ناخوانده. حالم را نمیپرسد. اما حالش گرفته میشود وقتی صدایم را میشنود. برایم آناناس آورده است. چقدر حواسش جمع است. میداند کمپوتش را نمیخورم، اما خودش را دوست دارم. مادر شام نگهش میدارد؛ عمه است دیگر. بوی غذا به پسر برادرش بخورد و او را گرسنه بیرون کند؟ سر سفره نمیشینم؛ نه به خاطر سهیل، به خاطر بیاشتهایی و دردهای همه جانبهام. فقط میخواهم این شب تمام ود. سهیل برایم پیامک میزند. پیامهایش را فقط میخوانم:
_ حال امشبت، حالم را خراب کرد دختر عمه!
_ دوست داشتم که بقیهی حرفهامون رو بزنیم. دیشب با خودت چه کردی؟
_ حس کردم که از قسمتی از حرفهام ناراحت شدی خواستم برات توضیح بدم.
_ پدرت برای من مرد شریف و قابل احترامیه. فقط من این طور زندگی رو نمیپسندم.
_ چرا شما باید اینقدر تو زحمت زندگی کنید، در حالی که برای خیلیها امثال پدر شما چندان مهم نیستند.
تب کرده ام و هذیان گفته ام. چه خواب وحشتناکی دیده ام. سرما به جانم افتاده و نمی توانم جلوی لرزش تنم را بگیرم. چند لیوان آب میوه حالم را بهتر می کند. پدر می ماند کنارم و مادر را مجبور می کند که برود بخوابد.
ظهر فردا دوباره سهیل می آید و من صدایش را می شنوم که با مادر گفت و گو می کند، اما نمی توانم خودم را از رختخواب جدا کنم. دارد اصرار می کند که مرا ببرد دکتر.
- تو که می دونی لیلا دکتر برو نیست. الان هم حالش بهتره.
پدر هر بار نگران، حالم را می پرسد و تبم را کنترل می کند. بار آخر کنار گوشم می گوید:
- غصه نخوریا، بابا!
غصه چیست؟ آب است؛ شربت است؛ زهر است؛ غذا است ؛ درد است؛ چه معجون تلخی است که همه نباید بخورند ولی می خورند. همه ی دنیا قرار بوده که غصه ی خودشان را بخورند یا غصه ی همدیگر را؟ فرق این دوتا چیست؟
این چند جمله را می نویسم و دفترم را می بندم و می خوابم. عصر علی از سر کار می آید با میوه و شیرینی آرد نخودچی.
می آید و احوالم را می پرسد. معلوم است که می خواهد جبران این مدت سکوتش را بکند. شاید اگر گذاشته بودم حرف بزند و گذاشته یودم حرف بزنم این طور نمی شد.
تا با دم نوش آویشن شیرینی ها را بخورم، بی تعارف دفترم را از روی زمین بر می دارد و صفحه ای را که خودکار بین آن است باز می کند.
- علی نخن!
- نوشتنی رو می نویسن که خونده بشه، و الا برای چی خودکار حروم می کنی؟
این استدلالش برای عصر حجر است به قرآن! از جیب اولین شاه قاجار هم بیرون آمده است.تب کرده ام و هذیان گفته ام. چه خواب وحشتناکی دیده ام. سرما به جانم افتاده و نمی توانم جلوی لرزش تنم را بگیرم. چند لیوان آب میوه حالم را بهتر می کند. پدر می ماند کنارم و مادر را مجبور می کند که برود بخوابد.
ظهر فردا دوباره سهیل می آید و من صدایش را می شنوم که با مادر گفت و گو می کند، اما نمی توانم خودم را از رختخواب جدا کنم. دارد اصرار می کند که مرا ببرد دکتر.
- تو که می دونی لیلا دکتر برو نیست. الان هم حالش بهتره.
پدر هر بار نگران، حالم را می پرسد و تبم را کنترل می کند. بار آخر کنار گوشم می گوید:
- غصه نخوریا، بابا!
غصه چیست؟ آب است؛ شربت است؛ زهر است؛ غذا است ؛ درد است؛ چه معجون تلخی است که همه نباید بخورند ولی می خورند. همه ی دنیا قرار بوده که غصه ی خودشان را بخورند یا غصه ی همدیگر را؟ فرق این دوتا چیست؟
این چند جمله را می نویسم و دفترم را می بندم و می خوابم. عصر علی از سر کار می آید با میوه و شیرینی آرد نخودچی.
می آید و احوالم را می پرسد. معلوم است که می خواهد جبران این مدت سکوتش را بکند. شاید اگر گذاشته بودم حرف بزند و گذاشته یودم حرف بزنم این طور نمی شد.
تا با دم نوش آویشن شیرینی ها را بخورم، بی تعارف دفترم را از روی زمین بر می دارد و صفحه ای را که خودکار بین آن است باز می کند.
- علی نخن!
- نوشتنی رو می نویسن که خونده بشه، و الا برای چی خودکار حروم می کنی؟
این استدلالش برای عصر حجر است به قرآن! از جیب اولین شاه قاجار هم بیرون آمده است.
خودکار را برمی دارد و می نویسد:...
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
افتتاح مطیعی.mp3
22.89M
📖 #دعای_افتتاح
🎙بانوای حاج میثم مطیعی💚
التماس دعا🤲
✨@shohaadaae_80✨