eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.5هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت‌‌_هفتادوپنجم5⃣7⃣ شب خوبي است اگر سعيد و مسعود بگذارند. مادر رفته پيش خانم همسايه،ا
🍀 ⃣7⃣ قطره وقتی از دریادور می افتد چه حالی پیدا می کند. این بار که پدر رفته این حس را پیدا کرده ام. سالها دریا می طلبیدم. همیشه هم میدانستم دریای من خانواده ام هستند. تنها صدای موج را می شنیدم و عظمتش را به نظاره می نشستم، اما از آرزوهایم بود که همراه دائمی دریا باشم. ... پدر وسعت این دریاست. حالا که دارمش، بیش تربی تاب می شوم. نه اینکه فقط من این طور باشم، علی و سعید و مسعود هم کلافه کلافه اند. نمیدانم چرا به نبودن های دائمی پدر عادت نمی کنیم . اخبار سوریه را که می گویند، تمام سورو ساتمان به هم می ریزد. به علی می گویم: - این داعشی ها آدم هم نیستن چه برسه به مسلمون. همه ادعاهاشون به سبک آمریکایی هاس... علی که چشم هایش از شنیدن خبر کشتارزن ها و بچه ها کاملا به هم ریخته، می گوید: - لامصبا موسسه فرقه آفرینی زدن. مسلمونارو هفتادودو فرقه کردن خودشون اتحادیه اروپا زدن! علی آن قدر به هم ریخته است که با ریحانه هم بدخلقی می کند. از شب قبل هم کلافه بود. نمی توانم هیچ جوره تصویری از یکی به دو کردن على وریحانه را در ذهنم درست کنم. دعوای پدر و مادر را ندیده ام. فقط تصوير فيلم ها در ذهنم شکل می گیرد. همراهش زنگ خورد و محل نگذاشت. چندبارهم صدای پیامک بلند شد اما علی از پای تلویزیون بلند نشد. اهل شبکه ورزش نبود و حالا گیر داده بود به آن بعضی وقت ها چیزهای کم فایده چه به کار می آیند! کمی نگاهش کردم. دوباره موهایش ژولیده است. بد هم نیست. قشنگ می شود. مخصوصا وقتی که تی شرت سفید قرمزش را می پوشد. کنترل تلویزیون را آن قدر روی پایش می کوبد که مخش جابه جا می شود. کنترل را می گیرم. سعی می کنم که من هم ادای فوتبال دیدن را در بیاورم. فایده ندارد. گزارشگر هر قدر شور بازی را بیشتر می کند، فایده ای ندارد. چه فکرهایی می کنم. تقصیراعصاب خراب على است؛ جوّ خانه را هم راه راه می کند. نارنگی پوست می کنم و می دهم دستش، با نگاهش رد کرد. چایی آوردم که بخوریم، بدون خرما و قند خورد. طاقت نیاوردم و گفتم: - عزیزدلم توکه بدون ريحانه نمی تونی مثل آدم زندگی کنی، برای چی باهاش قهرمی کنی؟ چنان با اخم نگاهم کرد که خفه شدم. زنگ همراهم بلند شد. ریحانه بود. صدایش طعم گریه داشت. طفلی حال و احوال بی خودی کرد و وقتی مطمئن شد که علی خانه است و سالم و ساکت، حرفی نزد و خداحافظی کرد. مامان سفره را انداخت و با چشم و ابرو حال علی را که میخ تلویزیون بود، پرسید. شانه ام را بالا انداختم. صورت علی را اصلا نگاه نمی کنم و بشقاب غذایم را جلومی کشم. مامان، بنده خدا مدارا می کند تا خشم على سرریز نشود. هرچند که علی هروقت هم عصبانی می شود، فقط سکوت می کند. اهل داد وقال چندانی نیست. شام که تمام می شود، می گویم: - امشب على ظرف ها رو می شوره. و می روم سمت اتاقم... بہ‌شیرینے‌ڪتاب📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡