eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت‌‌_هفتادوچهارم4⃣7⃣ در که باز می شود، سرم را بلند می کنم. ریحانه است که می آید و ما
🍀 ⃣7⃣ شب خوبي است اگر سعيد و مسعود بگذارند. مادر رفته پيش خانم همسايه،اين ها هم توي اتاق من پلاس شده اند و بحث سياسي مي كنند. دارم كتابخانه ام را منظم مي كنم. خيلي درهم بحث مي كنند. هر چه از كرسي آزادانديشي و همايش و مناظره و دوستانشان و روزنامه ها شنيده و خوانده اند، ريخته اند وسط. علي هم گاهي از بيرون جمله اي مي گويد. با خودم فكر مي كنم بندگان خدا شيخ بهايي و خوارزمي عمرا اگر مثل اين دو تا بوده باشند! بسته ي شكلاتم را پيدا مي كنم. افتاده بود پشت كتاب ها، برش مي دارم ومي چرخم سمت آن ها. مسعود خيز برمي دارد و بسته را قاپ مي زند. از آخ جوم بلند دوتايشان، علي در چارچوب در ظاهر مي شود. بسته را مي بيند. -صبر كنيد،صبر كنيد الان چايي مي آرم. سري به تأسف تكان مي دهم... -تا اين حد؟ چقدر مديونتون شدم! -بيش تر از اين. يه ساعته توي اتاقت هستيم. يه چيزي نمي دي كه نوش جون كنيم. -مگه اين جا آشپزخونه اس؟ مسعود مي كويد: -نه خواهر خونه اس.دفعه ي بعد اگه اين طوري زجرمون بدي اسمت رو عوض علي با كتري و قوري و استكان هايي كه در سيني چيده مي آيد. با تعجب مي گويم: -علي اين چه وضعيه؟ چهار زانو مي نشيند وآن ها را روي زمين مي گذارد. -مجلس خودمونيه. دو ساعته هيچ كي تحويل نمي گيره.بابا جوونيم ما. توي خيابون بوديم تا حالا چهار تا آبميوه و ساندويچ خورده بوديم. فكر مي كنم كه پس اين همه شام كه خوردند، كجا رفته؟چاي مي ريزد.بلند مي شوم از توي كمدم بسته ي كيك بياورم. مسعود پشت سرم در كمد را باز مي كند و هر چه خوراكي هست برمي دارد. اعتراض فايده اي ندارد. تمام آذوقه اي كه خودشان هربار برايم خريده اند يك جا و در هم مي خوريم. علي استكان ها را جمع مي كند و مي گويد: -پاشين اتاق رو خالي كنيد، ليلا خسته شده مي خواد استراحت كنه. چشم غره ام را با خنده اي پاسخ مي دهد. بعد رو مي كندبه سعيد. -يه چيزي بگم؟ تجربه ي خودمه. همه ي آدمهايي كه ميان دانشگاه ها و حرف مي زنن، خودشون به موضوع مسلط هستند، برداشت هاي خودشون و اطلاعاتشونو تحويل شما مي دن، حالا چقدر صادق باشند، يا بتونند درست و جامع صحبت كنند، بماند؛ اماخودتون تاريخ رو بخونين كه وقتي يه سخنران حرف مي زنخ، بتونين تشخيص بدين چه قدر درست و راست ميگه. خلاصه سرتون كلاه نره. -علي راست مي گه. من تا موقعي كه خودم نخونده بودم، بين حرف ها سردرگم بودم. فايده ندارد. بلند مي شوم و مي روم برايشان رخت خواب مي آورم. تا به خودم بجنبم، علي هم رخت خواب به دست توي اتاقم ولو مي شود. براي خودم متكا و پتو مي آورم و روي تختم دراز مي كشم. تا خود دوازده حرف مي زنند و مي خندند. خواب از سرم به کل پریده است. همراه را روشن می کنم و برای مبینا پیام می زنم. در کمال ناباوری جوابم را می دهد. خیلی خوشحال می شوم. برایش کمی از احوالات می نویسم. دلتنگ است. هر چند که با چند تا ایرانی دوست شده است. می نویسم: -دوستانت مانا هستند؟ -بیش تر اینایی که من دیده ام مقیم همین جا می شن. خیلی در قید این نیستن که برای برگشتنشان برنامه و انگیزه ای داشته باشم. واقعا هم که این جا امکانات علمی زیادی در اختیارشان می گذارن.یعنی برای جذب مغزها برنامه دارن. برعکس ایران که هیچ امکاناتی در اختیارشان نمی گذارند. خیلی طرف باید متفاوت باشه که دلش اسیر نشه و بخواد برگرده و ثمره اش رو تو وطنش بریزه. می نویسم: -فرق چمران با بقیه دانشجوها که بعدا لقب دانشمند و دکتر و پروفسور رو یدک می کشن، اینه که او مخش فقط پر از فرمول نبود. خیلی ها فقط دودوتا چهارتایشان آباد شود خودشان را خدا می دانند اما چمران،«خدا هست و دیگر هیچ» را درک کرد، بعد دکترای فیزیک هسته ای گرفت. این آدم، زنده است که می تواند لبنان را زنده کند بعد از چند دقیقه معطلی مبینا می نویسد: -به هر حال دعا کن. دلم برایتان تنگ شده. به جای من امشب از روی اون سه تا راه برو. صدای آخ و اوخ شان شنیدنی ست. دلم برایش شده است یک قطره... بہ‌شیرینے‌ڪتاب📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡