『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_هفتادوسوم3⃣7⃣ - اِ اینقدر بحث ازدواج شیرینه. لب و لوچه ام را جمع می کنم به اعتر
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_هفتادوچهارم4⃣7⃣
در که باز می شود، سرم را بلند می کنم. ریحانه است که می آید و مادر و خواهر و آخرین نفرعلی. دستپاچه بلند می شویم. مادرش پاتند می کند سمت مامان و همدیگر را در آغوش می گیرند، سلام آرامی می کنم و می نشینم به جمع کردن پخش و پلاهایم. چه خوب شد آمدند و الا یک کتک مفصل از مادرمی خوردم.
ریحانه می آید و بغلم می کند. همدیگر را می بوسیم و می گوید:
- ولش کن، غریبه که نیستیم.
به علی نگاه می کنم. ابرویی بالا می دهد و می خندد. حسابش را بعدا درست درمان می رسیم. مادر ریحانه همان جا کنار بساط من می نشیند و دستی به پارچه میکشد. همه گرد می شوند دور من و کنجکاو که چه می کنم. با عجله کاغذهای قیچی خورد، پخش و پلایم را جمع می کنم. یک بار دلمان شلخته بازی خواست ببین چه افتضاحی شد. مادر توضیح مدلش را می دهد. مادر ريحانه با ذوق نگاهم می کند و می گوید:
- من همیشه فکر می کنم خیاط ها خیلی آدم های آرامی هستند. توی سکوت و تنهایی کار کردن و بریدن و دوختن و از یک پارچه ساده، یک لباس شکیل درآوردن، خیلی کار شیرینیه .
ریحانه می گوید:
- مامان ما چندبار زنگ زدیم، پشت خط بودیم. همراه هم که هیچ کدوم جواب ندادين؛ اما علی اصرار کرد که بیاییم، ببخشید سرزده شد.
- خوب کردین که اومدین، سرزده چیه مادر. ما هم تنها بودیم. قدیم بیشتر به هم سرمی زدن. الآن از بس تعارف و ملاحظه زیاد شده، آدما همه تنها شدن.
می روم سمت آشپزخانه تا چایی و میوه آماده کنم. على هم می آید. در یخچال را باز میکند تا میوه دربیاورد.
- میتونیم شام نگه شون داریم؟
- آره ، چی درست کنم؟
-هر چي شد.
توي آشپزخانه ايم. علي و ريحانه سالاد درست مي كنند،اما چه سالاد درست كردني! صداي هود نمي گذارد كامل صدايشان را بشنوم، از بس كه مي خندند حسودي ام مي شود. آخرش هم با حرص مي گويم:
-من كه سالاد نمي خورم، كفته باشم.
-اِ، چرا؟
-نمي خوام مرض عشق بگيرم.
همه سر سفره اند كه اين را مي گويم. هر دوتايشان ساكت مي شوند و همه مي خنديم. مامان مي گويد:
-تكليف ما چيه؟
-ببخشيد شما مامانا مرضشو دارين.
به خواهر ريحانه چشمكي مي زنم.
-من و زهرا جان احتياط مي كنيم.
علي كاسه ي سالاد را برايم پر مي كند و مي گذارد مقابلم. سالاد خوشمزه اي است. دو تا كاسه مي خورم. كاسه ام را كه زمين مي گذارم شليك خنده علي و ريحانه بلند مي شود. خيلي جدي به روي خودم نمي آورم. ريحانه اما كوتاه نمي آيد:
-ليلا جام!الان سِرم لازم مي شي. خيلي حاده ها.
ريحانه را دوست دارم. صورتش شيريني خاصي دارد. حتي الان كه شيطنتش گل كرده است.
-پس يه كاسه ديگه بخورم. شايداورژانسي بشم و به دادم برسيد.
هر دوتايشان متعجب نگاه مي كنند و من مي خندم. علي خيلي جا خورده؛ اما من واقعا منظور خاصي نداشتم. ريحانه مي خندد و ريسه مي رود. مامان نگاهمان مي كند و مي گذرد... شب خوبي بود...
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡