『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_سیودوم2⃣3⃣ اگر پدرت می موند سر زندگی مجبور نبود این همه سال تو رو از خونه دور ک
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_سیوسوم3⃣3⃣
علی و پدر مرا پیاده می کنند و می روند .
چه لطف بزرگی ! با مادر راحت تر می شود تدبیر کرد .
دنبال مادر تمام خانه را می گردم . نیست ،قرار نبود جایی برود .
مثل بچه ها گریه ام می گیرد . چند بار جیغ می کشم تا بلکه از فشار روانم کم کنم . صورتم را با آب سرد می شورم فایده ندارد . آینه ی روشویی را خیس می کنم تا دیگر سرخی جای دستان سهیل را نشانم ندهد.
از داخل یخچال کرم آلوئه ورا را بر می دارم و روی صورتم می مالم .
مستأصل توی حیاط می نشینم . به دقیقه ای نمی کشد که در خانه باز می شود . با دست جای سیلی را می پوشانم .
- این جا چرا نشستی ؟
چادرش را می گیرم و دنبالش راه می افتم. در سالن را باز می کند . پشت سرش در را می بندم .
کیفش را به جا لباسی آویز می کند. چادرش را تا می زنم و روی جالباسی میگذارم . مقنعه اش را در می آورد . می گیرم و تا می زنم . راه می افتد طرف آشپزخانه .
دنبالش می روم .
صندلی را عقب می کشد و می نشاندم.
- مثل جوجه اردک دنبال من راه افتادی ، قضیه چیه؟
در یخچال را باز می کند ظرف میوه را روی میز جلویم می گذارد .
- مامان !
- جان! بالاخره لب باز کردی .
- شما الان بابا رو دوست داری برای اینکه تصاحبش کنی یا....
مکث می کنم .
صندلی را عقب می کشد و مقابلم می نشیند . گیر سرش را باز می کند .
موهای مجعدش دورش میریزد . دست می زند زیر چانه اش و نگاهم می کند . چقدر قشنگ است نگاهش . اگر می شد تک چروک پیشانی اش را پاک کرد، هیچ نقصی در صورتش پیدا نمی شد. _نه! من دلم نمی خواد که برای محبتم به بابا یا هرکس دیگه ای چیزی دریافت کنم. شعاری است این حرف . _ مخصوصا پدرت که من بهش محبت ندارم.
چشمکی می زند و ادامه می دهد:
_برایش می میرم .
تو چرا روسری تو در نیاوردی و کشیدی توی صورتت؟
نمی توانم لبخند بزنم . ته دلم ذوق خاصی جریان پیدا می کند شاید هم حسرت است.
بالاخره که باید جوابی باشه تا این حس و حالت ایجاد بشه . _این حرفت درسته ، اما بحث به به سلطه درآوردن دیگران نیست ، یعنی اینکه من شوهرم رو دوست دارم ، پس باید هر طوری که من می خوام باشه.
این درست نیست. این محبت به مشاجره می کشه ، به حالت برخوردی می رسه ، به مقایسه ی کارهای دو طرف می رسه. چاقو را برمی دارم و روی پوست پرتقالی که مقابلم است خط های موازی می کشم. زندگی دونفر مثل دو خط موازی است یا دو خط منقطع ؟ من هم اگر روزی کسی را دوست داشته باشم قطعا همین کار را می کنم . حس بد یک شکارچی روی قلبم می نشیند.
اصلا مگر غیر از این هم مدلی هست؟میدونی لیلا جون! درست نیست که محبت طوری شکل بگیره که مثل بازی های بچه ها برد و باخت باشه، یعنی اگر باب میل من رفتار کرد پس برده ام، اگر نه باخته ام. مادر بلند می شود . روسری ام را برمی دارد و دستم را از روی صورتم می کشد. نگاهش مات می شود و به لحظه ای حالش عوض می شود . دستانم را می گیرد و آرام روی صندلی کنارم می نشیند:.....
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡