eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.5هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_پنجاه‌وششم6⃣5⃣ وارد خانه که می شوم طبق معمول صدای رادیو بلند است. مادر تمام تنهای
🍀 ⃣5⃣ سرم را که بلند می کنم نگاه سنگین پدر را می بینم. لبخندی می زنم و می پرسم: -میوه می خورید؟ -دمنوش هم دارید کدبانوجان. مادر می گوید: -هر چه که میلتان باشد. تا دم بکشد و جمع سه نفره برای خوردنش دور هم بنشینند، علی هم با دو دسته گل و دو جعبه شیرینی از راه می رسد. با ذوق بلند می شوم کمکش کنم. عطر نرگس مستم می کند. آن قدر ذوق می کنم که یادم می رود بپرسم چرا دو تا؟ علي يكي از گل ها را مي گذارد روي دامن مادر و دست و پيشاني مادر را مي بوسد. شيريني را هم مي دهد به پدر و دست پدر را مي بوسد. خوشحالم. خيلي...با ذوق دسته گل ديگر را مي گيرم و كل مي كشم و چرخي دور خودم مي زنم و گل ها را داخل گلدان مي گذارم. -برادر من، تو كه زن مي خواستي زودتر مي گفتي. علي لبانش را جمع مي كند. -اصلا هم از اين خبرا نيست. من رو مجبور كرديد گل بخرم، ديدم درست نيست اصل كاري ها رو نديد بگيرم.همين. قوري را دولا مي كنم روي استكان علي. -باشه همه مون قبول مي كنيم كه تو اصلا تو اين فكر نبودي و الان ذوق مرگ نيستي؛مديوني اگه فك كني يهويي اين طوري شدي. پدر جعبه ي شيريني را مقابلم مي گيرد. دست مي كنم يكي بردارم كه علي مي كوبد روي دستم. -دوست ندارم روي دماغ خواهرشوهر يه جوش گنده باشه، تا اطلاع ثانوي حق خون شيريني جان نداري. دست پدر را مي كشد سمت خودش، اما تا مي آيد شيريني بردارد پدر يكي مي زند پشت ديتش. -پسر جان، اول بگذار بله بگيري، بعد شيرين كام بشي.تا وقتي از عروس بله نگرفتي حق خوردن نداري. شيريني را مي گذارم توي دهانم، و سعي مي كنم حرص در آورترين نگاه را به علي بيندازم.خنده ي پدر و مادر شيرين تر از تمام شيريني هاي عمرم مي شود. شيريني هاي زندگي كوتاه است و زود فراموش مي شود، اما تا دلت بخواهد اثر تلخي ها فسيلي است. كنجكاوي در تلخي هاي زندگي ديگران، بيرون كشيدن اين فسيل هاست. دوست دارم بقيه ي ماجراي او و صحرا را بدانم. دل به دريا مي زنم و مي روم سراغش. سرش چنان روي برگه هاي مقابلش خم است كه فقط موهايش را مي بينك. استقبال از اين با شكوهتر نديده بودم. حتما بد موقع است، اما چاره اي ندارم. بالاخره كه ميخواهد بخوابد. گوشه اتاقش مي نشينم و به در و ديوار نگاه مي كنم. يك تغيير دكوراسيون اساسي نياز دارد.هر چه سعيد خطاطي كرده، مسعود به ديوار چسبانده،در هم و نامنظم. كاغذ ديواري پيدا نيست؛ اما متن ها آن قدر پر حرف هست كه بتواند دقايقي طولاني مثل الان من اين جا بماني و لذت ببري. چقدر اين اتاق ها بدون آن ها جمع و جور و ساكت است. اين يك هفته كلي با هم بحث داشته ايم. مسعود دارد با خودش مي جنگد. ديروز برايش پيام دادم كه: -اصلا چرا بايدهمه درس هايمان را از آن ور آب بياوريم؟ وقتي خودشان از ما گرفته اند. تو بشين كتاب درسي تدوين كن تا كف آن ها ببرد. او هم نوشت: وقتي قدر ندانسته شود چه فايده؟ نوشتم: -يا شيخ! شما گروهي بشويد از خودت و خوارزمي و بگرد بوعلي سينا و زكريا و ملاصدرا و...را هم پيدا كن. چنان كار ارائه دهيد كه نه تنها در ايران تحويلتان بگيرند كه همين نخبه دوستان خارجه، مقابل در خانه ترورتان هم بكنند. مسعود شكلك اخم فرستاد. رو مي كنم به علي و مي گويم: -مي دوني علي؟ صداقت دو جوره. سرش را بلند مي كند. -آدم بايد با خودش صادق باشه. آن قدر بدم مي آيد از كسايي كه سر خودشون كلاه مي ءارن. بعضي هاي ديگه كه مي خوام خدا رو هم دور بزنن. با خودشون كه هيچ، با خدا هم رو راست نيستن. اينا كه ديگه خيلي احمقن. دقيق نگاهم مي كند. بنده خدا حتما دارد همراه با كلمه خا، صورتم راهم تجزيه و تحليل مي كند تا زودتر اصل حرفم را بفهمد. چشم هايش نمي گذارد بقيه حرفهايم را بزنم. كمي مكث مي كنم و مي گويم: -مي شه مهربون تر هم نگاه كرد. اگر نگاه از جنس محبت باشه انرژي اي پراكنده مي شه و آرامشي ايجاد مي كنه كه مي تونه مقابل ناراحتي ها بايسته و سختي ها رو قابل تحمل كنه. طاقت نمي آورظ: -ليلا اگر دكلمه خوندنت تموم شد اصل حرفت رو بزن. بهم بر مي خورد.خودش خواست. محكم ميگويم: -من تا اون جايي شو خوندم كه از او خواستگاري كرد. مي خوام يا بدي بقيه شو بخونم يا خودت برام تعريف كني. 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡