eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.5هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_پنجاه‌وچهارم4⃣5⃣ تازه بعدش متوجه می شی که ذهن هایی که نسبت به تو خراب شده اند همان
🍀 ⃣5⃣ حس می کنم کسی آتشم می زند. پدر من ارزش ندارد؟ چه حرف ویران کننده ای ! خراب شود هوسی که همه خوشی ها را ویران و قوه ی ادراک انسان را خالی می کند. نگاهش را بالا می آورد تا چشمانم. نمی توانم چشم ببندم یا احترام کنم و سرم را پایین بیندازم. - من می روم. ولی خب، دوست دارم تو حواست به دنیا باشه که خیلی زود دیر می شه. تمام می شه در حالی که تو‌ باور نمی کنی تمام شده. غصه گذشته آب رو که زود بخار می شه نخور. من الان نباید غصه تو و مسعود رو بخورم. متوجهی که. باید متوجه باشم. من و مسعود چرا درک نمی کنیم. او غصه جهانی را می خورد و من غصه دوری از او را و مسعود غصه سختی های آینده زندگی اش را. چقدر با هم فاصله داریم. اشکم نه به اختیار من است و نه به خواسته من؛ خودش درک دارد که سرازیر می شود. پدر بلند می شود و کنارم می نشیند. سرم را به سینه ستبرش می چسباند. صدای ضربان قلبش را می شنوم. چه پر قدرت می زند. آرام دستش را به صورتم می کشد. خجالت می کشم ، اما دوست دارم در آغوشش سال ها ی بمانم. حالا می فهمم چرا این سال ها لج کرده بودم، چون دلم می خواسته هر روز سر بر روی سینه پدر بگذارم و صدای ضربان محکم قلبش را بشنوم. من دلتنگ پدرم می شدم. هوای صلابت بارانی اش را می کردم.می خواستمش. حس می کنم محکم ترین تکیه گاهی است که همیشه ندارمش. او خودش هم می خواهد که دستان محبتش را بر سر خانواده اش داشته باشد، اما دلش نمی آید که خانواده مردی دیگر را آواره و گرسنه و ترسان ببیند. پدر که حتی طاقت دیدن رد سیلی روی صورت من را نداشت و نگاهم نکرد تا خوب شد، چه قدر زجر می کشد از دیدن صحنه ها. حسی عجیب به جانم می نشیند. سرم را فرو می برم در سینه اش. محکم تر در آغوشش می کشدم. گریه می کند. این را از صدای اشک هایش می شنوم. گریه می کنم و در پی پیراهنش نفس می کشم. عطر محبت پدری تمام دنیا را می دهد. -عزیزم، هر وقت که می رم تنها نگرانی ام تو هستی. اما دلم می خواهد دیگه نگران تو هم نباشم. نه تو، نه مسعود. تنها نگران همان جا جوان هایی باشم که کنارشان می جنگم. لیلا جان! ظرفیت تو فراتر از اینهاست.باید برای کمک به دیگران زندگی کنی خیلی حیفم می آد وقتی می بینم درون خودت موندی و بلند نمی شی. وقتی جوان ها را می بینم که غرق می شن ، در حالی که باید غریق نجات لاشند، دلم می گیره. نفس های عمیقی می کشد. انگار هوای دنیا برایش کم است. دلم می خواهد نوازشش کنم. تازه می فهمم آن قدر که پدرم را می خواهم، تمام دنیا را نمی خواهم. پدر صورتم را عقب می برد و پیشانیش را می بوسید. با پر مقنعه ام اشک هایم را پاک می کند. -قیمتی تر از اشک تو دنیا پیدا نمی شه. دل مهربون اشک داره و حیفه که خرج دنیات و غصه های کوچیک کنی. اگر غصه عالم رو بخوری، بزرگ می شی بابا. دنیا آدم های کوچک رو تو خودش غرق می کنه. تو بزرگ باش لیلاجان. آرام عقب می نشیند. علی سرش را روی زانوانش گذاشته. در دنیای ما بوده یا نه، نمی دانم؛ اما سرش را که بلند می کند چشمانش خیس است. شوخی پدر هم لبخند به لبش نمی آورد. فقط به صورت پدر را می زند. -خیالتون از لیلا راحت شد؟ این چند سال نبودن ها و دائم رفتن ها را قبول دارم؛ اما باید باشی. باید بالای سرما بمونی. شهادت باشه عاقبت دور و دیرت؛ عاقبت همه. نه الان که تعدامون کمه. و چنان با غصه بلند می شود که پدر جا می خورد.. تنها زمزمه ای می کند که: -علی جان!..علی آقا... می رود. تمام راه تا خانه را سکوت کرده ایم. آن قدر حرف دارم برای زدن که سکوت می کنم تا بتوانم اول و آخر آن ها را پیدا کنم. اما نمی دانم پدر برای چه ساکت است. مرا دم خانه پیاده می کند و خودش راهی مسجد می شود. 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡