eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.5هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_پنجاه‌و‌یکم1⃣5⃣ پدر حرفی نمی زند. این اختیار دادن هایش هم خوب است. نمی پرسم کجا؟ ا
🍀 ⃣5⃣ تصميم مسعود را هنوز چندان باور نكرده ام.برخورد علي را هم درك نكرده ام. با مديريت پدر فعلا دنياي خانه آرام است. فقط دوست دارم بدانم كه چرا با مسعود وارد گفت و گو نشد و از كنارش با سكوت گذشت. مسعود پيام زده و احوال خانه را پرسيده است. درست برداشت كنم يعني حال علي را مي خواهد بداند. مي نويسم: -علي آرام است. فقط همين. دلم مشهد مي خواهد مسعود. شيخ بهايي را. -چرا شيخ بهايي؟ -چون تو مي خواهي مثل شيخ بهايي بشوي. علامت سؤال مي فرستد. تماس بگيرم راحت ترم. قطع مي كند و مي نويسد: -سر كلاسم نمي تونم حرف بزنم. پس هنوز روبه راه نشده است كه سر كلاس به پيام پناه آورده است. مي نويسم: -بلدي با هنر مهندسي ات، حمامي عمومي بسازي كه آب خزينه اش براي چند ده نفر گرم باشد، آن هم فقط با آتش يك شمع؟ -معماي سخت تر از اين بلد نيستي ؟ -يا ساختماني بسازي از گل و آجر كه مقابل زلزله ي هفت ريشتري طاقت بياورد؟ -ليلا اين قدر تيز هوش نيستم. اصلا مگر مي شود بچه؟ -با علم امروز آن ور آبي ها نه! اما با علم شيخ بهايي مي شد. حمامش را انگليسي ها آمدند كه از معماري اش سر در بياورند. خراب كردند، نه ياد گرفتند و نه توانستند دوباره مثل اولش بسازند. منار جنبان اصفهان هم هست. حتما برو ببين با خشت و گل است. چه تكاني مي خورد و در اين چند صد سال خراب نشده است. طول مي كشد تا جواب دهد: -منظور؟ اين يعني كمي گيج و عصبي شده است. برايش شكلك بوس مي فرستم وبعداز مكثي مي نويسم: علمي كه آن ور آب، پُز آن را مي دهد، ريشه اش را از ما گرفته اند. مسعود جان! تو وضعيت كشور خودمان را مي داني. پدرش را دارند در مي آورند. فصل رنگ نيست. دنگ ز فنگ زندگي نبايد از مقابله ي جنگي غافلت كند چرا تو شيخ بهايي نشوي. آن سعيد هم خوارزمي؟ شكلك هاي در هم مي فرستد. پدر دارد صدايم مي كند براي غذا. آخرين پيام را تند تند تايپ مي كنم. الگوريتمي را كه در كتاب رياضي مي خوانديم يادت هست؟الخوارزمي بوده، نامردها به نام خودشان تغيير دادند. صفر و يك كامپيوتر هم كار بچه هاي خودمان است. دلت بسوزد، فسنجان داريم شيخ بهايي جان! سلام خوارزمي را هم برسان. تا برسم مادر سفره را انداخته و همه منتظر من هستند. پدر مي گويد: -چرا راه دور بريم. دختراي فاميلمون هستن ديگه. مادر دارد خورشت را مي كشد و پدر برنج را. علي مي گويد: -إ پدر من؟شما امروز جز سر و سامان دادن زندگي من بحث ديگه اي نداريد؟ -آخر تو الان بايد دو تا بچه داشته باشي؛ اما هنوز اجازه ندادي يه خواستگاري برات بريم.من هم اشتباه كردم قبول كردم درست تموم بشه، سربازي بري، سركار بري، مگه زن مي گرفتي اينا انجام نمي شد؟ الان سعيد و مسعود بيست سالشونه و من نمي خوام بذارم مثل تو عمرشون تلف بشه. مي گويم: -مديوني اگر قانع شده باشي. پدر مي خندد. علي بشقاب را جلوتر مي كشد و ابرويي بالا مي اندازد: -حالا بذاريد اين غذا از گلوم پايين بره. مادر بشقاب علي را بر مي دارد. قاشق و چنگال علي در هوا مي ماند و چشمش رد بشقاب مي رود. -اصلا به من چه براي تو خرس گنده غذا بپزم. برو به زنت بگو. پدر هم به خنده مي افتد. امروز حالت چهره ي پدر و كارها و حرف هاي مادر با هميشه فرق كرده است. علي نگاهي دور مي چرخاند و مي گويد: زن مي گيرم.به جان خودم زن مي گيرم.فقط الان بذاريد غذامو بخورم. مادر بشقاب رو برنداشتيد بخورم. بعد يه خاكي به سرم مي ريزم. پدر قاشق علي را در هوا مي گيرد. مي گويد : -ديگه چيه؟الان دقيقا مشكل چيه ؟ پدر قاشق را همين طوري در هوا نگه مي دارد و مي گويد: -بگو كسي مد نظرت هست يا نه؟ -مي گم، به جان خودم مي گم. بذاريداين غذا رو بخورم. لال شم اگه نگم. لبخند شيطنت آميزي مي زند و چشمكي كه فكر مي كند مادر را خام كرده. -الان من بايد چي كار كنم تا شما راضي بشي؟ باور كنيد هيچ موردي توي ذهنم... 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡