#دُعآےهَرروزبَݩدگے
شرح مختصری از فراز دعای روزهشتم ماه مبارک رمضان🌙
🍂🍃🍂🍃
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی میفرمایند: خدایا در ماه رمضان مهرورزی نسبت به یتیمان را روزی ام گردان.اگر قلب ما زنگ بزند، ازچه دوایی میتوان برای رفع آن استفاده کرد. برای اینکارباید سحرها قرآن بخوانید تا قلبتان را جلا دهید.
همچنین جان انسان را استغفار💫جلا میدهد ومیتوان با یتیم نوازی قلب را جلا داد. وی در ادامه درشرح" وَاِفشآءَ السَّلامِ" اظهار میکند؛ خدایا روزی کن با صدای بلند سلام کنم. برخی عارشان میشود که اول سلام کنند؛ اما هستندبرخی که درسلام کردن باصدای بلند پیش دستی میکنن. همچنین باید سلام را به درستی یعنی" سلامُ علیکم" جواب داد واز بیان عبارت های دیگر مثل " سلام ازماست" جلوگیری کنیم.
همچنین سلام کردن مستحب وجواب سلام دادن واجب است.
🍃🍂🍃🍂
"خدایا به حق انعامت چه قدرتو به ما نعمت دادی..به حق نعمت هایی که به ما دادی این دعاها رادرباره ما مستجاب کن، یا《 مَلجَاَ الامِلینَ》 ای کسی که پناه آرزومندانی...🍁
🌟التماس دعای فرج🌟
☆|@shohaadaae_80|☆
🍂🍃🍂🍃
💔🔶شکستن نفس🔶
⛈️ باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. 🧓🧓چند پیرمرد میخواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. ⚡همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آنها را بهطرف دیگر خیابان برد.
🔶 ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زمانی که خیلی بین بچهها مطرح بود!
#شهید_ابراهیم_هادی
•♥️| @shohaadaae_80 |♥️•
👤| #حضرت_زهرا(س):
💠| #روزه_دارے ڪه زبـان و گـوش
و چشــم و جـوارح خـــود را #حفـظ
نڪرده، روزه اش بـــه چـــه ڪارش
خواهــــــد آمــــــد...!
📚|بحارالانوار،ج۹۳،ص۲۹۵
•🌧| @shohaadaae_80 |🌧•
سلااااام😇
امروزم در خدمتتون هستیم با چالش روزانه🙃🦋
لطفا همراهیمون کنید تا انرژی ماهم برای ادامه کار افزایش پیدا کنه🌱💪
یه پوزشی هم از همتون میخوام بخاطر این تاخیر ...🥀
ان شاءالله تکرار نمیشه
🍀واما چالش امروز🤩👇
امروز یکم سوالات متفاوت تری رو براتون در نظر گرفتیم امیدواریم که خوشتون بیاد و ازمون حمایت کنید😉
سوال اول چهار گزینه ای🔵
۱. بهترین نوشیدنی از نظر قرآن ؟
۱. شیر ۲. آب ۳. آب انجیر ۴. چای
سوال دوم چهار گزینه ای 🔴
۲. اولین نفری که سوره حمد را به فارسی ترجمه کرد که بود ؟
۱. یحیی برمکی ۲. رستم فرخزاد
۳. رودکی ۴. سلمان فارسی
سوال سوم تشریحی📝
۳. سوره انعام در چند جزء و کدام جزء ها قرار گرفته؟
تعداد آیات سوره انعام را ذکر کنید.
و معنی کلمه انعام رو بیان کنید
دوستان لطفا جواب تمامی سوالات رو بدهید همچنین تشریحی رو کامل توضیح بدید و برای حقیر @Goomnam_315 تا ساعت ۰۰:۰۰ بفرستید😊
طاعات قبول التماس دعا یاعلی😇
بازم ازتون عذرخواهی میکنم عزیزان😔
یه ناهماهنگی پیش اومد باعث شد که اینطور بشه
ان شاءالله تکرار نمیشه✌️
یاعلی مدد
روز هشتم همگی میل خراسان داریم
انتظارِ کرم از سفرهی سلطان داریم....
#یاعلی_ابن_موسی_الرضا(علیهالسلام)
•🦋| @shohaadaae_80 |🦋•
#آشݒَݫۍاَزݩُوعاِفطارے
پیراشکی قاشقی 👨🍳👩🍳
نصف قاشق غذاخوری ( قاشق های معمولی )
خمیر مایه رو تو یک لیوان آب ولرم بریزید ، ده دقیقه بذارید تو جای گرم تا عمل کنه بعد با یک دونه تخم مرغ و کمی وانیل با چنگال هم بزنید تا تخم مرغ بافتش باز بشه .🐣
دو لیوان آرد گندم یا قنادی رو الک کنید ، دو تا قاشق غذاخوری شکر و نصف قاشق چایخوری ( قاشق معمولی ) نمک اضافه کنید به آرد مواد خشک رو مخلوط کنید و به تخم مرغ تو چند مرحله اضافه کنید ، کامل هم بزنید تا به یک خمیر یکدست برسید.🥞
روی خمیر رو بپوشونید و برای یک ساعت تو فضای آشپزخونه بهش استراحت بدید ، بعد از این مدت دوباره یکی دو دقیقه خمیر رو هم بزنید . 🥣
فقط یادتون باشه اگر خمیر مایه تون فوریه باید با آرد مخلوط بشه و آب ولرم رو با تخم مرغ هم بزنید و ادامه مراحل .
به جای آب از شیر هم میتونید استفاده کنید .🍼
تو یک ظرف گود روغن بریزید بذارید حسابی داغ بشه ، با قاشق از خمیر پیراشکی تو روغن بریزید و با حرارت کم سرخ کنید تا کامل مغز پخت و طلایی بشه و در نهایت با شکلات آب شده یا پودر قند سرو کنید . 🍚
این پیراشکی شیرینیش کمه ، اگر شیرین تر دوست دارید یک قاشق شکر اضافه تر بریزید.🍮
نوش جان التماس دعای فراوان ❤️☺️😋
•🥒| @shohaadaae_80 |🥒•
#حرفخوب💚
حتی اگر خستهای یا حوصله نداری؛
نمازهایت را عاشقانه بخوان..!
تکرار هیچ چیز جز #نماز در
این دنیا قشنگ نیست🌱
"شهیدچمران"
•✨| @shohaadaae_80 |✨•
•﷽•
👤| #علامه_طباطبایی(ره):
•
💠| من در ڪل عمرم یادم نمیاید
ڪه حتی یڪ شب در ماه مبارڪ
رمضان خوابیده باشم...!🛏
•🌙| @shohaadaae_80 |🌙•
1.mp3
10.25M
#درساخلاق✨
👤#حجتالاسلام_دکتر_رفیعی
❇️ موضوع : نگرانی های پیامبر اکرم(ص) از آینده‼️
#جلسه_اول1⃣
#کلام_رفیعی🦋
#ویژه_ماه_رمضان🌙
•👂| @shohaadaae_80 |👂•
#حرفخاص💛
🌙رمضان یعنی...
ترک گناهان، 📛
نه کم کردن وزن!🕹
•☘| @shohaadaae_80 |☘•
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
یاحَضرَت ِحَق... #رنج_مقدس #قسمت_پنجم رد موجهای ریز و درشت آب را که به دیوارهای حوض میخورند و
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_ششم6⃣
منتظرم ببینم معذرتخواهی میکند یا نه. خیلی جدی دستش را توی جیب شلوارش میکند و میگوید:
– باشه باشه. بقیهشو میذاریم بعداً. نمیخوای نگاهتو مهربون کنی؟ من الآن باید برم خرید. برگشتم صحبت میکنیم.
چند قدم عقبعقب میرود و بعد هم با سرعت از در بیرون میزند. حالا با این لباسهای خیس چه کنم؟ سرما میپیچد توی تنم. لباسم را که عوض میکنم نگاهم به دفتر کلاسوری علی میافتد. ذوق میکنم. چهقدر دنبال این دفتر بودم و هر بار با قفل کردن در کمدش من را از دسترسی به آن ناامید کرده بود و حالا آن را جا گذاشته است. اینقدر ذوقزده شدهام که دیگر فکر نمیکنم در اتاق من چهکار داشته و چرا دفترش جامانده است؟!
علی گاهی چند خطی از نوشتههایش را برایم میخواند. حالا که این فرصت را به دست آورده بودم، باید تمام روزهایی را که مجبورم میکرد هرجور و هر وقت شده نوشتههایم را تمام و کامل، به دستش بدهم تلافی میکردم. دفتر را مثل نوزادی شیرین و دوستداشتنی در آغوش میگیرم.
قفل کمدم خراب است؛ دنبال جانپناهی برای دفتر، همهجا را با دقت نگاه میکنم: اتاق خودم، اتاق پسرها، آشپزخانه، انباری، کتابخانه، نه، زیر مبل سالن! محل رفتوآمد همه که هیچ بنیبشری آنجا چیزی پنهان نمیکند. زانو میزنم روی زمین و کلاسور را آرام هلمیدهم زیر مبل سهنفره.
مادر با سینی چای از آشپزخانه بیرون میآید. فوری خودم را جمع میکنم و به استقبالش میروم و در انتظار فرصتی ناب برای کاویدن دفتر علی، لحظهها را میشمارم.
به این لحظات ساکت و آرام خانه، آن هم با دفتری که پاسخ بسیاری از سؤالات کنجکاوانه من را در خود جا داده است، چهقدر نیاز داشتم! خم میشوم و دفتر را از زیر مبل، بیرون میآورم.
صفحه اول یک پاراگراف کوتاه است: «اگر روزی بخواهم قانونی برای دنیا بنویسم، گمان نکنم قواعدی فراتر یا فروتر از آنچه میبینم و میدانم بنویسم. حتی سختیها و رنجهایش را بازنویسی نمیکنم؛ اما با چشم دیگری به دنیا خواهم نگریست؛ با چشم بینایی که دوست و دشمن را درست میبیند، درست قدم برمیدارد و خوشبختی را رقم میزند.»
حس غریبی احاطهام میکند. احساس میکنم با یک علیِ جدید روبهرو خواهم شد؛ با یک علی پیچیده و ناشناخته. دفتر را ورق میزنم و میخوانم:
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_ششم6⃣ منتظرم ببینم معذرتخواهی میکند یا نه. خیلی جدی دستش را توی جیب شلوارش میکن
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_هفتم7⃣
دو نخ موازی، با لحظهای بیتوجهی درهم میپیچد و گره میشود. بعضی از گرهها را راحت میتوان باز کرد، اما گاهی گرهها چنان کور میشود که برای باز کردنش نیازمند چنگ و دندان میشوی. گاهی هم انسان خودش کور میشود و نمیبیند. در هر صورت، هر دوی اینها زندگی را سخت میکند.
کوری را تجربه کرده بود و حالا قلم دست گرفته بود تا برداشتها و دریافتهای تجربه شدهاش را بنویسد. شاید با این نوشتن کمی از بار قلبش سبک شود. ساعتها بیخوابی و درد کشیده و دنبال دلیلی بوده تا نفهمیهایش را توجیه کند. حتی اگر عمرش را از سر راه آورده باشد، دوباره اشتباه کردن وحشتناک است. اگر برای زندگیاش غلطگیر هم ساخته باشند، جایش روی ورق میماند و توی ذوق میزند.
صحرا کفیلی در مسیر زندگیاش قرار گرفته بود و او مجبور شده بود که این مسیر را طی کند. عبور از این مسیر، راهبلد میخواست و کسی که همراهیاش کند.
آن روز به فاصله یک سؤال از استاد، تا برگردد سر صندلیاش، جزوهاش ناپدید شد. کلاس هم که خالی شده بود و ماندن و ایستادن فایدهای نداشت. کسی آن را برداشته بود و باید برش میگرداند.
ترم چهارم، استاد پروژهای داده بود و از دانشجوها خواسته بود در گروههایی متشکل از دخترها و پسرها، کار را مشترک به سرانجام برسانند.
کفیلی و شفیعپور، دخترهایی بودند که توی این گروه پنجنفره حضور داشتند. دو یا سه جلسه بعد بود که همه همدیگر را به اسم کوچک صدا میکردند. پسرها کفیلی را صحرا صدا میکردند و شفیعپور را شکیبا.
از خودش و میلهایی که درونش سر بر میآوردند میترسید. کشمکش عجیبی که اگر در آن به زانو میافتاد بلند شدن سخت میشد. به قول امیر، به بدی مبتلا نشدن راحتتر از رها کردن بدی و گناه بود. برای راحتی خودش هم که شده سعی میکرد همکلامشان نشود و همچنان آنها را به فامیل خطاب کند.
افشین، او را وسوسه میکرد که کمی هم به فکر این چند روزه باش و خوش باش؛ اما سعید با اینکه خودش راحت بود، به فکر او احترام میگذاشت.
– آقای امیدی جزوهتون پیدا شد؟
خانم کفیلی این را پرسید. فکر کرده بود وسط بحث و این سؤال؟! جدی و خشک پاسخ داد:
– نه.
کفیلی کوتاه نیامده بود. انگار حالا که شروع کرده بود نمیخواست کارش ناقص بماند.
– حالا چهکار میکنید؟
در جواب کفیلی سکوت کرده بود تا بلکه قضیه تمام شود؛ اما او ادامه داده بود:
– من از روی جزوه خودم براتون کپی گرفتم.
جوابی نداشت یا نخواست که بدهد. به جای تشکر، تعجب کرد. نمیخواست به کفیلی فرصت دهد و او دچار این توهم بشود که یک گام این پروژه ارتباط را پیش برده است. با خودش فکر کرد که این چه رسم مسخرهای شده که همه میخواهند خودشان را نخود هر آشی کنند!
توهّم بشریت انگار به اوج خودش رسیده است.
تجزیه و تحلیل ذهنش تمام نشده بود که کفیلی ابتکار عمل را به دست گرفت. کنار سکو آمد و جزوه کپی شده را جلوی همه بچهها مقابلش گرفت. برای فرار از موقعیت پیش آمده سریع دست کرد توی جیبش و یک اسکناس پنجهزار تومانی روی میز گذاشت.
صحرا زیر لب غرید:
– وا! چه قابلی داشت آقای امیدی؟! حتماً اینهمه جزوه شما دستبهدست میچرخه پول میگیرید.
خنده بچهها که توی فضا پیچید حس کرد که آهنی روی مغزش اصطکاک ایجاد میکند و جرقههای ریز میزند. زیر لب گفت:
– هرجور راحتید فکر کنید. مهم نیست.
و اسکناس پنجهزار تومانی را روی میز سُر داد طرف کفیلی.
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡