eitaa logo
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
528 دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
187 فایل
🔺کانال شهدای مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کوی فاطمیه اهـــــــواز 🔹ارتباط با مدیر کانال @SeyedAmirhosseinHosseini #تصاویر_شهدا #زندگینامه_شهدا #خــــاطــرات_شهــدا #وصیت_نامه_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
💥خاطرات تلخ از روزهای اول جنگ 🎙از زبان بانوی دزفولی ▫️به یاد دارم؛ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ بود. برای تحصیل در کلاس چهارم ابتدایی؛ با شوق و ذوق فراوان آماده می‌شدم. زمزمه‌های جنگ به وضوح در خانه‌مان شنیده می‌شد. با رفتن برادرم "حاج احمد" به بیرون از شهر و رفت و آمدهای مشکوک و زمزمه‌های او با پدر و برادر بزرگم؛ به این نتیجه رسیدم که حتماً اتفاقی افتاده است. در آن سال؛ "محمود"؛ برادرم؛ سرباز بود و در شیراز؛ ماه‌های آخر خدمتش را سپری می‌کرد. یک روز در پشت بام خانه؛ مادرم مشغول پختن نان بود؛ کنارش ایستاده بودم. ناگهان صدای مهیبی به گوش رسید. تا آن موقع چنین چیزی ندیده بودیم؛ خیلی هراسان شدیم. طبل جنگ با حمله موشکی رژیم بعث عراق به نواخته شد. تازه دلیل رفت و آمدهای حاج احمد و زمزمه‌هایش را فهمیدم. با حملات خمپاره‌ای و بمباران چیزی در شهر برای مردم تغییر نکرد. اول مهر آن سال مدارس برقرار بودند. در روزهای بعد؛ مسئولان آموزش و پروش کم‌کم متوجه شدند که گِرا گرفتن اهداف عراق؛ برای بمباران در چه مکان‌هایی است. به ناچار محل مدارس را تغییر دادند. دانش آموزان مدرسۀ ما را به مدرسه "مهر" در محلۀ "قلعه" انتقال دادند. حملات دشمن بعثی به شهر شدید شده بود؛ اما اکثر مردم شهر را ترک نکردند و در خانه‌های‌شان ماندند. نامه‌نگاری محمود یک‌ دفعه قطع شد. فقط در نامۀ آخرش به خانواده اشاره کرده بود که: "ما را به خرمشهر می‌برند." تا مدت‌ها خبری از او نداشتیم. حاج احمد هم مرتب با یک جیپ ارتشی از سر کار می‌آمد؛ به ما سر می‌زد و می‌رفت. اوائل جنگ رادیو نبود. زمانی همسایه‌ها از اخبار جنگ مطلع می‌شدند که حاج احمد به خانه می‌آمد. از کوچک و بزرگ به طرف خانه‌مان می‌دویدند و اخبار جنگ را از او می‌‌گرفتند. حاج احمد هم برایشان از رشادت‌های رزمنده‌ها می‌گفت. بعد از استحمام؛ بلافاصله خداحافظی می‌‌کرد و می‌رفت. آمدنش خیلی کوتاه بود؛ اما رفتنش ۱۰ یا ۲۰ روز طول می‌کشید. در این مدت؛ خبری از برادرم محمود نبود. مادرم نمی دانست دلهرۀ بی‌خبری از محمود را داشته باشد یا به فکر حاج احمد و خطرات کار و مسئولیتش در جبهه باشد. تنها چیزی که در چهره‌اش می‌دیدم؛ مقاومت بود. در سال ۱۳۵۹ که عراق موشک زد؛ نمی‌دانم اولین جا کجا بود. پدرم که در آن زمان جوشکار بود به ابتکار خودش زیرزمینِ خانه را پایه‌گذاری کرد و با سقف فلزی پوشش داد تا اگر موشک به خانه‌مان اصابت کرد؛ زیر آوار نمانیم. تعدادی از آشنایان هم به این پناهگاه پناه آورده بودند. نمی‌دانم در آن سال؛ چندمین موشک بود که به دزفول اصابت کرد که به ما خبر دادند: "به خونه خوشروانی موشک خورده." داییِ مادرم بود. در آن حادثه؛ هشت نفر در خانه بودند. دایی؛ زندایی؛ میترا که تقریباً هم سن و سال هم بودیم و پنج تا پسر دایی‌ام‌ که همه یک جا شدند. اجسادشان هم نصف و نیمه پیدا شد. مادرم وقتی خبردار شد؛ به خانه فامیل رفت تا در مراسم‌شان شرکت کند. من را با خودش نبرد. اکثر شب‌ها عادت داشتم توی بغل مادرم می‌خوابیدم؛ اما آن شب تنها ماندم. حملات دشمن بعثی بیشتر شده بود. شاید بدترین شبی بود که در سن ۱۰ سالگی تجربه کردم. هیچ وقت دلهره‌ای که در آن شب ترسناک روح و جانم را آزرد؛ از خاطرم نمی‌رود. 📚 برگرفته از کتاب کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
🔴 آغاز جنگ ✅ حمله صدام به ایران 🔸در گزارش بولتن فرماندهی سپاه آمده است: ✍ طبق گزارش رسیده؛ ارتش عراق آماده‌ شده در مرزهای ؛ ؛ ؛ ؛ ؛ نبرد شدیدی را آغاز و حتی از هلیکوپتر و میگ روسی استفاده نمایند. در این ‌زمینه؛ گزارش‌های متعدد و بسیاری وجود دارد که ازجمله برخی از آن‌ها که حاکی‏ از حمله حتمی عراق به خوزستان است ... 🌷🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹 ✍ پ.ن: 🔹جنگ در خوزستان با شروع تجاوز صدام به ایران؛ ارتش عراق تلاش اصلی خود را در جبهه جنوب و تصرف خوزستان قرار داد. به همین ‌منظور؛ پنج لشگر مکانیزه و زرهی و یک تیپ مستقل نیروی مخصوص با عبور از پاسگاه‌های مرزی که با نیروی اندک و تجهیزات ضعیفِ ژاندارمری ایران حفاظت می‌شد؛ از سه محور به خوزستان هجوم آوردند. محور شوش _ دزفول؛ محور سوسنگرد _ اهواز؛ محور خرمشهر _ آبادان. لشگر ۱۰ زرهی عراق پس از چهار روز توانست تا عمق نود کیلومتری خاک ایران پیشروی کند و پشت رودخانه کرخه مستقر شود. بمباران و بعدها موشک‌باران شهرها به حدی بود که از سوی عراقی‌ها؛ یعنی نام گرفت. علاوه بر بمباران هوایی؛ نیروهای زمینی بعث نیز به خوزستان هجوم آوردند و شهرهای ؛ ؛ و را تصرف کرده و تا منطقه در نزدیکی پیشروی کردند. با شروع جنگ؛ سپاه دزفول به شکل سازمان‌ یافته‌تری درآمد و کم‌کم با سازماندهی جدید سپاه؛ به تیپ ۷ حضرت ولیعصر‌(عج) تبدیل شد. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ایرانی‌ها روز دوم جنگ؛ شیرینی دادند! 🔹ارتش عراق در حال پیشروی بود و توپ در زمین ایران افتاده بود! ارتش ایران حال ‌و روز‌ مناسبی نداشت و پس از فروپاشی؛ ارتش شاهی هنوز آن قدر جمع‌ و ‌جور نشده بود که ارتش ملی بشود. 🔹همان بعد از ظهر روز اول جنگ؛ چند هواپیما فرستاده بود برای بمباران پایگاه‌های نظامی عراق و وقتی هواپیماها بازگشتند؛ دیگر کسی در نیروی هوایی بیکار ننشست. رفتند و نشستند و عملیاتی را طراحی کردند که شد بزرگ‌ترین عملیات هوایی ارتش ایران. 🔹اسم عملیات؛ بود. کمان؛ اشاره به کمان و تیر آرش؛ اسطوره ایرانی بود و ۹۹ تعداد برگه‌های دفترچه طرح مکتوب عملیات. آن روز ۲۰۰ هواپیما بلند شدند؛ رفتند و بلایی سر رژیم بعث عراق آوردند تماشایی! تقریبا تمام توان پدافندی عراق از کار افتاد و مهم‌تر از آن بیش‌ از ۵۰ درصد توان نیروی هوایی عراق به کلی از ‌بین‌ رفت. 🔹این عملیات چنان بازتابی داشت که در مردم خلبانان را گلباران کردند؛ در تهران نیز مردم جلوی فرودگاه مهرآباد جمع شدند با گل و شیرینی و گوسفند قربانی برای استقبال ویدئوی بالا؛ تصاویری از این عملیات است. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 انتشار برای نخستین بار 🎞 ببینید | فیلمی از پاکسازی و تمیز کردن باند پرواز پس از حمله دشمن بعثی در روز اول جنگ تحمیلی به منظور آماده کردن باند برای در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ توسط مردم قهرمان کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
بخند کودک کوچک شهید دزفول بخند ... بهروز عزیز بخند که آنانکه بعد از شهادت تو به دنیا آمدند؛ امشب انتقام خون تو را هم گرفتند ... انتقام آن روزهایی که زیر موشک های ۱۲ متری این شیاطین؛ همه آرزوهایتان سوخت و حتی ما مجبور بودیم سیم خاردار هم از خارج کشور وارد کنیم. بخند بهروز ... امشب جوانان این مرز و بوم انتقام خون ۱۰۰۰ شهید موشکی دزفول را هم از جنایتکاران گرفتند. بهروزم تو و همه شهدا؛ رزمندگانِ مقاومت را و پیر و مرادمان را دعا کنی د... 🌷کودک از شهدای موشکی در ماه رمضان سال ۱۳۶۳ کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
☀️ روزهای رختشورخانه ♦️روزهای رختشورخانه بُرشی است از به نویسندگی سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ 🔸در این فصل از کتابِ عصمت؛ از زبان "حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک" مادر بزرگوار "شهیدان والامقام عصمت و علیرضا پورانوری" به حضور این بانوی والامقام و تعداد زیادی از بانوان شهرستان در رختشورخانه برای شستشوی لباس های شهدا و پتوها و ... اشاره می شود. "روزهای رختشورخانه" روایتی از تلاش و تکاپو و ایثار بانوان دزفولی در آن حوض های خونین است. سطرهایی که بیانگر حقایق و رخدادهایی است که متأسفانه این روزها از تاریخ و وقایع بیمارستان کلانتری حذف گردیده است. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
⭕️ روزهای رختشورخانه 1️⃣ قسمت اول زمستان ۱۳۶۰؛ یک جوان با لباس خاکی رزمنده‌ها آمد دم در خانه‌مان
🌹✍🏻 "روزهای رختشورخانه" بُرشی است از به نویسندگی سرکار . در این فصل از کتاب "عصمت" که به روایت "حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک" مادر بزرگوار شهیدان والامقام است که به حضور این بانوی والامقام و تعداد زیادی از بانوان شهرستان در رختشورخانه برای شستشوی لباس و پتوهای رزمندگان و شهدا و ... اشاره شده است. "روزهای رختشورخانه" روایتی مستند از تلاش و تکاپو و ایثار بانوان دزفولی در آن حوض های خونین است. سطرهایی که بیانگر حقایق و رخدادهایی است که متأسفانه این روزها از تاریخ و وقایع بیمارستان کلانتری حذف گردیده است. ⭕️ روزهای رختشور خانه 2️⃣ قسمت دوم خانم پروین ترابی؛ که قبل از همه در آنجا حضور داشت؛ ما را راهنمایی کرد. مسئول خانم‌هایی بود که از دزفول آمده بودند. خانم ترابی نمایندۀ امام جمعۀ دزفول؛ آیت‌الله قاضی و نمایندۀ ستاد امداد ارتش (تیپ ۲ زرهی دزفول) بود. تا مرا دید؛ اشک توی چشمانش جمع شد. او هم در مراسم غسل و کفن کردن عصمت حضور داشت و روز تشییع خیلی به ما کمک کرد. فعال بود و پای‌کار. از اینکه او را در این مسئولیت می‌دیدم تعجب نکردم؛ چون دل و جرئت داشت و گاهی بیش از پنجاه نفر از خواهران شهید را غسل می‌داد و کفن می‌کرد. بعد از سلام و احوالپرسی؛ چشمم افتاد به چند حوضِ سیمانی پر از آب با کلی لباس نظامی‌خونی و ملحفۀ بیمارستانیِ روی هم تلنبار شده. دقایقی نگذشته بود که چندنفر چندنفر به تعداد خانم‌ها اضافه شد. همگی برای کمک آمده بودند. خانم ترابی به ما می‌گفت: "خیلی نیروی کمکی نیاز داریم. هر نفر می‌تونه؛ از فردا چند نفر دیگه رو هم همراهش بیاره اینجا. بسم الله!" چادرهایمان را به کمرمان و یا دور گردنمان گره زدیم. ملحفه و لباس‌های خونی را که کنار دیوار جمع شده بود؛ توی یکی از حوض‌های پر آب انداختیم. آن‌قدر خون دلمه شده از لباس‌ها جدا می‌شد؛ که چند بار آبراه بسته و کیپ می‌‌شد. خون و آب در هم قاتی شده بود و موج می‌زد. برای ادامۀ کار باید دستمان را توی حوض فرو می‌بردیم؛ تا آبراه را باز کنیم و خون‌ها را بشوییم. لکه‌های کوچک و بزرگ خون روی لباس‌ها به راحتی پاک نمی‌شد. باید یک دور با وایتکس لکه‌گیری می‌کردیم و بعد با پودر رخت‌شویی آن‌ها را خوب می‌ساییدیم. خانم‌هایی هم با تشت‌های پلاستیکی که جلوِ دستشان بود، مشغول شست‌وشو بودند. بعد از کم‌رنگ شدن لکه‌های به خون آغشته که با زحمت می‌ساییدیم؛ آب‌کشی و پهن کردن لباس‌ها و ملحفه‌ها شروع می‌شد. بیرون از سالن رخت‌شوی‌خانه یک محوطه باز وجود داشت که چند پایۀ چوبی کف زمینِ گِلی فرو کرده بودند. روی پایه‌ها بندکشی شده بود و لباس‌ها را برای خشک شدن آنجا پهن می‌کردند. بندها همه برای ملحفه‌ها و لباس‌ها استفاده می‌شد. پتوها را روی تخت‌های فلزی می‌چیدیم؛ یا وقتی هوا گرم بود روی زمین پهن می‌کردیم؛ تا با گرمای آفتاب خوب خشک شود. ⬇️⬇️ ادامه دارد کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
#روزهای_رختشور_خانه 🌹✍🏻 "روزهای رختشورخانه" بُرشی است از #کتاب_عصمت به نویسندگی سرکار #خانم_سیده_رق
⭕️ روزهای رختشور خانه 3️⃣ قسمت سوم گاهی وقت‌ها در حین شستن لباس‌ها؛ چشممان به صحنه‌های دردناکی می‌خورد. هر بار تکه‌هایی از بدن شهدا مثل یک انگشت جدا شده یا تکه گوشت چسبیده به لباس یا استخوان‌های ریزی که بر اثر انفجار روی لباس رزمنده‌ها پاشیده بودند؛ از لای لباس‌ها پیدا می‌شد و آه از نهادمان برمی‌آمد. طبق قراری که گذاشته بودیم؛ می‌بایست اول آن‌ها را غسل می‌دادیم و بعد در محوطۀ بیرونی؛ توی خاک دفن می‌کردیم. حین فعالیتمان از نفر اول تا آخرین نفر؛ یک دور تسبیح کامل؛ صلوات می‌فرستادیم. وقتی تمام می‌شد؛ دور بعدی صلوات را شروع می‌کردیم. از صبح زود تا غروب می‌رفتیم برای شست‌وشوی البسه و ملحفه‌های خونی مجروحان بیمارستان. همه داوطلب بودند. آن مکان به اشخاص خاصی متعلق نبود. از همه جای منطقه خودشان را برای کمک به رخت‌شوی‌خانه می‌رساندند. نه توی فکر آسیب بوی وایتکس بودیم؛ نه پودر رختشویی؛ که مدام با آن‌ها سر و کار داشتیم. همه مثل خواهر کنار هم بودیم و فقط فکر و ذکرمان شده بود شست‌ و شوی آن همه خون و خاکی که برایمان متبرک بود. حسمان این بود که یک کارت دعوت از سمت خدا برایمان فرستاده شده است. اصلاً منتظر دستور نبودیم. سرما و گرمای هوا هم برایمان فرقی نداشت. همین که مردها اسلحه به دست گرفتند برای دفاع از کشورمان؛ ما هم توی شهرهای جبهه ماندیم تا دشمن فکر نکند شهرها خالی از سکنه شده است. ما هم جنگیدیم با هر چه که می‌خواست مقاومتمان را بشکند. آن‌ قدر به آن وضعیت عادت کرده بودیم؛ که اگر ماشین دنبالمان نمی‌آمد؛ خودمان ماشین کرایه می‌کردیم و چند نفری سمت رخت‌شوی‌خانۀ بیمارستان می‌رفتیم. آنجا که مشغول بودیم؛ گذشت زمان را حس نمی‌کردیم. با هر صدای موشک‌باران که از سمت می‌آمد بی اختیار می دویدیم سمت در خروجی؛ فکر خانواده‌‌هایمان که در شهر بودند می افتاد به جانمان. هر ماشینی هم که از سمت دزفول می‌آمد خبر می گرفتیم: "کجا بمباران شده؟" گاهی نام اقوام و آشنایانمان را می شنیدیم که خانه شان مورد اصابت موشک قرار گرفته بود. خیلی بی تاب می‌شدیم اما دوباره برمی گشتیم سمت شست و شوی ملحفه‌ها. چند روز گذشت که خانم ترابی به ما گفت: "از ستاد ارتش در تیپ ۲ زرهی یک ماشین دوج ارتشی درخواست کردم؛ که برای رفت و آمد به مشکل برنخورید. صبح‌ها دم در مسجد؛ لب خندق جمع بشید؛ از اونجا با دوج ارتشی بیایید سمت بیمارستان. عصرها هم با همون ماشین برمی‌گردید. ⬇️⬇️ ادامه دارد کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
⭕️ روزهای رختشور خانه 3️⃣ قسمت سوم گاهی وقت‌ها در حین شستن لباس‌ها؛ چشممان به صحنه‌های دردناکی می
⭕️ روزهای رختشور خانه 4️⃣ قسمت چهارم روزها می‌گذشت و ما برای شستن لباس ‌رزمنده‌ها و ملحفه‌های بیمارستانی؛ سر از پا نمی‌شناختیم. یک روز به خانم حسین‌زاده گفتم: آخه تو یه زن باردار؛ اونم دوقلو؛ با این وضعیت چطور می‌آی تا رخت‌شوی‌خونه. لطفاً از امروز دیگه همراهمون نیا. خیلی دل‌خور شد و قبول نکرد. همان زمان با ؛ همراه تعدادی از خانم‌ها از دم در مسجدِ لب خندق سوار شده بودیم و رفتیم سمت بیمارستان شهید کلانتری. غوغایی به پا شده بود. توی چادرهایی که از قبل تخت و تجهیزات پزشکی آماده شده بود؛ همه پر از رزمندۀ مجروح بود. مثل همیشه مشغول شستن لباس و ملحفه‌های خونی بودیم. خانم حسین‌زاده حین کار کردن داشت از خاطرات غسل دادن زنان و دخترانی که بر اثر حملۀ موشکی به شهید شده بودند؛ تعریف می‌کرد. این را که گفت؛ یاد عصمت و مرضیه افتادم. خیره شدم به حوض‌هایی؛ که از خون موج می‌زد. انگار دلم با این موج‌ها بالا و پایین می‌رفت. تا به خودم آمدم و خواستم صلوات بفرستم؛ خانم حسین‌زاده یک قرآن جیبی از توی لباس‌ها پیدا کرد. شانه و عطر جیبی هم بود. آورد نشانم داد. با خودم گفتم: خدایا! صاحب این قرآن و این عطر و شانه الآن کجاست ؟ خدایا! خودت جوونای ما رو حفظ کن و دوباره به آغوش مادرا برگردون. آن‌ها را برد که به دفتر تحویل وسایل در بیمارستان بدهد. کمی بعد سراسیمه برگشت. دلم هوری ریخت. لباسی که دستم بود را توی حوض رها کردم و رفتم کنارش. داشت ریز ریز اشک می‌ریخت. بهش گفتم: تو روخدا بهم بگو چی شده! دلم اذیت می‌شه این طوری می‌بینمت. دستم را گرفت و رفتیم سمت ساختمان بیمارستان. توی مسیر بهم گفت: یکی از آشناهامون رو دیدم. بهم گفت که شوهرت(آقای قهرمانی) رو از منطقه آورد‌ن اینجا؛ مجروح شده!! بهش دلداری دادم و ‌گفتم: ان‌شاءالله که طوری نیست. تو فقط مراقب بچه‌های توی شکمت باش؛ خدای نکرده اتفاقی نیفته برات. بدو بدو رسیدیم دم در ورودی بیمارستان. اجازه ندادند برویم داخل ساختمان. کلی اصرار کردیم. باز هم اجازه ندادند. خانم حسین‌زاده دستش را نشانه رفت سمت رخت‌شوی‌خانه و گفت: ما از خواهرای رخت‌شوی‌ خونه‌ایم ... ⬇️⬇️ ادامه دارد کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
⭕️ روزهای رختشور خانه 4️⃣ قسمت چهارم روزها می‌گذشت و ما برای شستن لباس ‌رزمنده‌ها و ملحفه‌های ب
⭕️ روزهای رختشور خانه 5️⃣ قسمت پنجم تا این را شنیدند؛ در ورودی را باز کردند و ما با عجله رفتیم سمت پذیرش. مشخصات شوهرش را از ما پرسیدند و اتاقی که بستری شده بود را نشانمان دادند. شوهرش خیلی زخمی شده و ترکش خورده بود. خانم حسین‌زاده شرایط جسمانی همسرش را از پرستارها پرسید. با اینکه حال و روزش مساعد نبود؛ خیلی زود از ماندن کنار همسرش دل کند و او را با آن همه وابستگی‌ای که بینشان بود؛ به خدا سپرد. به من گفت: بدو بریم سمت رخت‌شوی‌خونه. هنوز کلی لباس و پتو هست. دوباره برگشتیم رخت‌شوی‌خانه و مشغول شدیم. وقتی حمله یا عملیاتی بود؛ باید می‌رفتیم رخت‌شوی‌خانه؛ چون تعداد شهدا زیاد بود. می‌گفتند: بیمارستان مکان تخلیۀ شهدا شده. مثل که پشت سر هم و مجروح می‌آوردند؛ در این عملیات خیلی از بچه‌های رزمندۀ به شهادت رسیدند. گاهی ما در آنجا اسامی شهدایی از دوستان یا آشنایانمان را که می‌شنیدیم؛ اشک؛ امانمان نمی‌داد. گاهی هم خانواده‌های شهدا کنارمان بودند و وقتی اسامی شهدایشان را می‌شنیدند؛ شروع می‌کردند به سر و سینه زدن. بقیۀ خانم‌ها هم همراهی می‌کردند و در ماتمشان شریک می‌شدند؛ اشک می‌ریختند و نوحه می‌خواندند: "این گل پرپر از کجا آمده؟ از سفر کرب و بلا آمده ..." حتی گاهی از اُسرای مجروح عراقی هم برای مداوا به بیمارستان می‌آوردند و حجم کار سنگین‌تر می‌شد. پتوها و ملحفه‌ها پشته‌پشته روی هم جمع می‌شد. حین کار کردن؛ از تعاونی سپاه دزفول برایمان کمپوت و کلوچه می‌آوردند؛ ولی من لب نمی‌زدم. اگر حتی تشنه بودم؛ تحمل می‌کردم تا به خانه برسم و آب بنوشم. با دیدن آن همه لباس خونی و آن همه جوان رشید که داشتند برای امنیت ما جان می‌دادند؛ دلم نمی‌آمد قطره‌ای آب از گلویم پایین برود. یک روز مشغول شستن بودیم؛ که صدای فریاد یکی از خانم‌های دزفولی با چهره‌ای سبزه؛ قدبلند و لاغر‌ اندام؛ که از دم در مسجد هر روز صبح همراهمان می‌آمد؛ بلند شد؛ در حالی که یک پلاک و یک لباس؛ که نام پسرش روی آن نوشته شده بود را وسط حوضی که تا زانو توی آب و خون بودیم بالا گرفته بود. آن‌قدر بی‌تابی کرد؛ که موج‌های آب به همراه لباس‌ها و تکان پاهای خانم‌هایی که به سمتش می‌دویدند؛ به این طرف و آن طرف دیواره‌های حوض می‌کوبید. ⬇️⬇️ ادامه دارد کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
🗓 ۱۳۶۲/۰۷/۳۰ بازهم بمباران دزفــــول ⭕️ در تاریخ ۳۰ مهرماه سال ۱۳۶۲؛ شهرستان باز هم مورد حمله وحشیانه رژیم بعث عراق توسط سه موشک دوربرد قرار می گیرد. دو موشک در ساعت ۱۶:۳۰ دقیقه و یک موشک در ساعت ۱۷:۳۰ دقیقه که طی این حمله ددمنشانه؛ چهل نفر از مردم بی دفاع دزفول به رسیده و صدها نفر شده و قریب به ۱۲۰ واحد مسکونی و مغازه به طور کامل ویران می شوند. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
🗓 ۱۳۶۱/۰۹/۲۸ اولین حمله گسترده موشکی متجاوز جنگ تحمیلی به ♦️یاد خاطره شهدای موشکی دزفول و دوران دفاع مقدس گرامی باد. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra