eitaa logo
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
531 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
218 فایل
🔺کانال شهدای مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کوی فاطمیه اهـــــــواز 🔹ارتباط با مدیر کانال @SeyedAmirhosseinHosseini #تصاویر_شهدا #زندگینامه_شهدا #خــــاطــرات_شهــدا #وصیت_نامه_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ | روایت شبِ عملیات شب بیستم بهمن ماه ۱۳۶۱؛ در عملیات والفجــــر مقدماتی گردان کوثر به عنوان گردان عمل کننده مرحله دوم و برای عبور از کانال های خط دوم وارد عمل شد. به عنوان معاون دسته و همچنین کمک آرپی جی برادر در عملیات حاضر شد. بنده کمک دوم وهاب بودم و کوله آرپی جی بر دوش در آخرین دسته گروهان به فرماندهی بودیم. در طول مسیر از حسین و وهاب عقب افتادم و در انتهای دسته در کنار به جلو رفتیم. امیر؛ عنوان ارکان دسته را داشت. یعنی اگر مثلاً زخمی داشتیم؛ بایستی برای حمل او وارد کار می شد و اگر اسلحه به دست می آورد؛ در نقش یک تفنگدار عمل می‌کرد. در همین اثنا؛ گردان جلویی ما که از لشگر ۸ نجف بود با خط دشمن درگیر شدند. مقرر بود که گردان کوثر پس از شکستن خط توسط برادران لشگر نجف؛ از خط عبور کرده و با عبور از دو کانال؛ خود را به خط عقبه دشمن رسانده و دشمن را مضمحل کند. به محض شروع درگیری گردان جلویی؛ هم زیر آتش شدید خمپاره ها و تیر تراش تیربارها قرار گرفت. بنده نگران از وجود کوله موشک های آرپی جی؛ روی زمین دراز کشیده بودم؛ یا بهتر بگویم به زمین چسبیده بودم. تیرها و گلوله ها با فاصله میلیمتری از کنار ما عبور می کرد و ما جان پناه نداشتیم؛ روی یک جاده گیر کرده بودیم. گرمای گلوله‌های تیربار را نزدیک صورتمان حس می کردیم. در همین حین؛ چیزی محکم به ساق پایم خورد؛ به شکلی که پایم مثل حالت پرتاب به عقب رفت. تا صدای آخ من درآمد؛ امیر به تمسخر و تقریباً با خنده؛ بلند گفت: آخ جون اسلحه گیرم اومد و همزمان چفیه خودم را از دور گردنم در آورد و ساق پایم را که خون از آن جاری بود را بست. بلافاصله اسلحه وخشاب ها و کوله آرپی جی را برداشت و به من گفت برو عقب. لنگان لنگان خودم را به عقب کشیدم تا به پشت خاکریز موازی مسیرمان برسانم و به سمت عقب برگردم؛ تا اینکه برادر به کمکم آمد و بنده را تا خاکریز اصلی؛ عقب آورد و مجدداً به جلو رفت. همان شب جمع کثیری از پاره های تن اهواز به اوج رسیدند و آسمانی شدند ... حسین و امیر هم از قافله عقب نماندند و رفتند و در اعلی علّیین جا خوش کردند ... سلام بر شهدا و مفقودین 🌺 راوی: قـــاسم پورعباس ┈••❈✿🌹🔷🌹✿❈••┈ ❇️ هدیه به ارواح طیبه شهدای هشت سال دفاع مقدس؛ به ویژه ۵ شهید مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) در این عملیات؛ صلواتی را هدیه بفرمایید. 🔰امور شهدا پایگاه شهید سید مصطفی خمینی(ره)_مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💢 شب بیستم بهمن ماه ۱۳۶۱؛ در ؛ گردان کوثر به عنوان گردان عمل کننده مرحله دوم و برای عبور از کانال های خط دوم وارد عمل شد. به عنوان معاون دسته و همچنین کمک آرپی جی برادر در عملیات حاضر شد. بنده کمک دوم وهاب بودم و کوله آرپی جی بر دوش در آخرین دسته گروهان به فرماندهی بودیم. در طول مسیر از حسین و وهاب عقب افتادم و در انتهای دسته در کنار به جلو رفتیم. امیر؛ عنوان ارکان دسته را داشت. یعنی اگر مثلاً زخمی داشتیم؛ بایستی برای حمل او وارد کار می شد و اگر اسلحه به دست می آورد؛ در نقش یک تفنگدار عمل می‌کرد. در همین اثنا؛ گردان جلویی ما که از لشگر ۸ نجف بود با خط دشمن درگیر شدند. مقرر بود که گردان کوثر پس از شکستن خط توسط برادران لشگر نجف؛ از خط عبور کرده و با عبور از دو کانال؛ خود را به خط عقبه دشمن رسانده و دشمن را مضمحل کند. به محض شروع درگیری گردان جلویی؛ هم زیر آتش شدید خمپاره ها و تیر تراش تیربارها قرار گرفت. بنده نگران از وجود کوله موشک های آرپی جی؛ روی زمین دراز کشیده بودم؛ یا بهتر بگویم به زمین چسبیده بودم. تیرها و گلوله ها با فاصله میلیمتری از کنار ما عبور می کرد و ما جان پناه نداشتیم؛ روی یک جاده گیر کرده بودیم. گرمای گلوله‌های تیربار را نزدیک صورتمان حس می کردیم. در همین حین؛ چیزی محکم به ساق پایم خورد؛ به شکلی که پایم مثل حالت پرتاب به عقب رفت. تا صدای آخ من درآمد؛ امیر به تمسخر و تقریباً با خنده؛ بلند گفت: آخ جون اسلحه گیرم اومد و همزمان چفیه خودم را از دور گردنم در آورد و ساق پایم را که خون از آن جاری بود را بست. بلافاصله اسلحه وخشاب ها و کوله آرپی جی را برداشت و به من گفت برو عقب. لنگان لنگان خودم را به عقب کشیدم تا به پشت خاکریز موازی مسیرمان برسانم و به سمت عقب برگردم؛ تا اینکه برادر به کمکم آمد و بنده را تا خاکریز اصلی؛ عقب آورد و مجدداً به جلو رفت. همان شب جمع کثیری از پاره های تن اهواز به اوج رسیدند و آسمانی شدند ... حسین و امیر هم از قافله عقب نماندند و رفتند و در اعلی علّیین جا خوش کردند ... سلام بر شهدا و مفقودین 🌺 راوی: قـــاسم پورعباس ┈••❈✿🌹🔷🌹✿❈••┈ ❇️ هدیه به ارواح طیبه شهدای هشت سال دفاع مقدس؛ به ویژه ۵ شهید مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) در این عملیات؛ صلواتی را هدیه بفرمایید. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌷؛ فرمانده گردان حضرت رسول(ص) لشکر ۷ ولی عصر(عج) 🌱متولد اهواز – ۱۳۳۹؛ در خانواده ای متدینِ فاضل؛ پرورش يافت. در نوجوانی آرام و متين و مودب بود که توجه بزرگان محله؛ مسجد و مدرسه را به خود جلب می کرد‌. در دوران انقلاب همراه با دوستانش در مبارزات و تظاهرات خيابانی شرکت فعال داشت‌. در سال ۵۷ ديپلم رياضی فيزيک گرفت. جوانی پر کار و فعال بود که بر اثر تزکيه نفس و مطالعات عميق به درجه ای از کمالات انسانی رسيده بود. با آغاز جنگ؛ تحت فرماندهی در قالب شبيخون به مواضع دشمن حماسه آفرینی کرد؛ در شرایط دشوار اول جنگ به دفاع از ؛ ؛ و ساير مناطق خوزستان پرداخت. يکی از همرزمانش درباره او می گويد‌: هوای دم کرده و شرجی در سال ۱۳۵۹ رزمندگان سپاه اسلام را تشنه و کلافه کرده بود‌. وقتی عليرضا تشنگی همرزمان خود را ديد‌‌؛ در دل تاريکی شب به عقب برگشت و در زير طوفانی از گلوله با ماشينی پر از يخ به خط بازگشت؛ در حالی که خود لبی عطشناک داشت‌. بعد از بازگشایی دانشگاه ها در آزمون کنکور شرکت کرد و در رشته ی مهندسی دانشگاه اهواز قبول شد اما هيچگاه در دانشگاه حاضر نشد و تا زمان شهادتش از مرخصی تحصيلی استفاده کرد‌. وقتی به او پيشنهاد ازدواج و ادامه تحصيل را می دادند‌‌؛ می گفت: من فرزند جبهه ام‌. او خيلی زود به سبب شجاعت و توان بالایی که داشت‌‌؛ به سمت فرماندهی گروهان منصوب شد. با تشکيل تيپ ۳ لشکر ۷ وليعصر(عج)؛ عليرضا به سمت فرمانده گردان منصوب شد. مدتی بعد مأمور تشکيل گردان جديد رزمی به نام سلمان فارسی شد. او به اتفاق جمعی از همرزمانش اين کار مهم را انجام داد‌. در ادامه خدمت؛ فرماندهی (ع) و بعد از آن (ع) را به عهده داشت که گردان های مذکور در عمليات های مختلف شرکت کردند. اوج مجاهدت خارق العاده عليرضا جعفرزاده در بود که او فرماندهي (ص) را به عهده داشت‌. در اين عمليات؛ نقطه اتکای فرماندهان لشکر بود و هر جا مشکل غير قابل حلی پيش می آمد‌‌؛ همه نظرها به سوی جعفرزاده بر می گشت. در ادامه عمليات؛ مجروح شد و به پشت جبهه منتقل گرديد اما بعد از مداوای اوليه به خط مقدم برگشت. سر انجام اين سردار خستگی ناپذیر بعد از ۷ سال افتخار حضور در جبهه و ۷ بار مجروحیت در سحرگاه ۱۹ رمضان ۱۳۶۶ بر اثر اصابت تیر به گلویش؛ در حاليکه ذکر يا حسين(ع) بر لب داشت پر کشید. برادر کوچک خود حسین؛ نیز در به شهادت رسیده بود. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra