eitaa logo
هیئت شهدای گمنام شهر نوش آباد
299 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
343 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☘با توسل به حضرت زهرا، وسط میدان جنگ ،باران آمد🌨 💥گلوله های بی امان دشمن، امانمان را بریده بود. کاری از ما بر نمی آمد. ☘الهیار جابری گفت: متوسل بشیم به حضرت زهرا تا باران بیاید و عملیات دشمن قطع شود... 💠هنوز که یک رب از توسلمان به حضرت نگذشته بود که باران آمد. ☘جابری از خوشحالی گریه می کرد و می گفت: (یادتان باشد از حضرت زهرا دست برندارید. هروقت گرفتار شدید، چاره کار قسم دادن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به جان مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها است.)🤲 📚کتاب خط عاشقی نشر با شما🌹 💠هیأت شهدای گمنام @Shohada_gomnam_noushabad
هرکاری بهت میگم رو انجام بده 💬توسل به مادر 💥تیربار دشمن رو سرگردان خالی شد و گردان زمین گیر شده بود. 👈سید کاظم حسینی میگه: 🔥اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جا افتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یازهرا مدد، مادر جان مدد…😭 ❌بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن ولی... ⛔️اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرف‌های من نداشت. ☘بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم، اینجا که من ایستادم قدم کن، ۲۵ قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد ۴۰ قدم ببر جلو😧 🔥☄گفتم بچه ها اصلا” نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ ☝️گفت هرچی بهت میگم رو انجام بدم ☘وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، ۲۵ قدم رفتم به چپ، ۴۰ قدم رفتم جلو، 👈 به آرپیجی زن گف بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم 🌱گفت بگو یا زهرا و شلیک کن. یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شد💥🔥 🌙اون شب ۸۰ تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم. گذشت... ✅چند روز بعد که رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود... نگاه کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم ۲۵ قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده 👈اگر من ۳۰ قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم. ۴۰ قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن😦 ☘شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی ۲۵ قدم به چپ؟ ۴۰ قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن؟ قصه چیه⁉️ 👈گفت سید کاظم دست از سرم بردار. ➖گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمی‌کنم، ➖گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی ➖گفتم باشه ➖گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ 👈گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟ گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، ۲۵ قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو ۴۰ قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاءالله تانک منفجر میشه و شما ان شاء الله پیروز میشی.🌹 ☘هیأت شهدای گمنام @Shohada_gomnam_noushabad
عمه جان! من را دوهفته دیگر همینجا خاک میکنند 💬توسل به مادر ➕مجید قبل از اعزام خوابی دیده بود. توی خواب حضرت زهرا را دیده بود و می‌گفت به من فرمودند مجید! وقتی می آی سوریه یه بعد از یه هفته پیش خودمی. ➖روی همین حساب بود که یک روز برای تشییع شهید محمد فرامرزی رفته بودیم گلزار شهدای یافت آباد. 💠آنجا بود که به عمه اش گفته بود عمه جان! من هم عازم سوریه ام دو هفته دیگه جای من هم همین جاست. ☘وقتی بردیمش سوریه چون تک پسر بود نمی‌خواستم عملیات ببرمش. به مرتضی کریمی گفتم مجید و یکی از بچه ها رو میگذاریم نگهبان دم ساختمان ها و خط نمیبریم. ➕گفت سید اگر من را بردی که هیچ اما اگر نبردی شکایتت را به حضرت زهرا میکنم خودت میدونی و حضرت زهرا. ☘روزی هم که میخواست با خواهرش عطیه خداحافظی کند گفت توی عملیات از بین بیست نفر فقط دوازده سیزده نفر شهید میشن همین هم شد از یک گردان ۱۸۰ نفره چهارده نفر شهید شدند که یکی اش مجید بود 📌راوی:پدرشهید و فرمانده ☘هیأت شهدای گمنام نوش آباد @Shohada_gomnam_noushabad